این سری نوشته های "تعریف" اصولا به تنهایی معنی نمیدن! من برای اینکه برای هر نوشته مجبور نباشم تمام کلماتم رو تعریف کنم برای کلمات متداولم نوشته جدا ایجاد میکنم و به متن اصلی لینک میدم.
در ضمن این ها تعریف من از این کلمه ست یعنی وقتی اون کلمه ای که در عنوان گفتم رو به کار میبرم منظورم این تعریف پایینه؛ پس یعنی الزاما تعریف جهانی و معتبری نیست! فقط تعریف منه...
خوب میرسیم به تعریف موفقیت: با صداقت تمام باید بگم اگر تعریف درست و درمونی برای موفقیت داشتم؛ یا تعریف درست و درمونی برای موفقیت پیدا میکردم احتمالا دیگه غمی در زندگی نداشتم!
به بیان ساده تر و طبق عقاید این جانب به نظرم مشکل از جایی شروع میشه که تصمیم میگیریم موفقیت رو تعریف کنیم! بیاین طبق معمول از مشکل شروع کنیم تا به تعریف برسیم:
تعریف موفقیت مثل تعریف زیبایی میمونه! وقتی ما یک نفر رو زیبا میبینیم و به جز سلیقه های خاص؛ جمیعا در مورد زیباییش توافق داریم عموما مشکلی وجود نداره؛ مشکل از جایی شروع میشه که تلاش میکنیم اجزای زیباییش رو تفکیک کنیم و توضیح بدیم که چرا زیباست؟
حالا کجا این مساله مشکل ساز شده؟؟ وقتی به این نتیجه رسیدیم که طرف زیباست چون دماغ کوچیک و چشم های بزرگ داره و بعد ناخودآگاه این رو تعمیم دادیم که فاکتور زیبایی دماغ کوچیک و چشم های برزگ داشتنه! دردسر بعدی از اینجا شروع میشه که عده ای تصمیم میگیرن خودشون رو زیبا کنن و در راستای همین تصمیم عموما با جراحی و یا گریم های سنگین خودشون رو به این دو تا فاکتور نزدیک میکنن!
خوب همینطور که سرمون رو به اطراف بچرخونیم میتونیم نمونه های زیادی رو ببینیم؛ این اقدامات حتی در بهترین حالت که منجر به زیبایی بشن (که معمولا نمیشن) مصنوعی اند و نه تنها احساس رضایت از خود و زیبایی به صاحبشون و بیننده های صاحبشون نمیدن بلکه در طولانی مدت توسط یه چرخه سه مرحله ای:
1.فلان جام هم ایراد داره 2. تا درستش نکنم زیبا نمیشم 3. پس فعلا زشتم!
باعث کاهش اعتماد به نفس و حس عدم زیبایی در صاحبشون میشن.
(هرچند موفقیت با زیبایی تفاوت هایی داره و یکی از مهمترین تفاوت هاش اینه که زیبایی و اصولا ویژگی های ظاهری ژنتیکی اند ولی موفقیت به دست آوردنیه اما به هر حال تعریف فاکتور های جزئی برای موقعیت هایی که کلیتش مهمه معمولا ما رو به بیراهه ای میبره که ممکنه همه اون فاکتور ها رو داشته باشیم ولی به موقعیت کلی موفقیت یا زیبایی نرسیم)
پس تعریف موفقیت با اجزای موفقیت جواب نمیده!
مورد بعدی که در راستای همین مورد قبلی قرار میگیره (در واقع پیش نیازشه) اینه که موفقیت رو با مثال تعریف نکنیم! یعنی اگر ادیسون (الگوی بچگی های من) آدم موفقی بوده؛ اصلا و ابدا و حتی اکیدا سانازی که بیاد دقیقا جا پای ادیسون بذاره موفق نخواهد بود! چرا؟
چون اول: من نمیتونم به خوبی ادیسون، ادیسون باشم! برای همینه که نسخه های فیک به هر حال قابل تشخیص اند (تاکید میکنم حتی اگر بهتر باشن هم مثل نسخه اصلی نیستن؛ بهترن!)
چون دوم: دنیا به دو تا ادیسون نیاز نداره! آیا کسی هست که نیاز داشته باشه من بیام براش لامپ اختراع کنم؟؟ کامنت بذاره لطفا...
سیستم لامپ های ادیسونی رو الان بچه های 10-12 ساله ما بلدن، دنیا عوض شده کلی لامپ های بهینه تر اومده من اگر بیام عمرم رو صرف کنیم بهترین نسخه فیک ادیسون بشم و بهترین لامپ فیک رو اختراع کنم، دقیقا به چه دردی میخورم؟؟
چون سوم: قطعا به دو دلیل بالا من با تقلید گام به گام از ادیسون احتمالا به هیچ دست آورد، موفقیت و احساس موفقیتی دست نخواهم یافت!
پس لطفا موفقیت رو با الگو برداری از آدم های موفق دیگه تعریف نکنیم
محض تاکید میگم: اینکه پسرعمو شما پزشک شده و الان زندگی موفقی داره (به فرض اینکه واقعا داشته باشه) اصلا و ابدا دلیل بر این نیست که شما هم با پزشک شدن موفق بشید؛ اگر از خودش بپرسید هم حرف من رو تایید میکنه که پزشک بودن و پزشک شدن فقط بخشی از تمام اون آدمه؛ ترکیبی که در کل موفق میشناسیمش و خودش احساس موفقیت داره. اگر شما بخواید با پزشک شدن موفقیت اون رو به دست بیارید؛ درست مثل اینه که بخواید با عمل بینی شبیه سوفیا لورن بشید!
خوب این همه من نوشتم و شما هم خوندید ولی هنوز نتونستیم موفقیت رو تعریف کنیم! خوب باید یه رازی رو بهتون بگم؛ قرار هم نیست تعریفش کنیم...
هر کس باید در درون خودش موفقیت رو پیدا کنه. من فقط میتونم برای پیدا کردنش یه سری راهکار بهتون بدم، یه سری نکته از چیزهایی که میتونه شبیه موفقیت باشه بگم و یه سری هشدار در مورد چیزهایی که موفقیت نیست! ولی در نهایت این زندگی شماست، موفقیتش با شماست و قطعا اولین قدم اینه که شجاع باشین و مسئولیت زندگی و موفقیتتون رو بر عهده بگیرین!
اگر هنوز هیچ دیدی ندارین که موفقیت شما چیه و چه شکلیه با این نوشته زندگیتون رو مهندسی معکوس کنین؛ به قلبتون رجوع کنین و ببینین چه چیزی بهتون حس موفق بودن میده؟
همونطوری که گفتم موفقیت یه حسه که در طول یک مسیر همراهتونه؛ بودنش معمولا دیده نمیشه اما نبودش احساس میشه و این نبودن حس موفقیت مدام بهتون میگه: " تمام این کار ها بیهوده است". پس اگر احساس نمیکنین تمام تلاش هایی که میکنین بیهوده ست احتمالا حس موفقیت دارین!
در پاراگراف بالا گفتم "مسیر"؛ بله موفقیت یه حسه که در طول یک مسیر (معمولا به اندازه تمام عمر) همراهتونه پس نباید با دستاورد اشتباه گرفته بشه. هر چند که وقتی دستاوردی به دست میارید این حس موفقیت به صورت انفجاری بالا میره اما اصولا اگر در مسیر درست باشین نباید قبل یا بعدش قطع شه!
یه گوینده ای که اسمش یادم نمیاد یه بار گفت لحظه قبل از طلوع خورشید تاریک ترین موقع روزه؛ لحظه قبل از دستاورد هم آدم کمترین حس موفقیت رو داره. ولی باز تاکید میکنم قطع نمیشه...
اگر اشتباه نکنم این ایده موفقیت در مقابل دستاورد از پادکست "موفقیت" دکتر هلاکویی در ذهنم جا مونده؛ اون رو گوش کنین خیلی بهتر از من توضیح داده. (به دلیل اینکه سایت اصلیش رو نمیدونم لینک نمیکنم؛ سرچ گوگل کنین)
در نهایت شاید باورتون نشه (منم اگر پارسال این متن رو مینوشتم این قسمت متن وجود نداشت) اگر احساس موفقیت در زندگی میکنین باید این احساس رو به اطرافیانتون هم منتقل کنین و کمک کنین شما رو به عنوان یک آدم موفق بشناسن (به هر دلیلی که خودتون، خودتون رو موفق میدونین) چون اطرافیان آدم حکم آینه رو دارن! اگر مدام از بدنه کتری برای دیدن خودتون استفاده کنین احتمالا طولی نمیکشه که احساس میکنین چقدر بدقواره هستین!
این نوشته چون قراره فقط تعریف موفق و موفقیت باشه نمیخوام خاطره شخصی واردش کنم؛ اما نسبت به این قضیه زخم شخصی بزرگی دارم که احتمالا جاش همیشه به یادگار میمونه برای درس عبرت!
بعدا در موردش حرف میزنم حتما ولی فعلا بپذیرین اگر شما روی پرسنال برندتون کار نکنین و خودتون رو اونطور که هستید بیان نکنید؛ به ایمان خیلی قوی ای نیاز دارین که تو مسیری که حس میکنین درسته باقی بمونین.
در غیر اینصورت ممکنه مسیر موفقیت درستی که داشتین رو به خاطر هیچ و پوچ از دست بدین
باور کنین در طولانی مدت حتی ایمان قوی هم جوابگو نیست؛ شما یه ظرفی دارین که تهش سوراخه و اگر بزرگتر باشه (ایمانتون قوی ترباشه) فقط دیرتر خالی میشه اما به هر حال و بالاخره خالی میشه...
برای همین لازمه یک آینه درست در جامعه از خودتون بسازید که بتونین خوبی ها و البته بدی های خودتون رو درست ببینین و انرژی و اقداماتتون رو در مسیر درست صرف کنین.
البته باید بگم به همون اندازه که کم گفتن از خودتون موجب تباهی میشه؛ زیاد گفتن هم موجب تباهی میشه؛ این کار (دست کم برای من) سخت ترین بخش احساس موفقیته! یه مرزی هست به باریکی مو که باید پرسنال برندتون رو در این مرز تعریف کنین...
حتما در مورد پرسنال برند بیشتر و بهتر صحبت خواهیم کرد :)