
زندگی هر فردی بالا و پایین های بسیاری دارد مثلا از مدرسه و درس دانشگاه بگیر تا انتخاب شغل و کسب درآمد و به دست آوردن موقعیت مالی مناسب برای ازدواج و عاشقی و .... تمام این بخش ها در زندگی هر فرد قابل مشاهده است و هر کس می داند که امروز در کجای این مسیر قرار گرفته است. نمی دانم چقدر با اصطلاح سفر قهرمانی آشنایی دارید؛ اگر بخواهم راهنمایی کوچکی در این زمینه داشته باشم می توانم به انیمیشن هایی اشاره کنم که در آن شخصیت اصلی خواسته یا ناخواسته مجبور می شود با ترس ها، نگرانی ها و ناکامی های خود مواجه شود و دلایل اصلی آن را ببیند. معمولا این اتفاق حاصل از دست دادن، فقدان، ترک و ... می باشد جایی که شخصیت اصلی با خودش تنها می شود و این ابتدای مسیر خودشناسی است.
اگر کمی فکر کنید حتما اسم چند انیمیشن به ذهن تان رسیده است خوشحال می شوم که در کامنت ها برایم بنویسید.
مواردی که در بالا به آن اشاره کردم کاملا ملموس و حتی قابل ارزیابی است، اما ماجرای دردهای درونی و خودشناسی نمود بیرونی ندارد و کسی متوجه نمی شود چه اتفاقی درون ما افتاده است که مثلا فلان برخورد را داریم، یا چرا تقاضایی نداریم؟ چرا بیش از حد صبور هستیم؟ چرا خشمگین می شویم؟ ... هر واکنش یا در مقابل آن واکنش نشان ندادن و سکوت به ندایی در درون ما باز می گردد که با شناخت آنها در قدم اول به خودمان کمک کرده ایم تا نسخه بهتری باشیم و در قدم بعدی به اطرافیان مان این امکان را می دهیم تا هر رفتاری را با ما نداشته باشند و یا بیشتر ما را در موقعیت های مختلف درک کنند.

ممکن است در اینجا سوالی برایتان پیش بیاید که اگر من به خودشناسی و شناخت از خودم بپردازم اما طرف مقابل یا اطرافیان من این کار را انجام ندهند چه فایده ای دارد، باز هم که اوضاع مثل قبل می شود؟ کاملا حق با شماست؛ اما بهتر نیست ما کاری که در توانمان هست را برای خودمان انجام دهیم تا حداقل رنج کمتری ببریم. اگر اطرافیان ما یا هر کسی که با او در ارتباط مستقیم هستیم نخواهد تغییری در خود ایجاد کند مناسب تر نیست که حداقل برای خودمان آستین بالا بزنیم، آیا زندگی چاره دیگری در اختیار ما قرار می دهد؟

فیلم loveable محصول کشور نروژ است و روایت سفر قهرمانی زنی 40 ساله به نام ماریاست که یک بار طلاق گرفته و در زندگی مشترک دوم هم دچار مسائل فراوانی شده است. ما در فراز و نشیب رفتارهای خام ماریا قرار می گیریم تا جایی که مجبور می شود با خودش رو به رو شود؛ دردهایش را بپذیرد، منشاء آنها را کشف کند و زندگی اش را دوباره در مسیر شکوفایی به جریان بیندازد.
از اینجا به بعد بخش هایی از داستان فیلم را اسپویل می کند.
فیلم با ضرب آهنگ تندی شروع می شود. راوی داستان ماریا است و خیلی سریع به ما اطلاعاتی در مورد زندگی اش می دهد اینکه رابطه بدی با همسرش داشته و طلاق گرفته است و دو فرزند دارد که با پدرشان زندگی می کنند. خودش روی چند پروژه کار می کند و در یک مهمانی تابستانی زیگموند را می بیند و حس می کند برایش فرد آشنایی است، چون به او علاقه مند شده سعی می کند باب گفتگو را باز کند. در چند مهمانی دوباره همدیگر را می بینند و در نهایت تلاش ماریا به ثمر می رسد و آنها با هم ازدواج می کنند و صاحب دو فرزند می شوند.

تمام سکانس ها پشت سر هم می آید که حدود شش دقیقه بیشتر طول نمی کشد. هدف کارگردان روتین مسائل آشنایی و طلاق نبوده است چون می شود در هر فیلمی آن را پیدا کرد، برای همین همه چیز را در یک نگاه کلی نشان می دهد.
تا اینجا چه چیزی دستمان را گرفته؛ زنی که بعد از طلاق دوباره ازدواج کرده و بچه دار شده است.

خوانندگان مطالب من می دانند که در ارتباط با مبحث رابطه بسیار سخن گفته ام چون به نظرم مورد مهمی در زندگی فردی و جمعی ما محسوب می شود. ممکن است در این نوشتار مجبور باشم اشاره ای کوتاه به برخی از مطالبی که در پست های قبلی نوشته ام داشته باشم. از نظر خودم یادآوری خوبی است و امیدوارم شما هم با من موافق باشید.
در این خط سیر چند دقیقه ای نکته ای از قلم افتاده که احتمالا کارگردان از قصد این کار را کرده است. آیا ماریا متوجه شد که چرا زندگی قبلی اش از هم پاشید؟ آیا به درمانگری مراجعه کرد تا برای خودش شفاف سازی بشود؟ به نظر شما بدون در نظر گرفتن مسائلی که منجر به از بین رفتن یک زندگی شده است می توان دوباره خانه ای را برپا کرد؟ اگر جوابتان مثبت است آیا حاضر هستید بهای این غفلت و کوتاهی را بپردازید؟

هفت سال از آن شش دقیقه ابتدایی گذشته و ماریا درگیر روزمره های زندگی شده است، با دختر بزرگش رابطه خوبی ندارد و همه چیز در خانه ای با چهار بچه بهم ریخته. زیگموند برای کارش هفته ها در سفر است و این موضوع باعث مشکلات بیشتری در خانه شده است. دخترش او را بدجنس اعصاب خردکن خطاب می کند و می خواهد با پدرش زندگی کند.

کسانیکه دارای چند فرزند هستند آشفتگی روانی ماریا را خوب درک می کنند، هر چند او با لبخند از بچه ها خداحافظی می کند اما می داند اوضاع بینشان اصلا خوب نیست. ماریا برای سر و سامان دادن همه چیز تلاش می کند اما ندایی درونش می گوید تو هیچ وقت خوب نبودی حتی دخترت هم این موضوع را می داند.

به نظر شما کدام تله زندگی گریبان ماریا را گرفته است؟
تقلب: می توانید نام این تله را از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفري یانگ و ژانت کلوسکو پیدا کنید.
شبی زیگموند بعد از سفر کاری طولانی به خانه باز می گردد و با خوشحالی به سمت ماریا می آید تا او را در آغوش بگیرد اما ماریا که در این مدت کم آورده است خود را از آغوش او بیرون می کشد و بلافاصله مشکل مدرسه پسرشان را بازگو می کند که به دلیل نبودن او نتوانسته بودند آن را در مدرسه حل کنند.
کمی خاطرات تان را مرور کنید چه زمانی را به یاد می آورید که حال شما گرفته بوده یا از چیزی یا کسی عصبانی بوده اید و وقتی همسر یا هر کسی با روی گشاده و خوب با شما برخورد کرده است تنها چیزی که در آن لحظه خواسته بودید انتقال حس بد به او بوده، انگار از اینکه او شاد است ناراحت بودید و می خواستید آن حس خوشایند را با هر رفتاری از بین ببرید و به قول معروف طرف را دمغ کنید.
ماریا با زیگموند همین کار را کرد و حالش را گرفت.

دوران کودکی گنجینه گران بهایی است که متاسفانه پدر و مادر و اطرافیان بسیار نزدیک ما به دلیل کمی اطلاعات رفتارهایی را به ما تحمیل می کنند که در بزرگسالی مجبور هستیم با عواقب آن در روابط عاطفی و کاری خود دست و پنجه نرم کنیم. ماریا باری از آن دوران را به دوش می کشد که خودش از آن بی خبر است.

در یک مکالمه صمیمانه در حالیکه زیگموند به ماریا ابراز عشق می کرد و حتی به خاطر نوع کاری که انتخاب کرده بود او را مورد تشویق قرار داد باز هم ماریا با سرزنش گری و ایراد گرفتن کام زیگموند را تلخ کرد.
ماریا سعی می کند به چیزی فکر نکند اما اتاق کار بهم ریخته و عیب جویی مداوم او سرانجام این رابطه را به جایی می رساند که او همیشه ترس آن را داشت. زیگموند گفت: «دیگر نمی تواند با این شرایط ادامه دهد.» ماریا کلافه است گریه می کند، تقلا می کند، قول می دهد که خودش را درست کند و فقط می خواهد زیگموند او را ترک نکند. زیگموند هم از دست رفتارهای او به ستوه آمده و کلافه است. ماریا خانه را ترک می کند، زیگموند واکنشی نشان نمی دهد و خیلی متمدن می گوید: «هر طور فکر می کنی درسته همون طور رفتار کن.»

از اینجای داستان سفر قهرمانی ماریا شروع می شود.

به طور خلاصه سفر قهرمانی الگویی است که در آن قهرمان داستان از دنیای عادی جدا می شود (مرحله جدایی)، وارد دنیای ناشناخته و پرچالش می شود (مرحله تشرف) و پس از گذراندن آزمون ها و کسب تجربه، با حکمت و تغییر به دنیای عادی باز می گردد (مرحله بازگشت).

اگر دوست دارید در مورد کهن الگوها در سفر قهرمانی ماریا بیشتر بدانید ادامه این مطلب را دو هفته آینده در همین صفحه بخوانید.
پ.ن : در مورد تله ای که ماریا به خاطر آن این رفتارها را از خود نشان می داد در قسمت بعدی مفصل توضیح خواهم داد، آن را از دست ندهید!
قسمت های بعدی : قسمت دوم - قسمت سوم