تاحالا شده احساس کنی مغزت داره رگ به رگ میشه؟
انگار که مغزت اضافیه..باید چاقو بزرگهی توی اشپزخونه رو برداری و ساطوری بزنی وسط فرق سرت مغزتو دراری و بندازی توی سطل آشغالِ بزرگِ محل و پا به فرار بزاری...
یا نه وقتی آوردیش بیرون بدی به مورچه های روی زمین تا برای همیشه از شرش خلاص بشی و مورچه ها هم برای همیشه غذا داشته باشن...
یا که با همون چاقو بزرگه نگینی خردش کنی
فقط باید یه جوری از شرش خلاص بشی چجوریش دیگ مهم نیست
اون موقع دیگه زخم زبون های مردم رو نمیشنوی
دیگه زخم زبون نمیزنی
دیگه کثافت کاری های مردم رو نمیبینی
دیگه خون گریه نمیکنی
دیگه نمینویسی
دیگه نمیخونی
دیگه تخیلاتت رو با واقعیت اشتباه نمیگیری
دیگه فکر و خیال الکی نمیکنی
دیگه نفس نمیکشی
دیگه زنده نیستی..
پ.ن:تاحالا شده از زر زر کردن های مغزت خسته بشی؟
____________________^_^_____________________