شش, هفت, هشت..ضربه هایی که بهش زدم اونقدر ها هم محکم نبودن دوست داشتم یکم بیشتر زجر کشیدنش رو ببینم
طی یک لحظه حس ترس بهم دست داد پیش بینی کردم شخصیت ابلهانه ام داره بر میگرده نگاه کردم دیدم خونِش رو کل لباسام پخش شده رفتم دستم رو شستم شرم سار بودم از اینکه زحمت بکشم خون عه یه ادم بی ارزش رو تو شیشه کنم.بی توجه بهش رفتم توی اتاقم شیشه ی خون رو گذاشتم روی میز تا تام ابله شاید بخواد بهم ملحق بشه.آه لعنتی الان باید روزم رو ببخشم به اون تام کصخل.روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم...
«چندی بعد»
چشام رو باز کردم..امیدوار بودم این دفعه خونی کنار تختم نبینم...شیشه خون مثل همیشه سر جاش بود.شیشه رو برداشتم.گذاشتمش کنار بقیه شیشه ها..شیشه هارو شمردم
یک, دو, سه, چهار, پنج, شیش, هفت, هشت...
دقیقا به همین تعداد توی زیر زمین خونم جنازه بود.
نگام به لباسم افتاد،خونی بود.این یعنی قتل ها تک تکشون کار منه ولی هیچی ازشون یاد نیست
لباسم رو عوض کردم، نانسی به زودی میومد
با صدای تستر از افکارم بیرون اومدم..مربا رو روی نون کشیدم..میخواستم اولین گاز از نون رو بزنم که صدای زنگ خونه در اومد..در رو باز کردم
+سلام عزیزم
بغلم کرد..
_دلم واست تنگ شده بوددد
اومد تو
_بازم دیر از خواب پاشدی...؟!
لعنتی چی باید میگفتم؟باید میگفتم شبا میرم تو خیابون و هرکی چشمو گرفت میکشتم به خاطر همین خستم؟
+داشتم فیلم ترسناک میدیدم..
فاکک این چه دروغی بود.من و فیلم ترسناک؟ منی که سوسک می بینم سکته قلب و مغزیو میزنم...
_توی این شهر زندگی کردن خوش یه نوع فیلم ترسناکه..
+چه خبر از اون؟قاتل رو پیدا کردید؟!
پرونده ی قتل های سریالی شهر دست سرهنگ نانسی بود..دوست دختر من!
_توی این هفته سه نفر دیگه رو هم دزیده و هیچ خبری ازشون نیست..هیچ ربطی به هم ندارن انگار طرف هرکی تو خیابون میبینه رو میکشه
شایدم همینطوره...
+لعنتی..حتما خیلی خسته ای..
_آره..
خواست حرفژ بزنه که صدای زنگ گوشیش اومد. جواب داد
_واقعا؟
_الان میام
_عشقم یه نشونه از قاتل پیدا شده باید برم..
+موفق باشی
_خداحافظ
اینکه رفت خیلی خوب شد چون احساس میکردم به خواب نیاز دارم
«تام داستان به تخت خواب رفت و بعد از چند دقیقه بیدار شد..اما تامی که خوابید بیدار نشد، تام سادیسمی داستان وارد میشه»
اه از این موقعیت ازرده ام که فقط نصف روز رو
میتونم لذت ببرم اون احمق داره با من میجنگه اما نمیدونه داره خودش رو تو تله میندازه
نانسی هم یک ابله مثل خوده دوم منه هیچ وقت نمیتونستم پیش بینی کنم بره با یه سرهنگ رل بزنه
اما امروز حس خوبی نداشتم به اینکه کسی رو بکشم انگار یجورایی داره روم تاثیر میزاره نه نباید بزارم، باید یکی بمیره(خنده شیطانی یوهاهاها)
او راستی اون گفت از من یه نشونه داره؟..دیگه داره زیادی نزدیک میشه.باید کارش رو یه سره کنم
رفتم سمت خونش
تق تق
+سلام نانسی
_وای سلام تام انتظار نداشتم ببینمت
+اومدم دنبالت میای خونه ی من باهم فیلم ببینیم و پاپ کورن بخوریم دلم برای پاپ کورن هات تنگ شده
_حتما تازه کارام تموم شده وایسا الان میام
«صبح»
با سر درد عجیبی بیدار شدم..خسته تر از روزای دیگه بودم..یعنی منِ دیگه دیشب داشته چیکار میکرده؟ا
بر خلاف روز های دیگه شیشه خونی در کار نبود!
این یعنی قتل های سریالی شهر تمومه؟..
به نانسی زنگ زدم،باید خبرای جدید رو میشنیدم..
اما میز کنار تخت شروع به لرزیدن کرد!
گوشی نانسی بود که روی ویبره بود..!
اینجا چیکار میکرد!؟
بعد از چند دقیقه دوباره گوشی نانسی به لرزش در اومد
سیو شده بود همکار
تلفن رو جواب دادم
مکالمه :
*نانسی معلوم از دیشب کجایی؟؟ قرار بود بیای بریم سراغ قاتل..
+چی قاتل رو پیدا کردید؟؟؟؟
*تتت.. تام تویی؟
+نانسی کجاست لعنتی؟؟؟؟
تلفن رو قطع کرد.
چه بلایی سر نانسی اومده
گوشیم رو برداشتم تا به خونش زنگ بزنم..اما بگ گراند گوشیم.. خدای من
بگ گرانده عوض شده بود من بودم با نانسی.. شاید این عکس معمولی به نظر بیاد ولی صورت نانسی پر خون بود..!
دوییدم تو هال تا با پلیس تماس بگیرم
صد و ده رو گرفتم و ناخون هام رو میجویدم و منتظر جواب دادنشون بودم
دقت کردم خون کم نور شده بود
به چراغ بالای سرم نگاه کردم
تلفن از دستم افتاد
نانسی من.. موهاش..چشماش.. بدنش
یخ زده بودم.. سرم گیج رفت و روی زمین افتادم و تصاویر مبهم و عجیبی توی ذهنم پلی شد انگار که خاطره بود
«فلش بک»
تلفن نانسی زنگ خورد
_بله؟
*قاتل رو پیدا کردیم کجایی
_چی اون کیه؟
*..
با چشمایی که اندازه ی کاسه شده بود بهم شک زده نگاه کرد
+چیشده؟
_ت.. تو؟
+دیر فهمیدی سرهنگ نانسی
دویید سمت در..قبل از اینکه در بره گرفتمش
ناخنی براش باقی نذاشتم خواستم زبونشم در بیارم اما بهم حال نداد درجا بکشمش
ابتدا تمام ناخن هاشو کشیدم بعد چند تا وزنه به پاش بستم کردم و با موهاش به لامپ اویزونش کردم داشت جیغ میزد منم یه چسب چسبوندم رو دهنش زمانی سرش داشت از تنش کنده میشد کل خونش ریخت رو صورتم عصبانی شدم نباید انقدر زود راحت میشد یکی از وزنه هارو برداشتم تا بیشتر دووم بیاره اما سریع تموم کرد??
....
رفتم توی اینه خودم رو نگاه کردم ولی انعکاس من نبودم! اون من نبود الان فهمیدم شخصیت دومم بود
گفت : حالا که دیگه هیچ کس رو برات باقی نذاشتم به من ملحق میشی؟
+...
....
با صدای پرستار در دفتر رو بستم
*قرصاتو بخورم و بکپ
قرصای مسخره ای که باعث میشدن تام ابله دوباره برگرده رو به اجبار خوردم...
کشتن نانسی.. آه توی برنامم بود ولی متاسفانه همون موقع اسلحه رو روی سرم گذاشت و الان به خاطر همینه توی دیوونه خونه دارم برای بار هزارم قتلش رو تصور میکنم..
__________________^_^_________________