سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۹ دقیقه·۲ ماه پیش

دوراهی عشق و ارزش های فردی، کدام مهم تر است؟ (بخش اول)

انگیزه داشتن در زندگی اهمیت زیادی دارد. با این سوخت جت به تعبیر من می شود قله ها را فتح کرد و کارهای بی شماری را بدون توجه به سخت بودن شان به نتیجه رساند. معمولا انگیزه را با کلمه اراده استفاده می کنیم. به نظر شما کدامیک مقام اول را نصیب خود می کند انگیزه یا اراده؟ شاید بگویید وقتی اراده باشد انگیزه خودش می آید یا بر عکس وقتی انگیزه وجود داشته باشد حتما اراده ای در کار است.

انگیزه بیشتر به عوامل بیرونی بر می گردد که باعث ترغیب فرد شده تا کار یا رفتاری خاص را انجام دهد.

اراده کمی درونی تر است و بیشتر نوعی خودکنترلی، خودتنظیمی و خودسامان دهی است. اراده به شما کمک می کند همه چیز را در مورد خودتان بهتر مدیریت کنید و مسیر بهتری را برای تصمیم ها و انتخاب های خود داشته باشید.

در سنین جوانی گاهی به دلایلی انگیزه عامل اصلی همه چیز می شود و کمی اراده در درونمان کم رنگ می گردد. ممکن است دوست داشته باشیم در کنار فرد خاصی باشیم و اغلب فکر می کنیم او انگیزه تمام موفقیت ها، رشد و پیشرفت مان خواهد بود یا در ذهن مان فرض را بر این می گذاریم که اگر او (هر کسی که فکر می کنیم باید کنارمان باشد) را پیدا کنیم دیگر تمام زندگی مان پر از شادی و نشاط خواهد شد و پیش گویی می کنید که در تمام مراحل زندگی موفق خواهم بود. اگر در این زمینه تجربه ای مشابه دارید می توانید آن را به خاطر بیاورید و ببینید آیا آنچه فکر می کردید با آمدن «او» محقق شد؟ یا به مرور متوجه شدید وزن زیادی به این خواسته خود داده بودید و اوضاع از آنچه شما فکر می کردید جدی تر بوده است.


فیلم 500Days of Summer روایتی غیر خطی از آشنایی پسری به نام تام با بازی Joseph Gordon-Levitt و دختری به نام سامر با بازی Zooey Deschanel است. معمولا شناخت دو نفر مراحل مختلفی دارد و بیشتر داستان ها آن را از ابتدا تا انتها به ما نشان می دهند، روندی که برای همه آشنا و تکراری است. این فیلم داستان را به شیوه ای غیر متعارف تعریف می کند، مثلا از روز اول ناگهان به روز چهل و چهار آشنایی می رود و از الگویی خاصی پیروی نمی‌کند. در طول فیلم، بارها به گذشته و آینده سر می زنیم و پیامدهای جالبی را مشاهده می کنیم. حساب کنید ببینید پانصد روز چند ماه از رابطه احساسی دو نفره تام و سامر می شود؟

از اینجا به بعد بخش هایی از داستان فیلم را اسپویل می کند.

تام در شرکتی مشغول به کار است، ایده های کارت پستال طراحی می کند و به نظرش کار کسل کننده و بیهوده ای است. البته معماری را بیشتر دوست دارد می تواند کارش را تغییر دهد اما حوصله ندارد یا شاید به دنبال انگیزه خاصی برای تغییر می گردد. از بچگی در ذهنش حک شده بود که اگر با کسی که می خواهم، دوست باشم زندگیم همان چیزی می شود که باید بشود و با همین فکر روزها را به اجبار می گذراند تا روزی که سامر در شرکت آنها استخدام می شود.

بیشتر دختر پسرها در این سن (20تا 25 سالگی) به همین شکل رویاپردازی می کنند و زندگی را با داشتن فردی دیگر معنادار، شاد، با کیفیت و در مسیر رشد و پیشرفت می دانند گویی همیشه باید طناب مان به کسی وصل باشد تا بتوانیم قدم های جدی زندگی مان را درست برداریم یا اصلا جرات پیدا کنیم و قدم برداریم که این دومی وضعیت به مراتب بدتری نسبت به گزینه اول دارد.

شیطنت و خلاقیت فیلم نامه نویس و کارگردان سکانس های جالبی خلق می کند، به عنوان مثال بعد از نشان دادن روز 290 که اتفاقا ارتباط تام و سامر از هم پاشیده و تام مصمم است که باید هر طور شده به این ارتباط برگردد ناگهان ما را به فضای خوش و تازه روز 1 آشنایی پرت می کند. سعی می کنم در ادامه روزها و وقایع آن را به اختصار برایتان بیاورم.

روز 3 تام برای اولین بار حس می کند که سامر همان شخصی است که باید باشد.

روز 4 هر دو هم زمان در آسانسور هستند و یک آهنگ را دوست دارند.

روز 8 آنها در جشن شرکت با هم کمی صحبت می کنند.

روز 154 تام عاشق لبخند، موها، خال گردن، صدای خنده، طرز نگاه کردن، آهنگی خاص و خیلی از ویژگی های سامر است. این روز را به خاطر بسپارید چون در ادامه دوباره باید به آن برگردید! تام به دوستش می گوید حالا احساسی دارد که همه چیز برایش شدنی است و این زندگی ارزشش را دارد، دوستش می داند که این حرف ها عاقبت خوشی به همراه ندارد.

یکی از بزرگترین انتقادهایی که می توان از این نوع تفکر خیالی گرفت همین نتیجه گیری های تام است. اینکه ارزش های زندگی، حال خوب و ... را از منابع بیرونی می خواهد و تصور می کند خودش هیچ چیز ندارد که بتواند از آن تغذیه کند. شاید بگویید اگر فردی را که می خواهم دوست داشته باشم خیلی چیزها فرق می کند و انگیزه بیشتر و بهتری برای کارهایم خواهم داشت. قبول دارم اما اگر همه انگیزه و سبب از دیگری گرفته شود با نبودنش شما کاملا ویران خواهید شد.

روز 11 تام از توافق در همه چیز (خواننده، آهنگ و ..) با خواهر کوچکترش که طنز جالبی دارد (چون با تمام کوچکی از خیلی چیزها مطلع است!) حرف می زند.

روز 22 تام فکر می کند که همه چیز بینشان تمام شده چون کمتر با هم بوده اند.

روز 28 تام می خواهد بداند که طرز تفکر سامر در زمینه ارتباط با دیگری چگونه است؟

سامر: «روابط آدم ها رو درگیر می کنه و باعث زجر کشیدن اونها میشه و چه کسی چنین چیزی رو می خواد؟»

تام: « اگر عاشق بشی چطور؟»

روز 31 اولین اتفاق خوب در اتاق فتوکپی رخ می دهد!

روز 282 در فروشگاه لوازم خانگی هستند اما بی حالی و بی توجهی سامر کاملا مشهود است.

روز 34 در همان فروشگاه هستند و اینقدر برای هم تازگی دارند تا به همه چیز بخندند، شاد باشند و شبی خوش را با هم بگذرانند.

فردای آن روز تام از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد.

کارگردان که می داند بعد از سکانس های شاد و آهنگین چه حس مطبوعی شما را در بر گرفته در یک اقدام غافلگیرکننده ما را در سراشیبی تندی می اندازد و از روز 35 به روز 303 پَرت مان می کند و تامِ افسرده در آسانسور را تحویل مان می دهد، احتمالا نارضایتی پیش آمده و او باید جبران کند.

روز 45 تام و سامر در محل کار با هم شوخی می کنند.

روز 87 کمی اختلاف نظر به وجود می آید اما حل شدنی است، ساعت های بیشتری را باهم می گذرانند و تام از رویای علاقه به معماری و ساختمان سازی با سامر حرف می زند و روی دستش نقشه چند ساختمان می کشد. کمی بیشتر که با هم هستند حرف هایی بینشان رد و بدل می شود که از نگاه تام دیوار بینشان در حال برداشته شدن است و این یعنی صمیمیت بیشتر.

ارزش‌های فردی چه هستند؟ اصولی که به زندگی معنا می‌دهند و به ما کمک می‌کنند تا در دنبال کردن اهداف مان استقامت به خرج دهیم و با موانع زندگی سرسختانه روبرو شویم. هر فرد برای خود مجموعه ارزش‌هایی دارد که آینه‌ای از شخصیت، علایق و باورهای او است. اگر تمایل دارید در مورد ارزش های فردی و اهمیت آن بیشتر بدانید از این لینک مطالب مفید بیشتری در این زمینه بخوانید.

روز 109 تام با دوستانش حرف می زند و اینطور به نظر می رسد که آنها نمی توانند در مورد ارتباطش با سامر تحلیل درستی ارائه بدهند چون خودشان در روابط مفیدی نبوده اند!

روز 118 بیشتر از سه ماه از این ارتباط گذشته و تام نمی داند رابطه در چه مسیری قرار دارد. خواهر کوچکش توصیه ای دارد: باید مستقیم از سامر بپرسی و اضافه می کند؛ تو از این کار می ترسی چون دلت نمی خواهد جوابی که نمی خواهی را بشنوی، هر چه زودتر این کار انجام بدهی بهتر است چون ممکن یک روز با اون پسر نروژی که تو باشگاه باهاش آشنا شده ببینیش!

تام: سامر، بین ما چی می گذره؟

سامر: مهم نیست، من راضیم. تو راضی نیستی؟

تام: چرا راضیم.

ایراد این مکالمه کجاست؟ قرار بود تام از چه چیزی مطلع شود؟ آیا نگرانی اش برطرف شد؟ مسلما نه، چون هدف پرسش گری شفاف و آگاهی بخش بود که اتفاق نیفتاد. سوال سنجیده تام چه می توانست باشد؟ آیا بعد از سه ماه از این رابطه دوست داری کمی بعد آن را هدفدار کنیم و به یک تعهد بلندمدت مثل ازدواج برسانیم؟ سعی کنید در چنین شرایطی خجالت و دودلی را کنار بگذارید و آنچه قصد دانستنش را دارید مشخص و واضح از مخاطب خود بپرسید تا بیهوده در ارتباطی که با اهداف و خط مشی آینده شما هم خوانی ندارد نمانید. احتمال دارد از شنیدن برخی جمله ها ناراحت شوید و تمام خاطرات خوش و لذت های چند ماه تان به نابودی کشیده شود ولی حداقلش این است که بعد از ناامیدی کامل به یک آسودگی و رهایی می رسید.

کمی بعد پسری در کافه برای سامر مزاحمت ایجاد می کند و می خواهد به زور با او آشنا شود، سامر خیلی معقول و طبیعی به او می فهماند که از او خوشش نمی آید و برود، تام فقط نگاه می کند و چیزی نمی گوید. پسر مزاحم موقع رفتن رو به سامر می گوید:« فکر نمی کنم اون آدم دوست پسرت باشه!» تام با او درگیر می شود و کتک می خورد. تفاوت فاحش دیدگاه تام و سامر بعد از این اتفاق به خوبی نمایان می شود.

سامر از دست رفتار تام شاکی است و به او می گوید:« من می توانم از خودم مواظبت کنم و از این رفتارت خوشم نیامد» تام هم با شکایت می گوید:«من به خاطر تو کتک خوردم، فکر می کردم کار درستی انجام دادم.» سامر می توانست از همان ابتدا به فرد مزاحم بگوید من با کسی هستم (به تام اشاره کند) و همه چیز را در نطفه خفه کند اما این کار را نکرد، چرا؟ چون در ابتدای فیلم نوع نگاهش به زندگی را در چند جمله خلاصه کرد، یادتان مانده؟ به این موضوع اشاره کرد که دوست دارد از آزاد و مستقل بودن لذت ببرد و مال خودش باشد نه دیگری.

وقتی جوان تر هستیم زمان حال را پیش درآمدی برای اتفاق بهتری که قرار است در آینده بیفتد می دانیم بعد، سال ها از پی هم می گذرد و ناگهان متوجه می شویم که دقیقا داریم برعکس عمل می کنیم: خودمان را در حسرت گذشته فرو برده ایم؛ به زمان هایی که هدر داده ایم، افکار بیهوده ای که داشتیم، اهداف غیر واقعی و پوچی که دنبال می کردیم و ... فکر می کنیم.به نظر شما رابطه تام و سامر چگونه تا روز 500 پیش می رود؟ عشق تام زندگیش را می سازد یا دیدگاه و ارزش های فردی سامر پر رنگ تر می شود؟

برای دانستن پاسخ این پرسش ها و انتهای داستان دو هفته دیگر همین جا با من باشید.

آخرین قسمت را از اینجا بخوانید.



ارزش‌های فردیرابطه عاطفیرابطه سالمارادهانگیزه
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید