مدتیه که بحث مهاجرت محسن تو اکوسیستم داغ شده و نظرات مختلفی درمورد محسن و آواتک میشنوم. احساسم اینه که بد نیست منم نظرمو بگم
فکر میکنم این موضوع که معمولا مشتریان ناراضی بیشتر از مشتریان راضی در مورد محصول استارتاپ صحبت میکنن درمورد آواتک هم صدق میکنه.
خب از اینجا شروع میکنم و از خودمو لوناتو میگم. من مهدی سامع هستم یکی از بنیانگذاران استارتاپ لوناتو که تو سایکل سوم آواتک حضور داشتم. تصمیم من برای حضور تو آواتک بیش از یکسال طول کشید و میتونستم تو سایکل اول هم شرکت کنم ولی به علت اینکه لوناتورو تازه شروع کرده بودیم و آواتک هم خیلی ناشناخته بود برامون، تصمیم گرفتیم تا یکسال صبر کنیم و خودمون استارتاپمون رو استارت بزنیم.
اولین مشکل من با آواتک این بود که وقتی من به عنوان یک استارتاپ یکساله به اون ورود میکردم نباید ۱۵ درصد از سهاممو مثل بقیه واگذار کنم و با بقیه تیم ها که هنوز هیچ چیزی ندارن به یک شکل رفتار بشه( البته این مشکل از سایکل چهارم برطرف شد).
مشکلات مختلفی هم تو دوره شتابدهی وجود داشت که خیلیاشو بچهها گفتن و درست هم بودن ولی من میخوام موضوع دیگهای رو مطرح کنم.
با توجه به ماهیت خود آواتک که استارتاپ بود و همچنین اولین بود، بعضی از مشکلاتش طبیعی و انکار ناپذیر بود. مشکلاتی که برای آواتک به وجود میومد هم مثل خیلی از استارتاپها برای اولین بار بود و طبیعتا سعی میشد تو دوره بعدی اون مشکل وجود نداشته باشه و بهبود پیدا کنه. طبیعتا این مشکلات که بعضا بزرگ هم بودن روی استارتاپهای سایکلهای مختلف تاثیر میذاشتن و شاید باعث از بین رفتن بعضیهاشونم میشدن، ولی نکتهای که به نظرم بهش پرداخته نمیشه نقش مستقیم و مهم بنیانگذاران در شکست استارتاپ هست. به عمد یا به سهو میبینم که دلایلی که در مورد شکستهای استارتاپهای آواتک گفته میشه منشا بیرونی داشته و انگار هیچ کدوم از بنیانگذاران استارتاپها نقشی در اون نداشتند. موضع آواتک در برابر استارتاپهاش طبیعتا با توجه به نوع بیزینس ها متفاوت بود ولی یه سری امکانات برای همه ما برابر بود. مثل نتورکینگ و ساخت ارتباطی که من قطعا توی سال قبلش که لوناتورو شروع کرده بودم نتونستم بسازم. خیلی یادم نمیره که قبل از آواتک رفتن به یک جلسه سرمایهگذاری برام راحت نبود، آدمایی که میشناختم خیلی محدود بودن و طبیعتا کسی هم من رو نمیشناخت. صحبت با افراد خارج از اکوسیستم ایران سخت بود و اصلا روشی برای برقراری ارتباط وجود نداشت.
درنهایت موضوعی که شاید طرز نگاه منو به آواتک نسبت به بقیه دوستانم تغییر داده، مشخص بودن هدف ما از ورود به آواتک بود یعنی نتورکینگ و در نهایت جذب سرمایهگذار.
تیم بزرگ، قاتل استارتاپ
اینجا شاید بد نباشه یه خاطره بگم از دورهمی که تقریبا یکسال بعد از خروجمون از آواتک برگزار شد و در مورد رشد استارتاپ بود. شگفت آور بود که تمامی افرادی که تو اون جلسه بودن رشد استارتاپ رو بزرگ شدن تیماشون میدونستن و با افتخار از تیمهای ۲۰ تا ۳۰ نفره صحبت میکردن. خیلی روشن بود که اکثر اون تیمها تا یکی دو ماه دیگه قطعا از حجم انباشته بدهی حقوق و بیمه و ... ورشکست میشن و احتمالا نبود سرمایهگذار و مشکلات اکوسیستم رو دلایل اصلی شکستشون میدونن، ولی به واقع کدوم یکی از ما حاضریم دلیل اصلی شکست استارتاپ رو تو خودمون جستجو کنیم؟
مشکلاتی که از بیرون بسیار نمایان بود و بنیانگذاران استارتاپها به علت ماهیت شخصیتی فرد کارآفرین اونارو قبول نمیکردن. مشکلاتی مثل عدم قابلیت رهبری و عدم اختصاص زمان برای مطالعه از بزرگترین اونا بودن.
پرحرفی بسه و کمی هم از محسن و آواتک بگم. محسن برای من مصداق بارز کلمه پیشرو هست، منی که از سال ۹۰ محسن رو میشناختم همیشه به دوستی باهاش افتخار میکردم و سعی میکردم ازش یاد بگیرم.
قطعا محسن ملایری، شایان شلیله و حمیدرضا احمدی که من به عنوان اولین آدمای اکوسیستم شناختم، نقشی مهمی تو به وجود اومدن اون داشتن و ممکنه از نظر اخلاقی یا رفتاری ازشون خوشم بیاد یا نیاد، ولی نمیتونم نقششون رو انکار کنم.
تصمیم شخصی محسن برای مهاجرت هم یکی از چیزهایی هست که من سعی میکنم بهش احترام بزارم و بابت راهاندازی موج استارتاپها تو ایران ازش تشکر میکنم ولی نکتهای که نباید فراموش کنیم اینه که ممکنه خیلیا هم با رفتن محسن نا امید شده باشن و شاید بد نباشه خودش در این مورد صحبت کنه.
بریم سر موضوع آواتک خدابیامرز
شاید بد نباشه این موضوع رو بگم که پس از خروج ما از آواتک ( شما بخون بیرون کردن) و شروع جلسات سرمایهگذاری، ما تونستیم تو ماه اول سرمایهگذار پیدا کنیم و با توجه به استراتژی سرآوا به کواینوست در اون زمان، قرارداد ما نهایی شده بود. اما مشکلات موجود در صندوق سرآوا در اون زمان تا ۵ ماه قرارداد مارو روی هوا نگه داشت و در انتها با ایمیلی یک خطی از طرف افراد جدیدی که مسئولیت سرمایهگذاری در صندوق سرآوا رو به عهده گرفته بودن روبرو شدیم و عدمتمایل خودشونو به سرمایهگذاری روی لوناتو اعلام کردن. همین باعث شد که سرمایهگذار دیگهای که به ما علاقهمند بود، به خاطر خروج سرآوا از سرمایهگذاری پا پس بکشه و در نهایت با کاهش ۴۰۰ میلیونی از عدد ارزشگذاری که اون زمان چیزی حدود ۳۰ درصد ارزش ما بود نهایتا قرارداد رو امضا کنه! تنها کاری هم که آواتک در اون زمان انجام داد میدونید چی بود؟ عملا هیچی، حتی تلفنامونو همجواب نمیدادن
پس فکر میکنم به اندازه کافی دلیل برای ناراحتی از آواتک و سرآوا و محسن وجود داره.
اما چرا آواتک را دوست دارم...
آواتک برای من سکوی پرتابی بود که خودمو بشناسم، آدمای بهتر از خودمو ببینم، ارتباط برقرارکردن با بقیه رو یاد بگیرم و در نهایت کارآفرین بهتری باشم. هزینههای منو برای شناخته شدن کاهش داد و نمیتونم انکار کنم که به من اعتبار داد.
البته به من یاد داد که شوآف هم نکنم، اون چیزی که نیستم رو نشون بقیه ندم و بین تیمهام فرق نذارم( اینجا جنبه ادب از که آموختی دارد).
خلاصه اینکه من دنبال چوب جادویی نبودم از آواتک و میدونستم که احتمالا نمیتونه تمام مشکلات منو حل کنه، نمیتونه تنبلی منو جبران کنه و خیلی نمیتونه های دیگه.
در آخر حرفام بگم که من لوناتو و خودمو موفق نمیدونم و در حال حاضر هم مشکلات ما خیلی بیشتر از قبل هم هست ولی قطعا من کارآفرین بهتری نسبت به قبل از ورود به آواتک هستم، افراد بیشتری رو میشناسم و احتمالا بقیه هم دوست داشتن که تجربه حضور تو آواتک رو مثل ما ها داشته باشن.
به نظرم به فرصتی که آواتک به ما داد فکر کنیم، از حضور تو اون دوره احساس غرور کنیم و سعی کنیم قدرشو بدونیم، شاید بد نباشه گاهی وقتا تو خودمون دنبال ...
بیخیال سرتون سلامت