"مهاجرت بده!!!" و از نظر من، این احمقانهترین حرفی هست که میشه بیان کرد...
بذارید منظورم رو شفاف کنم:
با بررسی معنای «مهاجرت» از منظر عام شروع میکنم: وقتی از عبارت مهاجرت استفاده میکنیم، منظورمون نقل مکان کردن از یک «کشور» به «کشور» دیگه برای ادامه زندگی (برای مدت نسبتاً طولانی) هست.
و خب حالا، ببینیم به چه چیزی میگیم «کشور»؟! برای شروع، از چند تا سوال در مورد زادگاه خودم (و احتمالاً شما)، ایران، استفاده میکنم:
به نقل از ویکیپدیا: «کشور در تقسیمات جهانی، محدودهای از کره زمین است که در آن یک ملت زندگی میکنند و نام آن نیز در سازمان ملل متحد به ثبت رسیدهاست. کشورها به وسیله مرزهای بینالمللی از یکدیگر تفکیک میگردند»
خب، با استناد به این تعریف، کشورها محدودههایی روی کره زمین هستند که با «مرزها» از هم جدا شدن.
قرنها پیش، چیزی به نام «مرز» و یا «کشور» با تعریفی که ما امروز میشناسیم وجود نداشت، بلکه «قلمرو» پادشاهان و امپراطوریها بودن. کافیه کتاب تاریخ دوران مدرسه رو خونده باشیم که بدونیم این قلمروها، در دوران مختلف و بسته به قدرت حاکمان اونها، بزرگتر یا کوچکتر میشدن.
به عنوان نمونه و تاییدیهای غیر ضروری میتونم یادآوری کنم که خیلی از ما به نقشه قلمرو پارس (یا ایران) در دوران هخامنشی نگاه میکنیم و آه حسرت میکشیم، یا حتی اون رو قاب میکنیم و با افتخار به دیوار میزنیم و از طرفی به شاههای قاجار، به خاطر از دست دادن بخش بزرگی از قلمرو ایران لعنت میفرستیم.
جایی که امروز ترکیه هست و ساکنین اون خارجی حساب میشن، روزی روزگاری جزئی از قلمرو پادشاه ایران بود و ساکنین اون ایرانی محسوب میشدن. پدران پاکستانیهای امروز، هندی بودن و مردم گینهنو، کشورشون رو از اندونزی به ارث بردن.
تغییر محدوده قلمروهای سلطنتی ادامه داشت تا حدود 75 سال پیش، یعنی سال 1945 میلادی که مرزها (با تعریف رایج فعلی) در اروپا و با هدف جلوگیری از توسعهطلبی و البته جنگها بیشتر طی «قرارداد»هایی مشخص شدن. البته کشورهای ضعیفتر، بعداً و بعضاً توسط استعمارگرهاشون دارای مرزهای مشخص شدن.
چرچیل نخست وزیر اسبق انگلیس زمانی که مسئول مستعمرات انگلیس در خاورمیانه بود، در یادداشتهاش نوشته...
من در ظرف چند ساعت مرزهای اردن را ترسیم و کشور کنونی اردن را بوجود آوردم!
حالا که تعریف کشور رو متوجه شدیم و فهمیدیم که کشور مفهومی نسبتاً جدید هست که توسط سیاستمدارها و افراد در قدرت بوجود اومده، میتونم سادهتر بگم چرا مخالفت با مهاجرت، احمقانه هست:
آیا اهمیت دادن به خطوط بسته فرضی که قرنها پیش بواسطه جنگهای امپراتورها و پادشاهها، با اهدافی که مشخصاً یا قدرت بوده، یا ثروت، یا دین یا زن(!) و طی قرنها تنگتر و گشادتر و یک مرتبه و پیش از اینکه ما یا حتی پدرهایمان متولد بشیم، با قراردادهایی بین فرزندان و جانشینهای همون فرمانرواها تثبیت شدن، احمقانه یا در بهترین حالت، بیتناسب با دنیای امروز نیست؟
شاید دلیلش این باشه که «عِرق ملی» ابزار دستساز و نامرئی همون پادشاهها و البته سیاستمدارهای فعلی برای دفاع از قلمروشون بوده و هست و عاشقان متعصب خاک، بهترین مدافع هر حاکم و سیاستمدار. همم؟
باید این رو بگم که به چشم من، عِرق داشتن و دوست داشتن تفاوت دارن؛ من کشور ایران رو دوست دارم، بخاطر اینکه توش سفر کردم و مردم رو دیدم و باهاشون معاشرت کردم، بخاطر همه خاطراتم توی 29 سال گذشته. اما به اون خط دورش کوچکترین اهمیتی نمیدم. خاکش، کوهها و دشتها و رودهاش، صرفاً به این دلیل که داخل اون خط بسته گربه شکل هستن، دوستداشتنی تر از خاکها و کوهها و دشتها و رودهای دیگه نیستن، حتی مردمش بخاطر اینکه به من شبیهتر هستن و احتمالاً با من زبون مشترکی دارن، محترمتر از ساکنین دیگه این دنیا نیستن.
از اتفاقات خوبی که توش میافته خوشحال میشم، همونطور که از هر اتفاق خوبی توی هرجای دنیا خوشحال میشم و از اتفاقات بد توش هم ناراحت، همونطور که از همه اتفاقهای بد دنیا که به گوشم میرسه ناراحت میشم. اگر کاری بتونم براش بکنم، میکنم چون ایران بخشی از دنیای منه، نه همه دنیای من.
من از اینکه معاصر دورهای شدم که برای اولین بار توی تاریخ، مهاجرت، سفر و تجربه کردنِ گوشه و کنار دنیا و دیدن حداکثر دیدنیهاش و معاشرت با مردمش ممکن هست، خوشحالم و سعی میکنم از این امکان استفاده کنم.
پینوشت(1): مهاجرت مخصوص ایرانیها نیست، حتی مخصوص کشورهای جهان سوم و فقیر یا تحت دیکتاتورشیپ هم نیست. زیاد هستن مهاجرهای سوییسی، استرالیایی و آمریکایی که هر کدوم دلایل خودشون رو دارن برای مهاجرت، شاید مهمترین دلیل، دیدن و تجربه کردن دنیا باشه. اما از دید خیلی از ما، تنها دلیل مهاجرت، «فرار» هست؛ این دیدگاه بشدت اشتباه و باعث ایجاد شکاف بین آدمهاست.
پینوشت(2): مهاجرت با قصد «فرار» از شرایط داخلی هم میتونه یه انتخاب منطقی باشه؛ عمر ما انسانها محدوده و مختاریم به هر نحو ازش استفاده کنیم و لذت ببریم. و حتی اگر قصد جنگیدن داریم، اولین قدم زنده موندن، تجربه کردن و قویتر شدن هست.