
خانواده برای شما چه تعریفی دارد؟ با شنیدن این کلمه چه تصویری در ذهنتان نقش می بندد؟
بیشتر ما خانواده را محیطی گرم و امن تعریف می کنیم جایی که معمولا دوست داریم پدر و مادری مهربان و فهمیده داشته باشیم و اوقات خوشی را با هم سپری کنیم. هر چند این تعریف خیلی دم دستی و کلیشه ای است اما دوست داریم خانواده مان در این تعریف بگنجد.
هر چیزی از همین تعریف ساده کم شود محیط خانوادگی دوست داشتنی مان رو به سردی و کسالت می رود. حتما به تجربه دیده اید هر چقدر فضای عاطفی بین پدر و مادرها بیشتر شود به مرور این شرایط در روان فرزندان آن خانه تاثیر خود را می گذارد، حتی در دوران بزرگسالی هم شاهد روان رنجوری هایی هستیم که منشاء آنها را باید در آشفتگی رفتارهای خانه ای که در آن بزرگ شدیم جستجو کنیم.

فیلم Hope Gap بر فروپاشی یک ازدواج بیست و نه ساله تمرکز دارد.
به عدد بیست و نه دقت کنید، چگونه می شود این همه سال را با دیگری زندگی کرد و دوام آورد؟
آیا مسائل ناگهان بروز و ظهور می کنند؟
اگر در تمام مدت بیست و نه سال چیزی شما را اذیت کند چه مکانیسمی را برای زندگی کردن در آن موقعیت مد نظر قرار می دهید؟
اگر بعد از این همه سال تاب آوری و مدارا به همه چیز عادت کردید، باز هم باید تصمیم به جدایی گرفت، آیا ارزشش را دارد؟
این سوال ها را باید گریس و ادوارد (شخصیت های اصلی فیلم) جواب دهند. تا جایی که بتوانم سعی می کنم جواب ها را از این پدر و مادر بگیرم!

از اینجا به بعد بخش هایی از داستان فیلم را اسپویل می کند.
پوستر فیلم ساده است و تقریبا موضوع فیلم را لو می دهد. سکانس ابتدایی از زبان جیمی پسر خانواده است که در ساحلی به نام Hope Gap به دنبال حوضچه های کوچکی است که بعد از جز و مد به وجود می آیند. او مادرش را کمی دورتر می بیند و می خواهد بداند آیا خوشحال است یا نه و این سوالی است که هیچ بچه ای در سن چهار و یا پنج سالگی از مادرش نمی پرسد.

کمی بعد وارد زندگی پدر و مادر جیمی (ادوارد و گریس) می شویم.
گریس شعر می گوید و می خواهد کتاب شعری چاپ کند. ادوارد معلم تاریخ است و ویکی پدیا آپدیت می کند او علاقه خاصی به آخرین جنگ ناپلئون دارد.
فضای خانه با آمدن ادوارد از مدرسه خیلی تغییر نمی کند، گریس سوال می کند و ادوارد از روی اجبار پاسخ می دهد و سراغ ویکی پدیا می رود. سردی خاصی در کنار چیدمان رنگی دکورهای خانه دیده می شود.

جیمی در لندن زندگی می کند و سال هاست که مستقل شده است و کمتر به خانه پدر و مادرش می آید.
می توانید دلیلش را حدس بزنید؟ خیلی دور از ذهن نیست.
بچه هایی که در خانواده هایی رشد می کنند که بحث و درگیری در آنها تمامی ندارد تلاش می کنند که در اولین فرصت خانه را ترک کنند و از آن محیط دور شوند. احتمالا برای جیمی هم این مساله پر رنگ بوده است.

از همان نخستین لحظه متوجه می شویم که شخصیت گریس کمی تهاجمی است و ادوارد هم بدون احساس و بی تفاوت دیده می شود.


لازم است که مورد جالبی را در مورد این فیلم بگویم تا نگاهتان نسبت به آن کمی متفاوت باشد. نویسنده و کارگردان فیلم ویلیام نیکلسون است و جیمی را جانشین خود توصیف کرده است. او آسیب روحی ناشی از جدایی والدینش پس از سی و سه سال زندگی مشترک را در بیست سالگیاش بیان میکند و به طور کاملا واضح درد روانی و عاطفی خود را به تصویر کشیده است.
گریس بعد از سال ها دوباره به ساحل Hope Gap می رود و دلتنگ پسرش می شود. ادوارد که گویا می داند جیمی خیلی علاقه ای به آنجا ندارد و دیر به دیر به آنها سر می زند از او می خواهد که آخر هفته را پیش آنها بگذراند. هر چند فکر می کردم ادوارد نیت خوبی دارد و هدفش خوشحال کردن گریس با تمام ناراحتی هایی است که بینشان وجود دارد اما جلوتر فهمیدم اشتباه می کردم.

این قسمت را خوب به خاطر بسپارید تا کمی بعد متوجه شوید قضیه چه چیزی بوده است.
کسانیکه در شرایط جیمی بزرگ شده اند خوب می دانند که بازگشت به چیزی که از آن فرار کرده اند چقدر ناراحت کننده است حتی اگر یک بیست و چهار ساعت طول بکشد. حسی که جیمی در آستانه در ورودی خانه شان دارد گویای همه چیز است، او کاملا آگاه است که باید دوباره حرف ها و بحث های تکراری بشنود برای همین او را خیلی خوشحال نمی بینیم.

گریس مشغول آماده کردن شام است و ادوارد میز را می چیند، مکالمه ای بین آن دو شکل می گیرد که نتیجه اش همان دعواهای تکراری است. جیمی صدای آشنای دعواهای آن دو نفر را از اتاقش می شنود.

به چند جمله از آغاز یک بحث توجه کنید:
گریس: «هفته دیگه بیست و نه سال ازدواج کردیم»
ادوارد: «اره فکر کنم»
گریس: «چیزی تو فکرته؟»
ادوارد: «منظورت چیه؟»
گریس: «می تونیم برای شام بریم بیرون»
ادوارد: «باشه اگه تو می خوای»
گریس: «نه نمی خوام»
ادوارد: «باشه پس نمی ریم!»
گریس: «من میگم بریم بیرون تو می گی باشه، بعد میگم نمی خواد باز میگی باشه. ولی من واقعا اینو می خوام، اگه نمی خواستم چرا گفتم؟»
ادوارد: «پس چرا گفتی نمی خوام؟»
گریس: چون می خوام تو هم دوست داشته باشی و باهم انجامش بدیم»
ادوارد: «البته»
گریس: «پس یه جایی رو رزرو می کنی؟ اون جای وحشتناک پارسال نباشه.»
ادوارد: «خودت ی جایی رو رزرو کن.»
گریس: «همه کارا رو باید من بکنم؟»
شروع دعوا!

این مکالمه را می توان نمونهای کلاسیک از یک الگوی تعارض رفتاری در روابط زناشویی دانست که ناشی از سوءتفاهم، عدم شفافیت در بیان نیازها و واکنشهای تدافعی است. به تجربه مدل این مکالمه را زیاد دیده ام و خواستم کمی با هم به تحلیل آن بپردازیم.
چرا نتیجه این مکالمه ها معمولا دعوا است؟
ابهام و ناسازگاری در بیان احساسات: گریس متناقض حرف می زند (میگوید "بریم" و بعد می گوید "نمیخوام")
حس ادوارد: سردرگم و گیجی
این حالت نشانه چیست؟ گریس نیاز به توجه و تمایل به تایید شدن دارد که بدون انتقال واضح بیان شده است.
همدلی و اعتبار بخشی نادیده گرفته شده: گریس نیاز دارد که ادوارد به خواستههایش گوش بدهد و برای آنها اهمیت قائل شود.
واکنش ادوارد: پاسخ کوتاه و بیتفاوت واکنش تدافعی گریس را برمیانگیزد.
واکنش های تدافعی: ادوارد بر اساس سردرگمی و انتقادگری همیشگی گریس در زندگی واکنش نشان میدهد.
رفتار نادرست: به جای شنیدن احساسات و درک گریس، ادوارد از پاسخ دادن و انجام کار طفره می رود (خودت رزرو کن).
این واکنش ها دعوا را شعلهور میکند.

چگونه مکالمهای سالم از این محیط بیرون میآمد؟
گریس احساسات و خواستههایش را شفاف بیان میکرد: «من دوست دارم برای سالگردمون شام دونفره داشته باشیم.»
ادوارد به جای پاسخ کوتاه با همدلی میگفت: «میفهمم این روز واست مهمه، بیا به صورت مشترک یک جا رو انتخاب کنیم.»
تمرکز روی شنیدن فعال و بازخورد مثبت: هر دو طرف احساسهای هم را تایید می کردند و به جای پاسخ تدافعی برای تفاهم بیشتر تلاش می کردند.
جایگزین کردن جملات سرزنشآمیز با جملات پر احساس: "همه کارا رو باید من بکنم؟" گریس میتوانست بگوید «دوست دارم با هم یک جای خوب انتخاب کنیم که به هردومون خوش بگذره»
باور کنید مکالمه سالم ساده است:
بیان روشن خواستهها
شنونده فعال و همدلی متقابل
همفکری و همکاری دو نفر
جیمی صدای شکستن ظرف ها را می شنود و به سمت آشپزخانه می رود تا بفهمد چه اتفاقی افتاده است. گریس می گوید: «پدرت به خاطر من نمی جنگد، باید کاری می کردم برای همین میز را چپه کردم!» جیمی در حالیکه نگران رفتارهای پدر و مادرش است تکه های شکسته ظرف ها را جمع می کند.

متاسفانه در این موقعیت ها بچه ها همیشه مظلوم ترین و درگیرترین افراد هستند و فرقی هم نمی کند چه سن و سالی داشته باشند. روابط پدر و مادر تاثیر خود را به صورت محدود یا گسترده بر روان آنها می گذارد. جیمی معمولا نقش میانجی را ایفا کرده است. اگر کودکی در این شرایط قرار بگیرد در مواجه با تعارض والدین خود دچار سردرگمی و اضطراب می شود که نتیجه آن در بزرگسالی مشکلات روانی است.
جیمی می خواهد اوضاع را سر و سامان دهد اما وقتی مادرش حتی رابطه عاطفی او را هم زیر سوال می برد متوجه می شود که نمی تواند برای مادرش کاری انجام دهد چون او این رفتار را حق خود می داند و از نظر خودش باید با ادوارد اینگونه برخورد کرد تا به خودش بیاید.

به نظر شما با طعنه و کنایه حرف زدن بعد از بیست و نه سال زندگی مشترک ادوارد را تغییر داده بود؟
آیا ادامه دادن رفتاری که از آن یک درصد هم نتیجه نگرفته ایم به بهبود شرایط زندگی مان کمک می کند؟
همان طور که در چند سطر قبل اشاره کردم افرادی مثل جیمی به دلیل اینکه میانجی عاطفی بین والدین شان بودند و همچنان نیز هستند، احساسات خودشان در پس زمینه قرار می گیرد.
اصطلاح emotional enmeshment «درهمآمیختگی عاطفی» در روانشناسی به ابهام در مرزهای عاطفی بین والدین و فرزند می پردازد. در این وضعیت (مشابه شرایط جیمی) فرزند نمی تواند احساسات و نیازهای خود را بشناسد یا بیان کند.
دلیلش تقریبا واضح است چون همیشه در حال متعادل کردن اوضاع پدر و مادرش بوده است.
اگر در ارتباط با درهمآمیختگی عاطفی اطلاعات بیشتری می خواهید به این لینک مراجعه کنید.

صبح یک شنبه گریس به کلیسا می رود و جیمی و ادوارد با هم صبحانه می خورند. ادوارد از جیمی می خواهد کمی بیشتر بماند و بدون مقدمه می گوید می خواهد گریس را ترک کند چون آدم اشتباهی است و نمی تواند او را خوشحال کند.

جیمی کاملا گیج شده است که ناگهان ادوارد جمله اش را وارد رابطه عاطفی با کسی شده ام تمام می کند.
به نظر شما وضعیت جیمی بدتر از قبل می شود؟
او چگونه می تواند از نقش واسط بین پدر و مادرش فاصله بگیرد و به زندگی خودش بپردازد؟
فرزندان تا چه زمانی باید تاوان رفتارهای پدر و مادرشان را بدهند؟
جیمی چگونه می تواند بدون فرو رفتن در نقش قبلی خود (میانجی عاطفی) برای پدر و مادرش موثر باشد؟

دو هفته بعد در همین صفحه بخش پایانی این داستان را بخوانید.
قسمت پایانی را از اینجا بخوانید.