و در این وادی شور
در این ژرف لا یتناهی شعور
در پی نور هستم!
انسان هستم و تفسیرگر ذات،
به تفاسیر و تواصیف جهان در کارم
به بلندای عروج
و به لایعقل دل!
ذات من نسیان است
در برش اندیشه
و قلم دارم از آن
که مگر زنده بماند فکرم
و فراموش نشود احساسم
تا بیارایم ازآن آیینی
که ز فواره ی جاوید جهان ها فراتر برود!
برود تا بیشه
بگذرد از پندار
و بیاساید بر بالین ادیبان زمان،
تا مگر روزی،ثانیه ای،لحظه ای...
به قلم وادارد
فکر نابی پر از اندیشه را
و دگرباره تاریخ تکرار شود
نه به تکرار مهمات و به اجبار زمان
که به لطف احساس خرد دار ظهور!
و دگر باره تاریخ،تاریخ شود
که جهان تازه شود
و زمان زنده شود
و شبان پر مهتاب!
و دگر باره دراین وادی شور
شوری زاده شود
و به کرات تکرار شود
که جهان تازه شود!