در این نوشته نمیخوام بگم اگر خوشبین باشین موفق میشین؛ میخوام بگم اگر بدبین باشین قطعا هر بار با مغز میرین تو دیوار و البته این قضیه هم بر بدبینیتون صحّه میذاره و هر بار بدبین تر میشین و بیشتر با مغز میرین تو دیوار (چرخه تو دیوار بدبینی)!
من با 158 سانت قد و 50 کیلو وزن، با قیافه ای که در نگاه اول 15 سال بهش به زور میخوره وقتی برای بار اول در جمعی به عنوان مدیر شرکتم حضور پیدا میکردم خیلی به این قضیه بدبین بودم که هیچ کس رو من به عنوان مدیر حساب باز نکنه! با این فکر اعتماد به نفسم رو از خودم میگرفتم، بیش از حد به رفتار طرف مقابلم حساس میشدم و این شُبهه های تردیدی رو در من به وجود میآورد که از جانب طرف مقابل کاملا ملموس بود! گاهی اینقدر به این بدبینی خودم مصمم میشدم که تا حد امکان قرار ها رو به تلفنی تغییر میدادم یا سخنرانی ها رو به کس دیگه ای محول میکردم! خوب حدس بزنین چی میشد؟ من هیچ جا به عنوان مدیر شرکت حضور پیدا نمیکردم، وقتی هم میکردم پر از تردید، استرس و نگرانی بودم و خوب حالا اگر در نظر بگیریم ظاهرم هم موثر بوده، به هر حال هیچ کس من رو به عنوان مدیر شرکت به حساب نمیآورد...!
هیچ قطعیتی برای موفق شدن آدم خوشبین وجود نداره؛ اما شکست آدم بدبین قطعیه!
خوب در کل من خیلی اغراق آمیز آدم خوش بینی ام! خیلی در خاطراتم براتون گشتم که مثال شخصی بیارم! اما در همین مثال هم مثل تمام دوستان بدبین فکر میکردم خیلی هم واقع بینم...
چی شد که درست شد؟ و زندگی من چه تغییری کرد؟
خوب خیلی سخته؛ همونطور که گفتم آدم های بدبین احساس میکنن واقع بینن! و به یکی که واقع بینه نمیشه گفت بدبینی؛ چون نمیپذیره! آسمون و زمین رو به هم میبافه و براتون استدلال میاره که حقیقت همینه! چند تا راه داره اما باید کم کم تمرین کنین؛ و مثل چیزای نسبی دیگه این هم کامل از بین نمیره.
خوب علی رغم این همه عمل جراحی برای کاهش سن متاسفانه هیچ اقدامی در جامعه پزشکی برای افزایش سن وجود نداره! پس دو تا راه داشتم یا یه عمر (دست کم تا زمانی که یکم پیر شم) باید فرار میکردم یا خودم رو همین شکلی میپذیرفتم! من راه دوم رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم به بدبین درونم بی اعتنا باشم! خوب حدس بزنین چی شد؟؟ واقعا تا وقتی کارم رو خوب انجام میدم هیچ کس اهمیت نمیده من چند سالمه، چند ساله به نظر میام یا چقدر سابقه دارم! و وقتی کارم رو خوب اجام ندم هم فکر نکنم قیافه یه مدیر کاریزماتیک هم بتونه کاری برام بکنه(چون ندارم این قیافه رو دقیق نمیدونم)!
و البته اگر هنوز به بدبین درونم مجال داده بودم هیچ وقت نمیذاشت بفهمم هیکل ریزه میزه و قیافه 15 ساله داشتن اصلا مهم نیست :))
در نهایت این فهم من کلا کار و کاسبی بدبین درون رو تعطیل کرد!
آدم خوشبین کسی نیست بدی ها رو نمیبینه، فقط فکوس دیدش رو میبره رو فرصت ها و نقاط ضعفی که میتونه حل کنه، ولی نقاط ضعفی رو که نمیتونه حل کنه میپذیره و البته حتما در صورت لزوم مد نظر قرار میده!
تنها کاری که ترسناک نیست کاریه که قبلا انجام دادیم(هرچند که بعضی کار ها تا دفعه هزارم هم ترسناکن)!
و همونطور که میدونیم کاری که قبلا انجام دادیم قرار نیست مار رو به جای جدیدی ببره! پس اگر میخواید کاری بکنید که تغییری تو زندگیتون ایجاد کنه چون موفقیت در همین راستا تعریف میشه (رجوع کنید به تعریف موفقیت) باید کاری بکنید که تا حالا نکردین!
و البته که این کار ترسناکه!
چون جنبه های نامعلوم و ناشناخته ای داره که ذهن بدبین ما ناخودآگاه با فرضیات منفی پرش میکنه و برای همین میترسه (ما رو هم میترسونه)! پس فکر نکنین راه گل و بلبلی برای موفقیت وجود داره و شما فقط باید منتظر بمونین شانس در خونتون رو بزنه، همه راه ها به سمت موفقیت ترسناکه!
و همه موفق ها هم در این مسیر تا حد مرگ ترسیدن!
فکر میکنین برای جف بروز ترساک نبود تمام سرمایه بازنشستگی مامان باباش رو بگیره و خرج آمازون کنه؟
- اگر مردم به خرید اینترنتی اعتماد نمیکردن چی؟
- اگر جواب نمیداد چی؟
- اگر قبل اینکه موفق بشه همه سرمایش تموم میشد چی؟
- اگر...؟
خیلی بعید میدونم به این چیزا فکر نکرده باشه، مگر اینکه احمق باشه! و بعید میدونم احمقی بتونه آمازون رو راه بندازه...
فقط احتمالا به اگر های دیگه ای فکر کرده:
- اگر بشه چی؟
من به کسی توصیه نمیکنم که سرمایه بازنششتگی مامان باباش رو بگیره باهاش کار راه بندازه خصوصا الان که سرمایه گذار های خطر پذیر برای همین کار به وجود اومدن، خودم هم نمیتونم اینقدر شجاع و خوشبین باشم! با وجود اینکه سرم برای کارهای خطرناک درد میکنه؛ اما بازی کردن با زندگی کس دیگه چیزیه که حقیقتا دست و دلم رو میلرزونه...
باز هم میگم هیچ قطعیتی برای موفق شدن آدم خوشبین وجود نداره، خیلی چیزهای دیگه لازمه که با وجود همشون هم باز موفقیت قطعی نیست! اما اگر امتحان نکنین هیچ وقت نمیفهمین میتونستین موفق بشین یا نه؟
راه انداختن یک کسب و کار اون هم با پول یکی دیگه ترسناکه!
اولین سخنرانی بزرگ یا اجرای موسیقی ترسناکه!
یک سال عمر گذاشتن و برای کنکور خوندن ترسناکه!
شاید یادتون نیاد ولی پیدا کردن اولین دوست تو مهد کودک و برداشتن اولین قدم هم ترسناکه!
اما اگر این کارهای ترسناک رو نمیکردم احتمالا الان برای شیر خوردن و تعویض پوشک هنوز به کمک نیاز داشتیم!
چیزی که فرق کرده اینه:
ما بزرگ شدیم، و متاسفانه راه های روتین و حمایت های مامان بابا رو به اتمامه، با راهی مواجه شدیم که راه خودمونه و چون راه خودمونه کسی تا حالا نرفته، ناشناخته هاش بیشتره و در نتیجه ترس هامون هم بزرگ شده!
چیزی که باید مراقبش باشیم اینه که نذاریم ترس هامون از خودمون بزرگتر شه و جلو رشدمون رو بگیره؛
شاید این بهتتون انگیزه بده: کاری که از نظر واقع بینی جنبه های منفی زیادی داره یا ریسکش بالاست و برای همین ترسناکه! همون راهیه که اگر نریم هیچ وقت نمیفهمیم به کجا میرسیده؟ چون هیچ کس جز ما نمیره!
و خوب این راه خیلی هم شبیه همون راه هاییه که خوشبین های روزگار که رو نقاط مثبتش تمرکز کردن، به ترسشون غلبه کردن و رفتن! جهت دنیا رو هم با خودشون عوض کردن...
اگر کمر همت بستین از خودتون یه آدم بزدل، ترسو و البته کاهل بسازین فقط کافیه از صبح که پا میشین تمام جنبه های منفی هر کاری که سر راهتون قرار میگیره رو به خودتون یادآوری کنین!
- میای یه کار راه بندازیم؟
- نه بابا ورشکست میشیم پدرمون در میاد و...
- میای بریم شهربازی؟
- نه بابا این دستگاه ها هیچ کدوم استاندارد نیست میوفتیم میمیریم!
- میای بریم اونور خیابون؟
- نه بابا ماشین میزنه بهمون میمیریم...
و به همین صورت یک عمر میگذره و شما از ترس، بدبینی یا همون واقع بینیِ خودتون هیچ کاری در زندگیتون نکردین! و اگر نوشته های قبلیم رو خونده باشین این "مردن بدون کاری کردن" به تنهایی بزرگترین ترس زندگی منه...
ترس خودش کلی بحث میطلبه؛ و به شدت تشخیص و درمانش سخته! اگر بعدا راجع به ترس صحبت کردیم یادتون باشه این فقط یه قسمتش بود.
قطعا ترس، بدبینی و واقع بینی با تکیه بر نکات منفی خیلی اوقات ما رو از خطرات حفظ میکنه! قرار نیست ماچون خوشبینیم بدون طناب محافظ چند صد متر رو سخره نوردی کنیم یا اینکه ساعات اولیه بامداد رو جهت تفکر در محله های پرجنایت شهرقدم بزنیم!
بهترین راه برای درک بدبینی مفید صحبت کردن رو در رو با ترسمونه!
تاکتیک صحبت اینه: 1.حرفش رو میشنویم، اگر منطقی بود که جوانب ایمنی رو رعایت میکنیم، اگر منطقی نبود اینقدر ازش میپرسیم خوب که چی؟ تا به ته خط هممون که مرگه برسیم! بعد با جناب ترس دوتایی تصمیم میگیریم که طبق مهندسی معکوس زندگی میخوایم قبل مردن این کار رو انجام بدیم؟ یا نه؟
در نهایت ترس هاتون رو به حال خودشون نذارین و باهاشون صحبت کنین!
یادتون باشه تا امتحان نکنین و نپرسین جواب درست رو نمیدونین!
یکبار وقتی دبستان بودم نوک های مداد فشنگیم پخش شد تو کلاس و دو تاش پیدا نشد؛ من بعد تعطیلی مدرسه موندم و کلی دنبالشون گشتم و به همه گفتم من این ها رو پیدا نکنم مامانم منو میکشه!!! مامانم که دیگه نگران شده بود؛ کلی سراغ من رو گرفت و در حالی که ماجرا رو شنیده بود با عصبانیت فراوان اومد دنبالم؛ولی از اینکه مداد فشنگیم رو گم کردم عصبانی نبود! از اینکه چرا فکر کردم به خاطر یه مداد فشنگی منو میکشه عصبانی بود!
بیشتر اوقات چیزی که بهش بدبینیم اصلا قرار نیست اتفاق بیوفته؛ و چیزی که ازش میترسیم اصلا وجود نداره!
در درجه اول باید قبول کنین که بدبین هستین نه واقع بین و بعد کار و کارسبی بدبین ذهنتون رو بزنین از بیخ و بن بزنین بترکونین...
و شانس موفقیت رو با هر تعریفی که براش دارین با بدبینی بیهوده؛ هنوز امتحان نکرده ار خودتون نگیرید!
همین ?