کتاب گریه های امپراتور اثر فاضل نظری
یکی از شعراشو با یه کم تامل بخونیم:
{از باغ می برند چراغانی ات کنند/تاکاج جشن های زمـــستانی ات کنند
پوشانده اند (صبح)و تورا (ابرهای تار)/تنها به این بـــــــهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چـــــــاه دل مـــبند/این بار می برند که زنـــدانی ات کنند
ای گل گـــــــمان مبر به شب جشن می روی/شاید به خاکــــــــ مـرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق (رجیم) و (رحیم) نیست/از نقـــــطه ای بترس که شیـــطانی ات کنند
آبـــــــــــــ طلــــب نکرده همیـــشه مـــراد نیست/گاهی بـهـــــــــانه ایست که قــربانـــــــــی ات کنند}(1)
خب بنظرم شرح بیشتر شعرو به خودتون می سپرم ولی
خوشحال می شم که نظراتتون رو توی کامنتا بنویسین و راجب شعر صحبت کنیم...