بیست و چهارم نوامبر سال دو هزار و بیست و یک میلادی
دلنشینِ من!
به دوستی مان اعتماد دارم، از همین رو از میزان وقت های نداشته ای که برایتان سرمایه هستند و برای من گذاشته اید و می گذارید، از صمیم جان ممنونم.
با تمام قلبم از شما تشکر می کنم و منتظر زمانی هستم که بتوانم برای شما مفید کارآمد و شاید سرآمد باشم.
تصور می کنم که از هر نظر حال شما خوب است و مثل همیشه در تکاپو برای کشف ناشناخته ها هستید و البته به سلامتی تان هم اهمیت بیشتری می دهید و در گوشه کنار روزهای تان مرا دوست دارید؛ وقتی اولین جرعه ی چای اول صبح را می نوشید، وقتی از چرت دم ظهر بیدار می شوید، زمانی که به قاب عکس مان و یا آن نقاشی نگاه می کنید؛شاید نه به اندازه ی من که در تمام ثانیه ها دلم به یاد شما هستم، اما حتی یک بیست و چهارم آن هم برایم کافی و دوست داشتنی است.
من خسته هستم اما نه از این دلتنگی. این دلتنگی هر روز عمیق تر و با شکوه تر می شود اما نه تنها از آن خسته نمی شوم بلکه بیشتر دوستش می دارم و بیشتر از آن می آموزم.
تا روز دیدارمان به این فکر خواهم کرد که چگونه تمام این حجم عظیم دلتنگی را در قالبی جا دهم که وقت با ارزشتان را کمتر مصرف کنم، این را به طعنه نمی گویم فقط دوست دارم حسم را به مختصر ترین شکل ممکن، شفاف و صریح، تقدیم نگاه پرمهرتان کنم.
دلتنگ همیشگی شما.