ویرگول
ورودثبت نام
سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ روز پیش

دوراهی عشق و ارزش های فردی، کدام مهم تر است؟ ( آخرین قسمت)

بخش اول را از اینجا مطالعه کنید.

سامر همان شب از تام عذرخواهی می کند. روز بعد تام از دوستی های گذشته سامر سوال می کند و اینکه چرا از آنها جدا شده است. پاسخ سامر یک جمله مختصر بود: زندگی همین است.

روز 266 به شوخی در پارک می گذرد و هم چیز خوب است.

روز 191 در موزه و سینما سپری می شود.

روز 314 تام را به تنهایی در سینما می بینم، دل شکسته و اندوهگین.

روز 321 رئیس تام از او می پرسد: «این روزها حال خوبی نداری، آیا این وضعیت تو ربطی به رفتن سامر دستیارم دارد؟» و به او پیشنهاد می دهد با توجه به شرایطی که دارد به جای کارت های تبریک روی کارت های تسلیت و سوگواری تمرکز کند!

روز 167 تام را پر انرژی در محل کارش می بینیم که ایده ها و جمله های خاصی برای کارت ها پیشنهاد می دهد که با الهام گرفتن از عشقش به سامر است.

روز 322 تام از سامر متنفر است و از تمام ویژگی های جذاب و دوست داشتنی که در روز 8 (در بخش اول به دنبال آن بگردید) عاشق آنها شده بود حالش بهم می خورد! او از همه خصوصیات سامر بیزار است.

روز 345 به توصیه دوستش با دختر دیگری قرار گذاشته است اما به او می گوید این رابطه به جایی نمی رسد چون او داغون و مفلوک است و حس می کند تنها کسی که می تواند او را روی کره زمین خوشبخت کند سامر است.

روز 402 تام سوار قطار است و به جشن عروسی همکارش می رود اتفاقا سامر هم در همان قطار است و به همان جشن می رود. آنها در قطار اوقات خوشی را باهم می گذرانند. در جشن کنار هم هستند و از عادت های خوب و بدشان حرف می زنند. سامر او را به مهمانی هفته آینده که می خواهد در منزلش بگیرد دعوت می کند. در راه برگشت پیش هم نشسته اند و تام لبخندی حاکی از رضایت می زند.

آیا همه چیز به همین سادگی دوباره به جریان افتاده بود؟ صمیمیت چند ساعته در جشن عروسی برای تام تفسیر خوشی داشت؛ سامر هنوز مرا دوست دارد و به من فکر می کند حتی برای مهمانی به منزلش دعوت شده ام. به نظر شما چه تعبیر دیگری می توان از این اتفاق داشت؟ یا این طور فکر می کنید که از نگاه سامر این دعوت می تواند خیلی ساده تر از هر تفسیری باشد؟

روز 408 تام با سرمستی و پیش بینی های امیدبخش به مهمانی سامر می رود.

اوج خلاقیت کارگردان را در این سکانس مشاهده می کنید زمانی که دو کادرِ کنار هم را تحویل مان می دهد که یکی واقعیت ماجراست و دیگری آنچه تام توقع دارد اتفاق بیفتد. کمی خاطرات خود را شخم بزنید! ببینید چه زمان هایی بوده است که انتظارهای پوچ و زیاده خواهی هایتان در مقایسه با رخدادهای واقعی خصوصا در چنین شرایطی همچون تیری زهرآلود قلب تان را نشانه گرفته بود. به نظر شما اگر تام چگونه فکر می کرد تا این اندازه بین واقعیت و آرزوهای خودش فاصله نمی افتاد؟ اگر شما در این شرایط قرار بگیرید چه ارزیابی در خصوص این وضعیت خواهید داشت؟

می خواهم با هم کمی به عقب بازگردیم؛ بعد از 408 روز ارتباط با کسی (حدود یک سال و چند ماه) خیلی چیزها از رابطه دست مان می آید، تقریبا زمان زیادی را با «او» سپری کرده ایم، نسبت به خودمان و «او» کمی عمیق تر شده ایم و نباید مثل روزهای اول رابطه فکر و رفتار کنیم. آیا با توجه به تمام حقایق به دست آمده در ارتباط باز هم می خواهید مانند تام فاصله زیادی بین واقعیت امروز و رویاهایتان وجود داشته باشد؟ در همان خاطرات بگردید ببینید کجای داستان تان می توانستید عملکرد بهتری داشته باشید ولی این کار را انجام ندادید؟ چه پیامدهایی گریبان تان را گرفت؟ چه درس هایی از این اتفاق آموختید که امروز می توانید از آن بهره مند شوید و دیگر مانند روزهای گذشته رفتار نکنید، نکات مهم را برای خود لیست کنید.

تام در مهمانی تازه متوجه می شود که قصد سامر از این برنامه اعلام نامزدی به دوستانش بوده است. او آزرده خاطر و ویران آنجا را ترک می کند. هر شکلی از فرار بالقوه از واقعیت در آینده به ضرر ما تمام می شود.

روز 440 تام سردرگم و خشمگین است.

روز 441 تام همچنان عصبانی است.

روز 442 تام با لباس خواب به سوپرمارکت می رود و خرید می کند او همچنان عصبانی و افسرده است. در محل کارش با بی حوصلگی تمام حاضر می شود و در جلسه معرفی ایده های کارت پستال حرف هایی در مورد تو خالی بودن جملات روی کارت ها می زند، اینکه آنها دروغ گو هستند و با همین کارت ها و جملات مردم را فریب می دهند و عشق آنچه آنها روی کارت ها می نویسند نیست. او همان روز از کارش استعفا می دهد.

روز 450 تام برای تماشای تمرین فوتبال خواهرش رفته است. ریچل می گوید: هنوز ماهی های زیادی برای تو در دریا هست! و جمله حکیمانه ای می گوید: (چون سن کمی دارد از او توقع این جنس حرف ها را نداریم.) درست است که فکر می کنی سامر با همه فرق دارد اما در واقع این طور نیست چون به نظر من، تو فقط خاطرات خوب را به یاد می آوری، دفعه بعد که به گذشته نگاه کردی بهتر است با دقت بیشتری نگاه کنی و همه خاطرات را ببینی. تام سعی می کند همه چیز را به خاطر بیاورد، تمام روزهای خوب و بد را دوباره مرور می کند و این بار دقیق تر و با نکته سنجی بیشتر به همه اتفاقات این مدت نگاه می کند، درست است حق با ریچل بود.

شما هم در ذهن خود همه چیز را مرور کنید، اگر فکر می کنید فردی که با او رابطه عاطفی دارید با همه فرق دارد و اگر روزی نباشد شما از بین می روید لازم است به توصیه خواهر تام عمل کنید و تمام خاطرات را به یاد آورید، نه اینکه فقط روزها و لحظه های خوب را صد بار در ذهن خود مرور کنید و به نتیجه غیر واقعی برسید.

روزهای 476 تا 456 تام زمان را بیهوده سپری می کند. یک روز تمام کارهای قدیمی اش را که به دیوار زده بود پاره کرد، کتاب هایی در مورد معماری خرید و مطالعه آن را آغاز کرد. درخواست کاری داد و برای مصاحبه به شرکت های مختلف رفت و در نهایت تمام آنچه از معماری دوست داشت را روی دیوار طراحی کرد. او فهمیده بود هر چیزی را که بخواهد درون خودش دارد.

مولانا در دیوان شمس می گوید:

ای نسخه نامه الهی که تویی وی آینه جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

روز 488 تام بعد از یک مصاحبه کاری به مکانی می رود که روز 87 با سامر رفته بود و روی همان صندلی می نشیند. سامر کمی دورتر نشسته است گویا منتظر بوده روزی تام را دوباره در این مکان ببیند. آنها کمی با هم حرف می زنند، تام از رفتار سامر شاکی است و می گوید:«تو با من در عروسی رقصیدی در صورتی که می دونستی می خوای با فرد دیگری ازدواج کنی.» سامر می گوید: «نمی دونستم چون هنوز از من خواستگاری نکرده بود.»

- چرا با من رقصیدی؟ چرا اون حرف ها رو در مورد سرنوشت، جفت های معنوی و عشق واقعی به من زدی؟

- چون دلم می خواست.

- تو همیشه هر چی که دلت بخواد انجام می دی.

سامر ادامه می دهد: «روزی من در رستورانی نشسته بودم که «او» از من یک مجله خواست، به همین سادگی و بعد تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. اما در مورد تو یک روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم نسبت به تو مطمئن نیستم. ولی تو درست می گفتی که زندگی رو همین اتفاق های تصادفی و ساده درست می کنه. الان هم خوشحالم که فهمیدی باید برای زندگیت کاری انجام بدی.» ممکن است منطق سامر خیلی به مذاق مان خوش نیاید. صادقانه پاسخ دهید آیا تقصیر سامر است که این گونه می اندیشد؟ یا بعد از این همه مدت، تام باید متوجه اختلاف سلیقه و نظرهای سامر می شد و مسیرش را تغییر می داد؟

روز 500 تام برای مصاحبه به شرکتی رفته است. دختری را می بیند که مثل خودش برای این کار درخواست داده. تام می گوید: «امیدوارم که تو را استخدام نکنند!» اتفاقا دختر هم همین حرف را به تام می زند و هر دو می خندند. کمی با هم صحبت می کنند که ناگهان جرقه ای در ذهن تام زده می شود؛ حکمت اتفاقات، شاید همه چیز همین طور که باید جریان داشته باشد اتفاق می افتد. اسم تام را برای مصاحبه صدا می زنند، از آن دختر می خواهد که نتیجه هر چه شد بعد از آن با هم قهوه ای بخورند. نام دختر اُتِم (پاییز در زبان انگلیسی) است. سامر( تابستان به زبان انگلیسی) رفت و حالا اُتِم آمده است. استفاده جالبی از روند فصل ها برای اینکه بدانیم پایان هر چیزی که دوست داریم انتهای دنیا نیست و دوباره موضوع جدیدی شروع می شود و به جریان می افتد.

از روز 500 ناگهان دوباره به روز 1 باز می گردیم که همان آغازی دوباره است و جریان زندگی همین آغاز و پایان های مداوم است. (می توانید تصویر روز اول رابطه با سامر را در بخش اول با این تصویر مقایسه کنید.)


نکته هایی از نگاه جان گاتمن (John Gottman)

در یکی از نوشته هایم راجع به جان گاتمن و نظریه The Sound Relationship House چند خطی نوشته بودم. اگر دوست داشتید آن را در بخش اول مطالعه کنید. در شکلی که گاتمن ارائه می دهد طبقه اول به build love maps اختصاص یافته است که نشان دهنده اهمیت پایه ای این مطلب است. ساختن این نقشه های عشق چه معنایی دارد؟

گاتمن نقشه‌های عشق را "بخشی از مغز شما که در آن تمام اطلاعات مربوط به زندگی شریک‌تان را ذخیره می‌کنید" توصیف می‌ کند. به زبان ساده‌ تر، این به معنای پرسیدن و به خاطر سپردن تمام جنبه‌ های مهم، چه کوچک و چه بزرگ، از سفر زندگی شریک‌تان است. داشتن نقشه‌های عشق به این معناست که شما از رویاها، عادت‌ های خاص، نکات آزاردهنده و وقایع شکل‌ دهنده زندگی شریک‌تان آگاه هستید و همین برای آنها نیز صادق است. شاید استفاده از کلمه عشق کمی شما را گیج کرده باشد و آن را با اوج روماتیک بودن اشتباه بگیرید. اما نقشه عشق متفاوت از آن چیزی است که در ذهن شما می گذرد. مفهومی که یکی از طبقات نظریه گاتمن است، بیشتر تحلیلی است و خیلی شبیه آن عشق هایی که می شناسیم نیست.

نقشه‌های عشق پایه و اساس نظریه The Sound Relationship House محسوب می‌شوند. قبل از اینکه به سطوح بالاتر و ایجاد معنای مشترک برسید، نیاز به یک پایه محکم، "نقشه‌های عشق" برای استحکام رابطه ضروری است.

ایجاد نقشه‌های عشق منجر به ایجاد سطحی از صمیمیت و درک در افراد می‌شود که بی‌نظیر است. این سطحِ عمیق‌ترِ ارتباط می‌تواند اضطراب و ترس از طرد شدن احتمالی را کاهش دهد.

تام در انتهای داستان بر حسب تصادف یا هر چیزی مسیر زندگی خود را پیدا کرد منظورم آشنایی با اُتِم نیست بلکه بیشتر کسب خرد و بصریتی است که در ارتباط با سامر به دست آمد. هرچند دل شکسته شد اما به بلوغ عاطفی رسید و مسائلی را درک کرد که اگر در این ارتباط نبود هیچ گاه فهم آن برایش به وجود نمی آمد و همچنان عمر را بیهوده و در رویایی بی هدف و پوچ هدر می داد. مهم است اگر رویاپردازی می کنیم بدانیم برخی از آنها تنها در ذهن ما به آن شکلی که می خواهیم توهم‌زا و اغراق آمیز وجود دارد و واقعیت زندگی از خیال های ما بی رحم تر است و مانند معلمی سخت گیر مجبورمان می کند یاد بگیریم و اگر در این راه پیشرفتی نداشته باشیم ناچاریم بارها و بارها زخم برداریم تا آنچه باید را به تمامی فراگیریم.

تام وقتی متوجه می شود خودش است که سرنوشتش را در دفترچه زندگی ویرایش می‌کند و از نو می‌نویسد آنچه را باید آموخت و دوباره در جریان زندگی قرار گرفت.

در ادامه و برای پایان بندی این نوشتار به چند تکنیک کاربردی در زمینه نقشه عشق اکتفا می کنم. این تکنیک‌ها می‌توانند به تقویت رابطه و به‌روزرسانی نقشه عشق کمک کنند.

تکنیک های کاربردی نقشه عشق :

  • گفتگوهای عمیق و معنادار: زمانی را به گفتگو درباره اهداف، آرزوها، و دغدغه‌های یکدیگر اختصاص دهید؛
  • پرسش‌های باز: از سوالاتی استفاده کنید که نیاز به توضیح بیشتری دارد تا به درک بهتری از احساسات و تجربیات شریک‌تان برسید؛
  • توجه به تغییرات: به تغییرات در زندگی شریک‌تان دقت کنید و درباره آن‌ها صحبت کنید؛
  • فعالیت‌ های مشترک: با هم فعالیت‌ های جدید و هیجان‌انگیز انجام دهید تا تجربیات مشترک جدیدی ایجاد کنید؛
  • گوش دادن فعال: هنگام صحبت کردن شریک‌تان، با توجه کامل گوش دهید و به احساسات و نیازهای او توجه کنید؛
  • روزمرگی‌ها را به اشتراک بگذارید: درباره اتفاقات روزانه خود صحبت کنید تا ارتباط نزدیک‌تری ایجاد کنید.

به یاد داشته باشید هرچه بیشتر درباره یکدیگر بدانید ارتباط قوی‌تری برقرار خواهید کرد و رابطه‌تان عمیق‌تر خواهد بود. شناخت دنیای «او» نوعی از صمیمیت است که منجر به روابط امن‌تر و سالم‌تری می‌شود که ماندگاری
بیشتری دارد.

منبع : ‘Love Maps’ Are a Game Changer When You Have an Anxious Attachment Style

ارزش های فردیرابطه عاطفیرابطه سالمنقشه راهجان گاتمن
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید