مدیر خوبم در حال آمادهسازی مقدمات تغییر مدیرعامل بود. حدود دو ماه مانده به اعلام تغییر رسمی، ایشان را از برخی مسئولیتهای سمت قبلی آزاد و برای انتقال کار و آموزش و آمادگی بیشتر به دفتر مرکزی شرکت منتقل کرد. از ابتدای این تغییر با درک برخی نکات نامحسوس، حسم این بود که مدیرعامل جدید خواهان استقلال بیشتری در موضوعات مختلف است و مثلا اینکه من (بهعنوان دستیار رئیس هیئتمدیره) بخواهم برنامههایش را داشته باشم دلخواهش نبود که به نظرم طبیعی بود، از طرفی مدیر خوبم به دلیل اشرافی که به همه موضوعات داشت و میخواست همچنان داشته باشد و شاید در آن زمان از نظر من کمی حس کنترلگری انتقال میداد دایم موارد خیلی ریز را نیز چک میکرد.
جلسه هیئتمدیره داشتیم، قبل جلسه اطلاع دادم آقای فلانی ناچار به حضور در جلسهای مهم از مسئولیت قبلی خود است و حضور نخواهد داشت ایشان پرسیدند چه جلسهای؟ و من گفتم نمیدانم (در حالی که جزییات دقیق دستور جلسه را داشتم) ایشان خیلی محکم در پاسخم گفتند، اطلاعاتت برای تصمیمگیری به من هیچ کمکی نکرد!
گفتم فکر نمیکردم، فردی که قرار است به زودی مدیرعامل شود حتی نمیتواند بین جلساتش اولویتبندی کند و حتما شما باید تایید کنید و اتاق را ترک کردم.
آخر ساعت کاری ایشان به اتاقم آمد و گفت ازت ممنونم عزیزم، پیامت دریافت شد! مدیران نیاز به آزادی عمل بیشتری برای انتخابها و تصمیماتشان دارند.
#به_قلم_ساناز