ویرگول
ورودثبت نام
سارا جفایی
سارا جفایی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

نبودن یا چگونه بودن...مسئله این نیست؟

وسط هیاهوی کارهای مجازی خواستم کمی واقعی بنویسم...

میدانی..به این فکرکردم که اگر روزی بیاید و من نباشم یا روزی باشد و من نیایم کلمه هایم خواهند ماند، کسی به درست غلطش نمی اندیشد و در آن روز های سرد و اندوه بار، احتمالا فقط واژه هایم را دانه دانه از بر می خوانند و تهش می گویند حیف شد...چه آرزوها که نداشت...میخواست برای خودش عکاسی کند، سفرکند، دنیا را ببیند و دنیای خودش را بسازد و ... .

کسی نمی بیند و نخواهد دید و کسی نمی گوید ونخواهد گفت که چطور شد که به آنها به آن آرزوها نرسید! همه فقط غصه خواهند خورد و گریه خواهند کرد...شاید!

نه اینکه گریه کردن بد باشد اما شاید کسی باشد که اندوهش در سکوتش نمایان شود، شاید کسی باشد که مثل خودم باشد و اندوهش یا احساسش (به طور کل) به مرور زمان در واژه هایش یا خلوت هایش و یا در موسیقی هایی که گوش می دهد نمایان شود یا عکس ها و فیلم هایی که می بیند.شاید عده ای مثل من دور برون گرا باشند، البته که این واژه را در هین لحظه ابداع کردم اما به نظرم کارآمد بود، کارم را راه می انداخت.

میدانی..مرگ چیزی نیست که سهل یا سخت باشد اما صد در صد ممتنع است، زندگی هم چنین است، حتی شاید دقیقا ندانیم که هرکدام چه هستند و شاید هرگز نفهمیم...اما...چرا! به نظرم در دوحالت می توانیم هردو را در یکی درک کنیم. یکی اندوه فراوان و دیگری شادی مطلق هر دو را در زمان زنده بودن در زندگی می توانیم درک کنیم.

این ها را ننوشتم که بگویم خیلی به مرگ یا زندگی یا فلسفه و چیستی آنها فکرکنیم چرا که قطعا کارهای زیادی برای انجام دادن داریم...فقط خواستم بگویم مرز میان امروز و فردایمان همین لحظه ایست که من این کلمات را می نویسم و شما آنها را می خوانید.

اگر به آرزوهایم نرسیدم هم اشکالی ندارد اما... دلم میخواهد بتوانم حداقل کتاب هایی که آرزو خواندنشان را دارم بخوانم و فیلم هایی که آرزوی دیدنشان را دارم ببینم.

وقتی می توانم با خواندن سباستین به کوبا سفر کنم و با دیدن اینتراستلار به ورای کهکشان راه شیری سفر کنم...فکر می کنم توانایی گذشتن از آرزوهایم را داشته باشم، شاید راحت نباشد که قطعا نخواهد بود اما بنظر شدنی می آید.


سفرهیاهونوشتنفیلمکتاب
تغییر،اکنون است.می نویسم تا زنده بمانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید