مدیری: یک آقا یک خانم!
ملت: این وررر مدیرییی!
مدیری: چشمم، چشم. آقا شما بفرمایید! خانم؟ شما بیایید. شغل شما خانم؟
ملت مونث: خانه دار.
مدیری: و شما؟
ملت مذکر: آزاد!
مدیری: چی؟
ملت مذکر: کاشی کار.
مدیری: کتاب بیگانه اثر کیست؟
ملت مونث: راستش این و خواهرم خونده! ازش بپرسم؟
مدیری: کتاب سپید دندان اثر کیست؟
ملت مذکر: آقای مدیری راحت بپرسید!
مدیری: راحت؟! یک بیت از حافظ؟
ملت مذکر: الا یا ایها الساقی...
مدیری: اینو نخوووون آقا! شما خانم شعر از سعدی؟
ملت مونث:
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
مدیری: این بیت از کیه؟
ملت مونث: سعدی!
مدیری: مولانا! اصلا امضای مولانا پای شعر مشخصه خانم! آقا تخلص هوشنگ ابتهاج؟
ملت مذکر: سایه!
مدیری: رسوندن! بله رسوندن؛ نرسونید لطفا! پنج چهره ایرانی که جهان اونها رو می شناسه؟
ملت مونث: ابن سینا،،،،،،،، آقای مهران مدیری!
مدیری: خواهش می کنم، دیگه؟ نمیدونید؟ شما آقا؟
ملت مذکر: ?
مدیری: آخرین کتابی که خوندید؟
ملت مذکر: والا جناب مدیری تو این شرایط کی فرصت کتاب خوندن داره؟
مدیری: من همیشههه گفتم، باز هم میگم، روزی ۱۰ دقیقه، توی اتوبوس، تاکسی، قبل خواب!
ملت مذکر: سعیم و می کنم!
مدیری: نقاشی که گوش خودش و برید؟
ملت مونث: ای وای من! من خودمم نقاشی می کنم؛ ولی آقای مدیری حضور ذهن ندارم!
مدیری: ونگوگ!
( رو به تماشاچی) آقا بهتر بودن دست بالا✋ خانم بهتر بودن✋(!!!) آخه این چیش بهتر بود؟؟!!
همه ما قطعا این سناریو را بار ها دیده ایم..
افرادی که خود را شرحه شرحه می کنند تا بروند رو به روی مدیری بایستند و در جواب هر سوالش لبخندی همچون مونالیزای مرحوم تحویلش دهند!
?به راستی ما کیستیم؟
~ملتی که یک بیت شعر از شعرایی که ایران به وجودشان می بالد به خاطر نداریم!
~ آخرین کتابی که خوانده ایم وجود خارجی ندارد!
~حتی چهار تا فرهیخته ایرانی را نمی شناسیم و نمی دانیم که پهلوان تختی هنوز زبانزد جهان کشتی است! آمار استفاده مکشوف زکریا رازی در دنیا روز به روز افزایش پیدا می کند! از هر جای دنیا وقتی سراغ جراح مغز و اعصاب درجه یک را از کسی بگیریم، بالافاصله نشانی مجید سمیعی در جیبمان جا خوش می کند! پروفسور مجید سمیعی!
~از هنر فقط "سلااام عشقولیای من!" هر صبح را آموخته ایم!
~ ما همان هایی هستیم که برای یک کارت پول و چند تا جیغ و دست و هورا خود را همان وسط گسیخته می کنیم!
~ و حتی به روی خود هم نمی آوریم! به روی خود نمی آوریم که هیچ چیز نمی دانیم! نمی خوانیم! نمی آموزیم!
~اما!!! در عین حال ما توقع هر رفاه و توسعه ای را برای خود بی سوادمان داریم!
پزشکیم چون پولش خوب است! مهندسیم چون آقای مهندس صدایمان می کنند! باشگاه می رویم چون باید باکلاس باشیم! آب کرفس می خوریم چون شیک است!
اما...
مایی که نه از سواد بویی برده ایم و نه از اگاهی،
°توقع داریم یارانه ۱۰ میلیون تومانی مان اول هر ماه به حسابمان واریز شود!
°توقع داریم مسئولمان دلش به حال سفره های خالی یک ملت بسوزد!
°توقع داریم ایرانمان آباد تر از آباد باشد!
°توقع داریم شعار نشنویم!
و مگر نه این است که تک تک توقعات ما باید جامه عمل پوشانده شوند؟
ما لیاقتمان بسی بیشتر از این حرف هاست! باید سر تا پای بی سوادمان را طلا گرفت! باید قدر گوهر وجود نادانمان را ارزش نهند!
ما را دریابید که حیف و میل شدیم! و چقدر که علامت تعجب برازنده این متن است!
پ.ن: منظور تمام فعل های جمع این متن، خودمان هستیم و هیچ منظوری نداریم.
پ.ن۲: برخی از صحبت های این حقیر را می توانید از زبان خود مهران مدیری در آخرین برنامه فصل چهارم کتاب باز بشنوید.(پیشنهاد می کنم حتما اگر برنامه را کاملا ندیده اید؛ یک چای لیوانی برای خود فراهم کنید و خوب بشنوید!)
پ.ن۳: به دلیل تاخیر زیاد در انتشار این پست، پست بعدی را تا چند روز دیگر منتشر خواهم کرد؛)
پ.ن۴: خودمان میدانیم زیادی پرحرفیم ولی شما به روی خودتان نیاورید?
مخلصیم✋