سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۸ دقیقه·۴ ماه پیش

آرزوهای بی پایان؛ سفری به دنیای ناکامی (بخش اول)

چندبار در زندگی تان اتفاق افتاده است؟ این که می خواستید کاری را انجام دهید اما مدام با خودتان تکرار کردید هنوز به اندازه کافی آمادگی آن را ندارم یا باید فلان مورد را کامل یاد بگیرم تا بتوانم آن را انجام دهم. نتیجه هم همیشه در نهایت از دست دادن زمان، انجام ندادن آن کار و سنگینی بار ذهنی به دلیل انجام ندادن کاری که تقریبا در آن خوب بودید و ... برای خود من بارها این اتفاق افتاده است حتی موقع نوشتن همین مطلب! با خودم می گفتم فیلمی که می خواهم در مورد آن بنویسم را مدت ها قبل دیده ام و یادم رفته است. ممکن است نتوانم مطلبی که می خواهم را به درستی بیان کنم و هزار دلیل موجه دیگر (فقط از نظر خودم) می آورم تا آن کار را انجام ندهم. کمال طلبی در همین رویدادهای به ظاهر ساده و پیش پا افتاده خودش را نشان می دهد و می تواند آنقدر پیشرفته شود که از آن سو به اهمال کاری تبدیل شود. هر چند داشتن استانداردهای خوب، جمع آوری اطلاعات و برنامه ریزی برای هر کاری لازم و ضروری است اما بیش از حد ماندن در هر مرحله و درجازدن هم باعث توقف و انجام ندادن کارها می شود.

گاهی کمال طلبی از منظر دیگری دیده می شود؛ من باید تمام قله ها را فتح کنم. فرد تمام توان و انرژی خود را برای بهبود موقعیت کاری، وضعیت مالی و ... به هدر می رود (اگر مخالف هستید نظرتان محترم) حتی شرایط را برای اطرافیان خود سخت و دشوار می سازد تا همه چیز را بهتر کند و این بهتر شدن اگر افسارش در دست شما نباشد هیچ انتهایی ندارد و منجر به تخریب شما و زندگی تان می شود. باور ندارید؟

فیلم The Nest داستان روری اوهارا، کارگزار مالی را روایت می کند که در تلاش است تا خانواده‌اش را در یک محیط جدید جا بیندازد، او با کمال‌طلبی و امید به موفقیت، خانواده‌اش را تحت فشارهای عاطفی بی شماری قرار می‌دهد.

از اینجا به بعد بخش هایی از داستان فیلم را اسپویل می کند.

صحنه ابتدایی فیلم قاب جذابی است از زیبایی و سکوت، گویی زندگی این خانواده به همین اندازه زیبا و پر از آرامش است، کمی که جلوتر می رویم در واقع همان چیزی است که دیدیم یک زندگی خوب چهارنفره و پر از شور، شادی، امنیت و آرامش. (عنصر رنگ در فیلم بی حال است و به وضوع در عکس ها دیده می شود)

آدمی به غیر از این چیزها دیگر چه می خواهد؟ آیا باید باز هم برای بهتر از این شدن تلاش کرد و آرامش افراد را بهم ریخت؟ یا بهتر است برای حفظ و تثبیت این آرامش قدم های کوچکی برداشت؟ در ادامه متوجه می شویم که روری (پدر خانواده) از چه شیوه ای برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کند.

آلیسون همسر روری در مرکز پرورش اسب کار می کند و علاقه بسیار زیادی به کار خود دارد، او صاحب اسب مشکی بسیار زیبایی به نام ریچموند است. همه چیز در این خانه عالی است و خوشبختی در نگاه تک تک افراد خانواده به وضوح دیده می شود.

روزی روری بی مقدمه می گوید باید به لندن بروند چون آرتور رئیس شرکتی که قبلا در آنجا کار می کرده با او تماس گرفته با این مضمون که به او نیاز دارد و الان فرصت عالی پیشرفت در لندن وجود دارد. با وجود اینکه آلیسون مخالف است و در ده سال زندگی مشترک تا به حال چهار بار تغییر مکان دادند و هر بار روری قول داده این آخرین بار است اما آنها به لندن نقل مکان می کنند.

افراد کمال طلب سعی می کنند با دست گذاشتن روی نقاط ضعف شما طوری وانمود کنند که ریسک پذیر نیستید و دوست ندارید پیشرفت کنید. آنها نیازهای عاطفی اطرافیان خود را به شدت نادیده می گیرند چون برای خواسته ها و تحقق آرزوهای تمام نشدنی شان اهمیت بیشتری قائل هستند. روری به آلیسون می گوید: «تو از ریسک بی زاری و آینده نگر نیستی. تو نباید برای دیگران کار کنی و می تونی مرکز آموزش اسب خودت داشته باشی و ...»

تلاش کردن و با برنامه زندگی کردن خیلی هم خوب است اما یک بخش تاریک یا لبه دیگری هم دارد؛ فرد کمال طلب اصرار دارد خود را در فشار، تلاش و تقلای بیش از حد قرار دهد تا به ایده آل های دست نیافتنی برسد و متاسفانه نزدیکان و خانواده خود را نیز به اجبار وا می دارد که مثل او فکر کنند و اگر نکنند باران سرزنش و توبیخی است که بر سر آنها می ریزد طوریکه تنها راه خلاص شدن موافقت با امری است که صادقانه به آن ایمان ندارند.

خانه ای قدیمی در فضایی بسیار بزرگ محل زندگی جدید آنهاست. هر چند روری با شوق و رغبت فراوان سعی می کند تاریخچه اثاث منزل را بازگو کند و با خوشحالی بگوید اجاره یک سال را داده است، اما آلیسون با نگاهی متفاوت به همه چیز می نگرد.

آیا عمارتی به این بزرگی برای چهار نفر مناسب است؟ بهتر نبود ابتدا به آپارتمان کوچکی نقل مکان می کردند و بعد از تثبیت شدن به دنبال خانه ای بزرگتر می رفتند؟ یکی از ویژگی های مخرب افراد کمال طلب تلاش برای دست یابی به استانداردهای بالاست تا بدون هیچ نگرانی مورد ارزیابی دیگران قرار بگیرند. برای آنها اصلا مهم نیست که گام برداشته شده تا چه حد می تواند بزرگ و غیر قابل اتکا باشد.

خطای آشکار: روری کار خود را شروع می کند و در اولین جلسه کاری صورتحساب رستوران را بدون هماهنگی قبلی پرداخت می کند. به نظر شما چرا این کار مناسب نبود؟ آیا برای یک تازه وارد ضرورتی دارد که صورتحساب دیگران را پرداخت کند؟ روری می خواست چه چیزی را برای دیگران به نمایش بگذارد؟

خانه آرام آرام با چیدمان وسایل سر و شکلی به خود می گیرد، بچه ها به مدرسه جدید می روند، سامانتا کمی با معلم جدید مشکل دارد که خیلی اهمیتی ندارد، اصطبل کوچکی نیمه کاره ساخته می شود و همه چیز در حال آماده شدن و نویدبخش یک زندگی جدید و خوب است.

آرتور رئیس شرکت مهمانی کوچکی به مناسبت ورود روری در خانه اش ترتیب داده است. آنچه آلیسون را در بدو ورود متعجب می کند نوع صحبت کردن روری و تحریف واقعیت زندگی آنهاست:

- «برای همیشه به اینجا آمده اید؟»

-«بله، البته پنت هاوس نیویورک نگه می داریم و به تازگی یک مزرعه قشنگ خریدیم. البته دنبال خرید آپارتمانی کوچک هم هستیم.»

خطای آشکار: اگر کمی نکته سنج باشید متوجه می شوید که تمام این حرف ها دروغ است، آنها در نیویورک خانه ای ویلایی داشتند نه پنت هاوس! تازه مزرعه ای خریداری نشده، تنها برای یک سال اجاره پرداخت شده و برنامه ای برای خرید آپارتمان تا آن لحظه وجود نداشته است!

کمال طلبی شخصیت فرد را پیچیده می کند، او خود ایده آلی در ذهنش تصور می کند و با فرض وجود خیلی چیزها که در واقعیت وجود خارجی ندارند خودش را به دیگران معرفی می کند تا بزرگ منش دیده شود یا هر کلمه ای که می تواند این مدل رفتارها را توجیه کند. هرچند کمال‌طلبی می‌تواند به عنوان یک نیروی محرکه برای موفقیت عمل کند، اما در عین حال به صورت خزنده می‌تواند به اضطراب و احساس ناکامی منجر شود چون این گونه افراد از خود و دیگران انتظارات غیرواقعی دارند.

کم کم بچه ها هم در این خانه بزرگ احساس ترس و ناامنی می کنند خصوصا بنجامین که کوچکتر است بیشتر از بزرگی این خانه وحشت می کند. فرد کمال طلب به هیچ وجه متوجه این نشانه های کوچک نمی شود.

شوک بزرگی هنگام سخنرانی آرتور (رئیس شرکت) به آلیسون وارد می شود. او ناگهان متوجه می شود آرتور هیچ وقت تماسی مبنی بر نیاز به روری و حضور او در شرکت نداشته و این روری بوده که شش ماه قبل درخواست کرده دوباره به لندن باز گردد. آلیسون به شدت غافلگیر شده است. چرا روری او و زندگی اش را فریب داده است؟ چه چیزی تا این اندازه ارزشمند بود که روری حاضر شده بدون توجه به خواسته ها و نظرهای خانواده اش فشار روانی این جابجایی را به آنها وارد کند؟ به نظر شما توازن بین آرزوها و واقعیت‌های زندگی تا چه حد می‌تواند کلید موفقیت و خوشبختی باشد؟

روری ساعت های زیادی مشغول کار است، اصطبل خانه هم چنان نیمه کاره باقی مانده، ریچموند (اسب سیاه) حال خوبی ندارد، بنجامین دچار شب ادراری شده، سامانتا آهنگ های تند گوش می دهد و سیگار می کشد و به خاطر مسیر طولانی مدرسه تا خانه بچه ها معمولا دیر سر کلاس ها حاضر می شوند.

آرام آرام جزء به جزء زندگی در حال فروپاشی و از بین رفتن است. احساس خوب و آرامش ابتدای فیلم که با روزمره های یک زندگی معمولی، خوب نشان داده شده بود تبدیل به تنهایی، سکوت، ترس، نگرانی و تاریکی می شود.

تلاش و جاه‌طلبی بیش از حد روری و تحت‌ فشار قراردادن خود و اعضای خانواده اش برای مطابقت با استانداردهای نادرست و حتی بی اساس نه تنها آرامش، شادی و پیشرفت بیشتری را نصیب این خانواده نکرده است بلکه آنها را با چالش هایی روانی درگیر ساخته که خودشان هم دقیق نمی دانند باید با آنها چه کنند. خانواده هایی که نمی دانند برای چه چیزی باید بجنگند و تلاش کنند ناگزیر احساس یاس و ناامیدی را تجربه می کنند که ممکن است به مرور تبدیل به غول افسردگی شود.

روری قرار است چه بلایی بر سر خانواده خود بیاورد؟ آیا او می تواند با آرمان هایش فاصله عاطفی ایجاد شده بین اعضای خانواده اش را جبران کند؟

ادامه این داستان را دو هفته آینده در همین صفحه بخوانید.

قسمت پایانی را از اینجا بخوانید.

کمال طلبیاهمال کاریاحساس ترسایده آلخانواده
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید