شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۹ دقیقه·۲۵ روز پیش

آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه

منوچهر با سپاهش به استقبال سام می‌رود. (عکس تولیدشده با هوش مصنوعی)
منوچهر با سپاهش به استقبال سام می‌رود. (عکس تولیدشده با هوش مصنوعی)


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (آگهی شدن مهراب از کار دخترش)، اینجا کلیک کنید.


پس آگاهی آمد به شاهِ بزرگ ... ز مهراب و دستانِ سام سِتُرگ

ز پیوند مهراب، وَزْ مهرِ زال ... وزان ناهَمالان گشته هَمال

سخن رفت هر گونه با موبدان ... به پیشِ سرافراز شاهِ رَدان

چنین گفت با بِخردانْ شهریار ... که بر ما شود زین دُژَمْ روزگار

چو ایران ز چنگالِ شیر و پلنگ ... برون آوریدم به رای و به جنگ

فریدون ز ضحاک، گیتی بِشُسْتْ ... بِتَرْسَم که آید اَزان تخمْ رُسْتْ

نباید که بَر خیره از عشقِ زال ... همالِ سرافگنده گرددْ هَمال

چو از دختِ مهراب و از پورغ سام ... برآید یکی تیغِ تیز از نیام

اگر تابْ گیرد سوی مادرش ... زگفتِ پراگنده گردد سرش

کند شهرِ ایران پر آشوب و رنج ... بدو بازگردد مگر تاج و گنج

همه موبدانْ آفرین خواندند ... وُرا خسروِ پاک‌دین خواندند

بگفتند کز ما تو داناتری ... به بایستها بَر تواناتری

همان کن کجا با خرد دَرْخورد ... دلِ اژدها را خِرد بِشْکرد

بفرمود تا نوذر آمدْشْ پیش ... ابا ویژگان و بزرگان خویش

بدو گفت رو پیش سامِ سوار ... بِپُرْسَشْ که چون آمد از کارزار

چو دیدی بگویش کزین‌سو گِرای ... ز نزدیکِ ما کُنْ سوی خانه رای

هم آنگاه برخاستْ فرزندِ شاه ... اَبا ویژگانْ سَرنهاده به راه

سوی سامِ نِیْرَمْ نهادند روی ... ابا ژنده‌پیلانِ پرخاش‌جوی

چو زینْ کارْ سامِ یل آگاه شد ... پذیره سوی پورِ کِیْ شاه شد

ز پیشِ پدر نوذر نامدار ... بیامد به نزدیکِ سام سوار

همه نامداران پذیره شدند ... ابا ژنده‌پیل و تَبیره شدند

رسیدند پَسْ پیشِ سامِ سوار ... بزرگان و کی نوذر نامدار

پیام پدرْ شاهْ نوذر بِداد ... به دیدارِ او سام یَلْ گشتْ شاد

چنین داد پاسخ که فرمان کنم ... ز دیدار او رامُشِ جان کنم

نهادند خوان و گرفتند جام ... نخست از منوچهرْ بردند نام

پس از نوذر و سام و هر مهتری ... گرفتند شادی ز هر کشوری

به شادی درآمد شبِ دیریاز ... چو خورشید رخشنده بگشاد راز

خروشِ تَبیره برآمد زِ در ... هَیونِ دلاور برآورد پَر

سوی بارگاهِ منوچهر شاه ... به فرمان او برگرفتند راه

منوچهر چون یافت زو آگهی ... بیاراست دیهیمِ شاهَنْشَهی

ز ساری و آمل برآمدْ خروش ... چو دریایِ سبز اندر آمد به جوش

بِبَسْتَنْدْ آیینِ ژوپین وُران ... برفتند با خِشتهای گران

سپاهی که از کوه تا کوهْ مَرْدْ ... سپر در سپر ساخته سرخ و زرد

ابا کوس و با نایِ رویین و سَنْجْ ... ابا تازیْ اسپان و پیلان و گنج

ازین گونه لشکر پذیره شدند ... بسی با درفش و تبیره شدند

چو آمد به نزدیکی بارگاه ... پیاده شد و راه بگشاد شاه

داستان از چه قرار است؟

خبر عشق زال و رودابه به منوچهر می‌رسد. منوچهر از این اوضاع خوشحال نیست و به موبدان می‌گوید اگر فرزند زال و رودابه به خاندان مادری‌اش برود، ایران را ویران خواهد کرد.

سپس به پسرش نوذر می‌گوید به نزد سام برو و از او بخواه به دیدن من بیاید. پسر حرف پدر را اطاعت کرده، می‌رود و با سام نزد منوچهر می‌گردد.

معنی ابیات

پس آگاهی آمد به شاهِ بزرگ ... ز مهراب و دستانِ سام سِتُرگ

منوچهر از کار مهراب و زال (پسر سام) آگاه شد.

  • آگاهی: خبر


ز پیوند مهراب، وَزْ مهرِ زال ... وزان ناهَمالان گشته هَمال

از فرزند مهراب و زال آگاه شد که با وجود ناهماهنگی، تصمیم گرفته بودند جفت هم شوند.

  • همال: همتا - همپایه
  • ناهمالان گشته همال: زال و رودابه با آنکه هم‌تراز (=همال) یکدیگر نیستند، با هم جفت و همال گردیده‌اند


سخن رفت هر گونه با موبدان ... به پیشِ سرافراز شاهِ رَدان

منوچهر نشست و با موبدان بسیار مشورت کرد.


چنین گفت با بِخردانْ شهریار ... که بر ما شود زین دُژَمْ روزگار

منوچهر گفت: با این ازدواج روزگار با ما ناسازگار خواهد شد و تقدیر بر خلاف مصلحت ما پیش خواهد رفت

  • دژم: آشفته و پریشان - مسبب خشم و اندوه


چو ایران ز چنگالِ شیر و پلنگ ... برون آوریدم به رای و به جنگ

فریدون ز ضحاک، گیتی بِشُسْتْ ... بِتَرْسَم که آید اَزان تخمْ رُسْتْ

حالا که من ایران را از دشمنان نجات دادم و فریدون هم جهان را از ضحاک پاک کرده، می‌ترسم که دوباره از نژاد ضحاک کسی زاده شود


نباید که بَر خیره از عشقِ زال ... همالِ سرافگنده گرددْ هَمال

نباید که این عشق بیهوده‌ی زال باعث شود خاندان ضحاک دوباره همتای ما شوند و تا این حد قدر و ارزش پیدا کنند.

  • همال سرافگنده: اشاره به خاندان ضحاک که از خاندان فریدون شکست خوردند.
  • خیره: بیهوده


چو از دختِ مهراب و از پورِ سام ... برآید یکی تیغِ تیز از نیام

اگر تابْ گیرد سوی مادرش ... زگفتِ پراگنده گردد سرش

کند شهرِ ایران پر آشوب و رنج ... بدو بازگردد مگر تاج و گنج

اگر فرزند دختر مهراب و زال به سمت خاندان مادرش بکشد، ایران را پر از فتنه خواهد کرد. در این صورت ممکن است پادشاهی ایران دوباره به خاندان ضحاک برگردد.

  • تاب گرفتن: متمایل بودن


همه موبدانْ آفرین خواندند ... وُرا خسروِ پاک‌دین خواندند

موبدان به او آفرین گفتند

  • خسرو: پادشاه


بگفتند کز ما تو داناتری ... به بایستها بَر تواناتری

گفتند تا از ما داناتر هستی و تو بهتر از ما می‌دانی چه شایسته است.

  • بایست‌ها: آنچه شایسته است


همان کن کجا با خرد دَرْخورد ... دلِ اژدها را خِرد بِشْکرد

همان کاری را انجام بده که مطابق خرد است. چون خرد است که می‌تواند همه چیز حتی اژدها را شکست دهد.

  • بشکرد: شکست دادن


بفرمود تا نوذر آمدْشْ پیش ... ابا ویژگان و بزرگان خویش

منوچهر تصمیمش را گرفت و گفت نوذر (پسرش) با نزدیکانش به نزد منوچهر برود.

  • ویژگان: نزدیکان، همدم‌ها


بدو گفت رو پیش سامِ سوار ... بِپُرْسَشْ که چون آمد از کارزار

به نوذر گفت: نزد سام برو از او بپرس نتیجه‌ی جنگش (جنگ با گرگساران) چه شد

  • سوار: کنایه از دلیر


چو دیدی بگویش کزین‌سو گِرای ... ز نزدیکِ ما کُنْ سوی خانه رای

وقتی او را دیدی، به او بگو اول نزد ما بیاید و بعد، از اینجا به سوی خانه‌اش برود.

  • رای کردن: قصد کردن


هم آنگاه برخاستْ فرزندِ شاه ... اَبا ویژگانْ سَرنهاده به راه

نوذر از جا بلند شد و با نیروهای ویژه‌اش به راه افتاد.


سوی سامِ نِیْرَمْ نهادند روی ... ابا ژنده‌پیلانِ پرخاش‌جوی

با فیل‌های جنگی به سمت سام رفتند.


چو زینْ کارْ سامِ یل آگاه شد ... پذیره سوی پورِ کِیْ شاه شد

سام که از آمدن نوذر آگاه شد، همه‌چیز را آماده کرد و به قصد استقبال به نزد او رفت


ز پیشِ پدر نوذر نامدار ... بیامد به نزدیکِ سام سوار

نوذر هم از نزد پدر به پیش سام آمد.


همه نامداران پذیره شدند ... ابا ژنده‌پیل و تَبیره شدند

همه‌ي بزرگان هم با فیل‌های جنگی و طبل‌های جنگی (= با احترام و شکوه) به استقبال آمدند.

  • پذیره شدن: پیشواز رفتن


رسیدند پَسْ پیشِ سامِ سوار ... بزرگان و کی نوذر نامدار

نوذر و بزرگان به نزد سام رسیدند.


پیام پدرْ شاهْ نوذر بِداد ... به دیدارِ او سام یَلْ گشتْ شاد

نوذر پیام منوچهر را به سام داد. سام هم از این دیدار خیلی خوشحال شد.

  • شاه نوذر: نوذر پسر منوچهر است و در آینده شاه خواهد شد. پس همین حالا هم شاه خطاب شده است.


چنین داد پاسخ که فرمان کنم ... ز دیدار او رامُشِ جان کنم

سام گفت: فرمان منوچهر را اطاعت می‌کنم و با دیدار او روح و روانم را آرامش خواهم داد.

  • فرمان کنم: اطاعت کنم
  • رامش: آرامش و شادی


نهادند خوان و گرفتند جام ... نخست از منوچهرْ بردند نام

بزمی بر پا کردند و اول هم به سلامتی منوچهر شاه نوشیدند.

خوان نهادن: سفره پهن کردن


پس از نوذر و سام و هر مهتری ... گرفتند شادی ز هر کشوری

سام و نوذر و بزرگانی که هر کدام از شهری آمده بودند، مدتی را به شادی گذراندند.


به شادی درآمد شبِ دیریاز ... چو خورشید رخشنده بگشاد راز

آن شب طولانی به شادی سپری شد. هنگامی که روز شد ...

رخشنده: درخشان

دیریاز: دراز - طولانی


خروشِ تَبیره برآمد زِ در ... هَیونِ دلاور برآورد پَر

صدای طبل‌ها به نشانه‌ی اعلام حرکت بلند شد. اسب‌های تندرو زین شدند و به حرکت درآمدند.

  • خروش تبره: طبل‌ها به نشانه‌ی شروع زمان حرکت، نواخته شدند.
  • هیون: در اصل به معنی شتر است؛ ولی در شاهنامه به معنای حیوانات چهارپا و در این بیت مخصوص به معنی اسب است.
  • برآورد پر: به سرعت به راه افتاد


سوی بارگاهِ منوچهر شاه ... به فرمان او برگرفتند راه

طبق فرمان منوچهر، به سمت بارگاه او رفتند.


منوچهر چون یافت زو آگهی ... بیاراست دیهیمِ شاهَنْشَهی

منوچهر هم که خبردار شد، دستور داد تخت پادشاهی را آراسته کنند و آماده‌ی استقبال سام شوند.


ز ساری و آمل برآمدْ خروش ... چو دریایِ سبز اندر آمد به جوش

بانگ و غوغا از ساری و آمل برخاست و سپاه مثل دریای خروشان به راه افتاد

همیشه وقتی بزرگی/شاهی/پهلوانی به نزد پادشاه می‌آید، پادشاه به احترام او سپاهش را جمع می‌کند و کمی از شهر خارج می‌شوند تا به نشانه‌ی احترام، اینطور (خارج از قصر) به پیشواز مهمان بروند و از او استقبال کنند.


بِبَسْتَنْدْ آیینِ ژوپین وُران ... برفتند با خِشتهای گران

آلات جنگی را برداشتند و به راه افتادند

  • آیین بستن: آذین بستن - تزئین کردن
  • ژوپین: نوعی نیزه
  • ژوپین ور: نیزه افکن
  • خشت: نیزه‌ی کوتاه پَردار که بعد از پرتاب شدن کمی چرخش می‌گیرد و صاف حرکت نمی‌کند
  • گران: سنگین


سپاهی که از کوه تا کوهْ مَرْدْ ... سپر در سپر ساخته سرخ و زرد

سپاهی بسیار بزرگ و انبوه ...

  • سپر در سپر: لشکر انقدررررر بزرگ و انبوه است که سپر در کنار سپر قرار می‌گیرد.


ابا کوس و با نایِ رویین و سَنْجْ ... ابا تازیْ اسپان و پیلان و گنج

... در نهایت آراستگی و شکوه

  • کوس: نوعی طبل
  • نای رویین: شیپور فلزی
منظور از کل ادوات جنگی همراه سپاه و جمعیت زیاد آنها، توصیف شکوه سپاه است


ازین گونه لشکر پذیره شدند ... بسی با درفش و تبیره شدند

... با پرچم‌ها و طبل‌ها به استقبال رفتند.


چو آمد به نزدیکی بارگاه ... پیاده شد و راه بگشاد شاه

وقتی سام نزدیک بارگاه شد، سام برای احترام از اسب پیاده شد و پای پیاده به نزدیکی منوچهر رفت. شاه هم به او اجازه ملاقات داد و راه را برایش باز کرد.

  • راه گشادن: پذیرفتن
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید