سازمان درحال تغییراتی بود و بهدلیل عوض شدن موقعیت افراد، برخی مدیران حساس شده بودند. مدیر خوبم که حال همکارانش برایش مهم بود با ظرافت تمام، سعی در مراقبت احوالشان داشت.
جلسه ارزیابی یکی از مدیران بود، بااینکه ایشان جلسات ارزیابی را حتما در اتاق خودش برگزار میکرد، تاکید کرد، میخواهد این جلسه را در اتاق آن مدیر داشته باشد تا حس بهتری به او بدهد و حتما حواسم به راس ساعت بودن جلسه باشد، تا ایشان حس کماهمیتی نگیرد.
چند دقیقه مانده به جلسه، همان مدیر، کاری را به من سپرد و از آنجایی که همیشه خیلی خوب کار منتقل میکرد، روال را توضیح داد، هدف را تشریح کرد و نقش من و توقعش را خوب تفهیم کرد، برای همین توضیحش طولانی شد.در لابلای توضیحات چند بار اشاره کردم که زمان جلسه ارزیابی شماست اما ایشان تاکید کرد این کار فوری است، وقتی صحبت تمام شد، سریع به اتاق مدیرم رفتم و گفتم، زمان جلسه است. ایشان نگاهی به ساعت کرد و دید ده دقیقه از ساعت جلسه گذشته، درحالیکه عصبانی شده بود محکم گفت خواستم بودم راس ساعت برگزار شود و شما فراموش کردی، من هم ناراحت از اینکه ایشان سوال نکرده مرا متهم به فراموشی کرده گفتم،در حال انجام کاری بودم ...
بعد جلسه صدایم زد و گفت وقتی از فلانی عذرخواهی کردم که جلسهاش دیر شده گفت که ساناز حواسش بود و چند بار هم از من خواست زودتر جلسه را شروع کنیم، منتها من در حال سپردن فلان کار مهم به ایشان بودم و من باعث دیر شدن جلسه شدم، با مهربانی گفت متاسفم زود قضاوت کردم.
#به_قلم_ساناز