... جنگ جویان به ندرت با پیشگو ها مشورت می کردند ، چون رفتن یک انسان به جنگ با دانستن اینکه چه زمانی خواهند مرد غیر ممکن است. ...
بنابر این جنگجویان تنها در اکنون میزیستند ...
ساربان یک جنگجو نبود و تا آن زمان با چند پیشگو مشورت کرده کرده بود.
بیشتر آن ها مسایل درستی به او گفته بودند و نظر بقیه نادرست بود. تا اینکه یکی از آنها ، پیر ترین و عجیب ترینشان ، پرسید که چرا ساربان آنقدر به آگاهی از آینده علاقه مند است.
ساربان گفت : « تا بتوانم کار هایی را انجام دهم و آنچه رخ دادنش را دوست ندارم تغییر دهم» .
پیشگو گفت : « پس دیگر آینده ی تو نخواهد بود ».
- « پس شاید می خواهم برای آنچه رخ می دهد آماده باشم ».
+ « اگر رخداد های خیری باشند ، غافلگیری دلپذیری خواهد بود؛ اگر رخداد های شرّی باشند ، سال ها پیش از وقوع شان رنج خواهی برد ».
پیشگو : « ... هنگامی که مردم با من مشورت می کنند ، آینده را نمی خوانم ، آن را پیش بینی می کنم چون آینده از آن خداوند است و خداوند آینده را تنها در شرایط استثنایی آشکار می کند. »
ساربان می خواست بداند خدا در کدام شرایط اجازه دیدن آینده را می دهد.
+ « هنگامی که خودش آن را آشکار کند . و خداوند به ندرت این کار را می کند و فقط به یک دلیل : او آینده ای را نشان می دهد که فقط برای عوض شدن نوشته شده ».
یکی از قسمت های مورد علاقه من از کتاب « کیمیاگر » نوشته پائولو کوئلیو ؛ پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش ، مکالمات پر معنا و جذاب زیادی در این رمان گنجانده شده که بیشتر از داستان اصلی خواننده رو مجذوب خودش می کنه.