sanaz nejadi
sanaz nejadi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

مدرسه ای که می رفتیم

سال هزار و سیصد و شصت پنج

مدرسه ايي كه مي رفتم ؛

ايراندخت؛راهرو هايي طولاني ، كلاس هاي بزرگ ، نيمكت هاي چوبي و تخته سياه

بازي گچ بر تخته ...كه صداي شكستن دل مي داد

سرو بلندي داشت ، چشم نواز و راست قامت

ساختمان قديمي اش را در هم كوبيده اند

و بنايي جديد ساخته اند

سرو اما ؛ همچنان هست

، بلندتر استوارتر




ايراندخت؛ پيوند نزديكي با جنگ داشت

شايد به سبب ،ضد هوايي عظيمي كه بر بامش بود

و يا پناهگاه زير زميني تاريك و طويلي كه در دلش جاي داشت

يا

شايد به خاطر بنفشه

نه سأله بودم كه جنگ اغاز شد

جنگ را با ضد هوائي كه بر بام "پاساژ اسلامي" بود ؛ شناختم.

با صداي رعد اسايش؛ كه ديوارهاي كلنگي مدرسه ي "فاطمه سياح" را به لرزه مي آورد،

با " اژير قرمز " و هجومي كه براي فرار مي اورديم ،

راستي به كجا فرار مي كرديم در ان مدرسه ي خشت و گلي؛ كه سقف هايش بر تيرك هاي چوبي استوار بود !؟

بعدها، جنگ را بيشتر و از نزديك لمس كردم

وقتي پسر همسايه شهيد شد

وقتي أولين بمباران هوائي اتفاق افتاد

ان روز كه شيشه ي خانه ها در "خيابان ملك" فرو ريخت

و زندگي "زير زميني " ما اغاز شد...

چه شب هايي كه در زير زمين خوابيديم چه مشق هايي كه زير نور چراغ گردسوز نوشتيم ...

ايراندخت اما داستان ديگري داشت

نام مدرسه ي ما از ايراندخت به تزكيه تغيير يافته.
نام مدرسه ي ما از ايراندخت به تزكيه تغيير يافته.


ضد هوايي بر فرازش بود كه صدايش بند دلمان را پاره مي كرد

شيشه ها مي لرزيد

پله ها مي لرزيد

دل ما مي لرزيد

هجوم مي اورديم به ان تونل سياه به ان تاريكي ؛به پناهگاه

درب اهني بزرگش كه بسته مي شد

گويي ؛ در دنيا را بسته اند

ما بوديم و ظلمت

ما بوديم و هرم نفس هاي شتاب الود

بوي عرق ترس

جيغ، گريه، شيون

بنفشه چهارده بهار گل داده بود كه پرپر شد؛

خبر پيچيد

اما كسي باور نكرد؛ ما باور نمي كرديم ؛شايد تا به چشم نمي ديديم؛باور نمي كرديم

كف خيابان ها پر از شيشه بود

ما مي دويديم

راه ها بسته بود

ما مي دويديم

صداي امبولانس تمامي نداشت

ما مي دويديم؛ مي دويديم ؛ مي دويديم

يك حفره ي خالي ميان كوچه بود

يك حفره ي بزرگ و ديگر هيچ

نه از ان حوض كوچك خبري بود

نه از ان تاك انگور

نه از شمعداني هاي باغچه...

نه از بنفشه

بنفشه ؛

همراه با پدر ،مادر،و دو برادرش زير اوار بمب ماند

و مرد ...

بنفشه ؛ بنفشه نبود ...سرو بود

همان سرو ايراندخت

همان كه

هرگز كسي بر جاي خالي اش در قلب ايراندختي ها تكيه نزد

#ساناز_نژادی

#دلنوشته

?خانه ی متیس شما را به این رویداد دعوت می کند #تحلیل_فیلم

#بمب_یک_عاشقانه


تحلیل فیلمبمب یک عاشقانهخودشناسیشخصیت شناسیmbti
سلام من ساناز نژادی هستم مدرس و مربی شخصیت شناسی و هم بنیانگذار خانه ی متیس، خانه ای برای حال بهتر و روزهای روشن تر برای همدلی و همراهی، با من و با خانه ی متیس همراه باشید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید