ویرگول
ورودثبت نام
Samareh Sharif:)?
Samareh Sharif:)?
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

من، یک دهه هشتادی! <دغدغه>

?نیمه اول سال بود.. مثل هر سال اغلب دانش آموزان در اوایل سال افت تحصیلی پیدا کرده بودند. اما در حوالی روز اهدای کارنامه میان ترم اول، مشاور وارد کارگاه شد. کارگاهی که هر چهارشنبه آنجا گرد هم می آمدیم و مثلا پیرامون مسائل و مصائب گفت و گو می کردیم.ما دور نشستیم اما مشاور نزدیک تخته ایستاد. همه می دانستند که چه گل هایی در آزمون هایشان کاشته اند. اما از درون مشاور هیچ کس خبر نداشت؛ بحث را آغاز کرد، پس از چند دقیقه که آرامش ماقبل طوفانش به پایان رسیده بود، طوفان را آغاز کرد:

⚠بچه ها! من شاید تا حالا این حرف و به هیچ کس نزده باشم اما بعضی هاتون ممکنه آخر این سال، مال این مدرسه نباشین! ⚠




?اواسط سال بود که یکی از پایه ها جشنی برگزار کرده بود. چند روز قبلش به ما اطلاع رسانی کرده بودند که مسابقه ای از تبلیغات تلویزیونی دارند که هر کلاس باید یک آگهی را اجرا و بازی کند. گذشت و گذشت تا به روز جشن رسیدیم که یادمان افتاد ما اصلا برای مسابقه فکری نکرده بودیم! همان روز چند نفری دور هم نشستیم؛ هرچه فکر کردیم نه لباس خاصی به همراه داشتیم و نه وسایل گریم و نه هیچ چیز دیگر... که تبلیع "ال سی من" به ذهنمان خطور کرد... خنده کنان یک نفر را داماد کردیم و چند نفر را ساقدوش. بعد هم درون روپوش مدرسه شان با یک کاغذ چسباندیم "ال سی زن" جشن شروع شد. هر پایه ای که برای مسابقه می رفت گویا چند روزی رویش فکر کرده بود و بعضی تدارک هم دیده بودند. ما هم با اعتماد به نفس روی سن رفتیم و نمایش را اجرا کردیم و تعداد زیادی هم خندیدند و ما هم تقریبا به هدفمان رسیده بودیم ... اما فردای آن روز! دوباره کلاس مشاوره شروع شد! مشاور با ترفند های یک دستی که اصلا درش مهارت نداشت با سوال 《جشن دیروز چطور بود؟》؛ شروع کرد! ما هم انتقاد های خود را بیان کردیم. اما گویی هدفش مستقیما مسابقه بود! و طوفان:
⚠چند تا از معلما بعد از اتفاق دیروز اومدن پیش من و ازم می پرسن که حال و هوای بچه هاتون چجوریه؟⚠
عجیب ترین، مسخره ترین، بدبینانه ترین و دورترین قضاوت ممکن را از یک نمایش و مسخره بازی ساده از شاگردان خودش کرده بود! ما که اصلا باورمان نمی شد که مشاور خودمان که هیچ، معلمان دیگر همچین سطح فکر پایینی داشته باشند، شوکه شدیم! هرچه می گفتیم ما صرفا قصد مسخره کردن آن تبلیغ را داشتیم، همه را به عنوان بهانه تلقی می کرد! گفتیم که آن همه آدم در تبلیغ های دیگر هستند و همان پیرمرد "کدومو بدم؟!" عالیس هم بازیگر است و می توان درباره آن کلاس هم همچین فکر مسخره ای  را کرد به خرجش نرفت که نرفت! رسما و علنا با ما مثل بچه دبستانی های جوگیر رفتار کرد!
اما خلاصه مطلبش این بود:
⚠بچه ها! شما احوالتون مسخره است! و باید فقط برای چیز هایی فراتر از این خوشحال بشید!⚠
و در جواب سوال ما که مثلا باید برای چه خوشحال بشویم، پاسخ داد:
⚠موفقیت های تحصیلی!!!!⚠
?یعنی ما از صبح درس بخوانیم تا یک روزی 20 بگیریم و خوشحال شویم و تمام جهان هم به درک! ما فقط باید درس بخوانیم و برایش خوشحال شویم و اگر هم اتفاقی به همین مسخرگی افتاد سریع قضاوت مسخره تری بشویم! گویا ما زندگی را سخت گرفته بودیم، پس اینقدر ها هم سخت نیست، صبح بیا مدرسه و ۷-۸ تا کلاس را پشت سر بگذار و بعد هم برو در خانه و برای امتحان فردا بخوان! چه زندگی هیجان انگیز و مفیدی!




?اتفاقاتی زیر مجموعه همین کارگاه و گرد نشستن ها شروع جرقه دغدغه و دغدغه مندی در من بود! حتما تا به حال این جمله به گوش مبارکتان خورده:
<<در جهانی که ما زندگی می کنیم؛ کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشته اند!>>

من بسی به این جمله معتقدم و از نظر من چرخش دنیا بر جادوی کلمات است و بس! و اگر تو بر تک تک کلماتی که از دهانت خارج می شود واقف باشی و بلعکس گوشت را برای تک تک کلمات طرفت تیز کنی؛ هیچگاه به مشکل بر نمی خوری و همیشه با قدرت گلیمت را از آب بیرون خواهی کشید! و همین کلماتی که در همین گردهمایی ها گوش ما را بد نوازش کرد؛ مسیر فکری من را تغییر داد یا به عبارتی از این رو به آن رو کرد.. شاید بتوانم بگویم بعد از چند بار نوازش "تصمیم" گرفتم پس از این دیگر همین طور ننشینم و یک سری به اصطلاح "بزرگتر" و "با تجربه" اصلا برایشان احساسات و عواطف مهم نباشد و هر طور که دلشان بخواهد صحبت کنند و من هم بر و بر زل بزنم در عنبیه شان! قطع به یقین با دعوا و داد بیداد هم چیزی عوض نمی شود و تغییری حاصل نخواهد شد!..


قطعا ادامه دارد..?

پ.ن۱: من هر بار که گفتم "قطعا ادامه دارد" یه چیزی شده که قطعا ادامه پیدا نکرده? امیدوارم این بار طوری نشه:/

پ.ن۲: مخلصیم✋

و اولین بچه مجموعه "من، یک دهه هشتادی!":

https://virgool.io/@samareh/%D9%85%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D9%87%D9%87-%D9%87%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C-itqiye8lo1fq
دهه هشتاددغدغهجادوی کلماتسومین پست ویرگول
دغدغه مند و بی دغدغه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید