من معلم هستم. بله یک معلم. یعنی استخدام شده ام که به بچه های مردم کتاب های مصوب آموزش و پرورش را یاد بدهم. می دانم که می دانید معلم مدرسه یعنی چه و چقدر آرزو کرده اید که معلمتان مرض لا علاج بگیرد یا نتواند مدرسه بیاید یا امتحان لغو شود و یا هزار دعای دیگر. بله کار ما معلم ها جا خالی دادن به دعاهای شاگردان است. البته کارهای دیگری هم داریم ولی مهمترین کارمان همین است. اصولا در سیستم معمول آمده ایم که شما شاگردان بی ادب و درس نخوان و راه کج رو را به راه راست و ادب و تحصیل هدایت کنیم.
خب وظیفه ی مان سنگین است دیگر.
روزی که معلم شدم هدفم این بود که به شگردانم درسِ مشق ندهم، به آنها درس زندگی بدهم. مدعی نبودم که خودم همه چیز را می دانم و راه زندگی ام را بدون غلط رفته ام، نه! بلکه انقدر غلط رفته ام که می دانم راه غلط ها چیست. کلن برهان خلف بهتر جواب می دهد در بازی زندگی انگار! البته شاید!
آن روزهای نخست معلم بازی، مجرد بودم و پر انرژی، یادش بخیر! هنوز شاگردانم از آن روزها روز تولدم را تبریک می گویند. هنوز برایشان هستم. می گویند معلم خوبی بودید و امروز می گویم شاید معلم نبودم. الان هم نیمی هستم و نیمی نیستم.
معلم هستم آنجا که تهدید و تنبیه و فردا با والدینت بیا گونه ام، البته آنچه از این نام می دانیم نه حقیقت واژه و آنجا که می خواهم چشمشان را به دریچه هایی هرچند کوچک از زندگی بازکنم، شاید بتوانم بگویم کمتر معلمم یا بهتر شاید مشق تسهیلگری می کنم.
بله تسهیلگر! مدت زیادی نیست که این واژه به دایره واژگانم راه پیدا کرده است و پز دانستنش را می دهم، البته در حد ادای واژه!، لیکن بسیار ذهنم را درگیر کرده است. در دوره طرح درس نویسی غزال نصیری عزیز فهمیدم معلم یعنی کسی که دانش کامل از آن علم را دارد و تعلیم علم می دهد. پس باید خوب بداند علمش را، زوایا و ابعادش را، خوب علمش را منتقل کند و با این تعریف دیدم معلمی خیلی خیلی سنگین تر از پذیرش مسیولیتش است. من با علمم در نیامیختم. فقط کتاب هایی هست که می گویند امسال این تو و این کتاب و این شاگران. خب! بسم الله...! برویم صفحه اول را به آخر برسانیم و خلاص، باشد که شاگردان رستگار شوند!
و اما شاگردان چه می شوند؟ متنفر! خوب انجام وظیفه شد. چون انگار کار من این است که میان تنفر و لذت پی انزجاری دیگر باشم. سهراب جان روحت شاد. قافیه تنگ آمده بود.
از داستان خودم و خودش که بگذریم می رسیم به ازدواج و فرزند و فرزند پروری، حالا من مادرم و قضیه اندکی بیشتر از اندک تغییر کرده است. نگرانم که دلبندم را به تیغ ستیغ مدرسه و معلم بسپارم. خودم کرده ام که میدانم!
نه آن معلم به تعریف در آمده در لغت، بلکه معلمی که به استخدام در آمده در عمل و البته که مقام شامخ معلم را نادیده نمی گیرم. بلکه معلمی به سبک فقط تعلیم را زیر عدسی چه کنم چه کنم خودم برده ام.
به قول کتاب پوست در بازی نسیم طالب، امروز که با دخترم پوست در بازی مدرسه و معلم و سیستم آموزش و پرورش شده ام می بینم آنچه بودم و کردم نه معلمی بود و نه تسهیلگری، نیم آن و نیم این و هر کدام نسخه های بی شناسنامه ای از ترکیب بی قواره و ناموزونی که نه به آن رسیدم و نه به این!
نشد که بشود این دو را به هم پیوند دهم، البته می شد که بشود من چسب چوب را به آهن می زدم!
باز هم برویم سر کلاس طرح درس نویسی غزال جانم! که چقدر دایره واژه گانم را تغییر داد و چقدر امروز کلمه دارم که با آنها پز می دانم می دانم بدهم. خدا کلماتش را زیادت دهد، الهی آمیین
کجا بودیم؟ بله، تسهیلگر کیست؟
آن روز که در کلاسش برای هر باز تعریفی از بخشی از وسعت تعریف تسهیلگر ما را وامی داشت عکسی بجوییم یا نخ ها را به هم ببافیم، فهمیدم تسهیلگر یعنی خانم فریزر در اتوبوس جادویی مدرسه، یعنی شکارچی، یعنی چوپان، یعنی بلدِراه، یعنی نور، یعنی شجاع، یعنی تیز بین و دقیق بین، یعنی آزاد و کلی یعنی دیگر...
یادگرفتم برای یاددهی و یادگیری نباید خودت همه چیز بدانی، باید بلد باشی همیشه جور دیگر ببینی، کنجاو باشی، نگاهت دقیق و تیز باشد، باید بدانی نور را کجا بتابانی، باید بگذاری خودش بچرد و تو فقط مراقب باشی گرگ ها زیاد به او نزدیک نشوند. حتی بگذار گاهی با گرگ ها بجنگد، زمانی که ابزار پیروزی اش را فراهم کرده ای!
تسهیلگر قیچی ندارد، نمی بُرد، همه را همسان و هم سایز نمی کند، تسهیلگر سفره ای پهن می کند به اندازه سفره زندگی، و یک بفرما می زند و می نشیند غذا خوردن بچه ها را با چشم باز می بیند. لقمه هایشان را نمی شمرد. طعم ها را می چشاند!
تسهیلگر از جنس زندگیست! کوتوله نمی کند، به زور بلند نمی کند، هر کس را قد خودش می بیند، قد خودش می پرورد.
تسهیلگر می گذارد درختچه در شیب تند کوه رشد کند، باد خمش کند و زیر برف نیمی خشک و نیمی سبز بماند ولی نمی کَنَدَش تا بیاورد در گلدان کم عمق، بنسای کند به زور سیم و قیچی و کود!
امروز معلمم و مادر، باید مادری باشم تسهیلگر که شغلی دارد به نام معلمی و دلش می خواد معلم نامی باشد تسهیلگر!
شما کدام را می پسندید؟