سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هم هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه از سایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده.
به نام خداوند جان و خرد ... کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوندِ نام و خداوند جایْ ... خداوندِ روزی دهِ رَهْنَمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر ... فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است ... نگارندهٔ بَر شده پیکر است
به بینندگان آفریننده را ... نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه ... که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد ... نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی ... همان را گزیند، که بیند همی
ستودن نداند کس، او را چو هست ... میانْ بندگی را ببایدْت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی ... در اندیشهٔ سَخته کی گنجد اوی
بدین آلتِ رای و جان و زبان ... ستودْ آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خَستو شَوی ... ز گفتار بیکارْ یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه ... به ژرفی به فرمانْشْ کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود ... ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست ... ز هستی مَر اندیشه را راه نیست
به نام خداوند جان و خرد ... کز این برتر اندیشه بر نگذرد
به نام خداوندی که جان و عقل را آفرید. این بهترین چیزی است که میتوانم این کتاب را با نامش شروع کنم؛ چرا که این آخرین حدی است که میتوانیم خدا را بشناسیم.
(از نظر فردوسی، عقل و جان، مهمترین نعمتهایی هستن که خدا به انسان داده است)
خداوندِ نام و خداوند جایْ ... خداوندِ روزی دهِ رَهْنَمای
خدایی که همهچیز را آفریده و به آفریدههایش، روزی میرساند و راه درست را به آنها نشان میدهد
در توضیحات کزاری آمده است که واژهی جای به معنی گیتی (جهانِ مادی) است و چون نام در مقابل آن قرار گرفته، در اینجا مینو و بهشت معنی میشود که در مقابل واژهی جای قرار میگیرد. در واقع منظور از نام، جایی است که خرد و اندیشه از آنجا آمده است و با حواس جسمی قابل درک نیست.
خداوند کیوان و گَردان سپهر ... فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
خدایی که کهکشان و آسمانِ در حال چرخش را آفریده و به ماه و زهره و خورشید (اجرام نورانی آسمان)، نور بخشیده است.
فردوسی میگوید «گردان سپهر»، چون در گذشته اعتقاد داشتند که زمین ثابت است و آسمان و سایر اجرام به دور آن میچرخند.
ز نام و نشان و گمان برتر است ... نگارندهٔ بَر شده پیکر است
خدا از هرچیزی که فکرش را بکنیم و یا حدس بزنیم، برتر است. اوست که همهچیز را (آسمان، انسان، خرد و جان و غیره) را آفریده است (همانطور که در ادامه توضیح میدهم، مصرع دوم، تفاسیر زیادی دارد)
(در برخی نسخههای شاهنامه، بیت دوم اینطور نوشته شده: نگارندهی بر شده گوهر است. در این صورت معنی مصرع دوم اینطور میشود: او کسی است که آسمان بزرگ را (که از زمین فاصله دارد) آفریده است.
نمیدانم کدام نسخه درست است. من ابیات را از روی کتابی که دارم (از نشر محمد و براساس نسخه موسکو) مینویسم. در جستجوهایم، دو مقاله علمی پیدا کردم که «بر شده گوهر» را درستتر میدانستند)
تفسیر دیگری که در کتاب استاد کزازی خواندم، این بود که «نگارندهی برشده پیکر» یک ترکیب وصفی است. به این معنی که خداوند، آفریدگاری است برشده گوهر (بزرگ و ارجمند)، که متفاوت از هرچیزی است که آفریده و نمیشود به هیچ طریقی او را شناخت
به بینندگان آفریننده را ... نبینی مرنجان دو بیننده را
نمیتوانی او را با دو چشمت ببینی، پس چشمهایت را خسته نکن
نیابد بدو نیز اندیشه راه ... که او برتر از نام و از جایگاه
حتی با اندیشه هم نمیتوان خدا را شناخت. او از هر نام و جایگاهی بالاتر است. (خداوند لامکان است)
فردوسی در بیت قبلی گفت که خداوند را نمیتوان با ادراک حسی شناخت. حالا در این بیت که ادامهی قبلی است، میگوید که او را با خرد و اندیشه هم نمیتوان شناخت. یعنی خداوند فراسوی حواس و عقلانیت ماست.
سخن هر چه زین گوهران بگذرد ... نیابد بدو راه جان و خرد
هر سخن و فکری که از این گوهرها (آنچه در دو بیت بالایی به آن اشاره شد) ناشی باشد، نمیتواند به شناخت خدا برسد. در کل جان و خرد آدمی، راهی برای شناخت خدا ندارند.
خرد گر سخن برگزیند همی ... همان را گزیند، که بیند همی
خرد تنها چیزی را تایید میکند که بتواند آن را ببیند (با حواس پنجگانه، درک کند)
ستودن نداند کس، او را چو هست ... میانْ بندگی را ببایدْت بست
چون هیچکس نمیتواند خدا را آنطور که شایستهاش هست، بشناسد (بیان شده در بیتهای قبلی)، پس هیچکس نمیتواند خدا را همانطور که لایقش هست، پرستش کند. ما فقط میتوانیم (بدون هیچ چون و چرایی) راه بندگی و اطاعت از خدا را پیش بگیریم.
خرد را و جان را همی سنجد اوی ... در اندیشهٔ سَخته کی گنجد اوی
خداوند، عقل و جان را به عنوان دو نعمت بزرگ و به عنوان وسیلهی سنجش، در اختیار ما قرار داده. ولی ما، از درک او به وسیلهی این ابزارها، ناتوان هستیم.
بدین آلتِ رای و جان و زبان ... ستودْ آفریننده را کی توان
انسان با استفاده از ابزارهایی که دارد (قوه تشخیص و جان و زبانش) نمیتواند آفریدگار را بستاید.
به هستیش باید که خَستو شَوی ... ز گفتار بیکارْ یکسو شوی
فقط باید به وجود خدا اعتراف کنی و دست از کار بیهوده (اثبات خدا با ابزارهای ناقص) برداری
پرستنده باشی و جوینده راه ... به ژرفی به فرمانْشْ کردن نگاه
باید خدا را بپرسی و به دنبال پیدا کردن راه بندگی او باشی. باید با جان و دل به فرمانهایش توجه کنی و با تمام وجود از آنها پیروی کنی
نگاه کردن: کنایه از توجه کردن
توانا بود هر که دانا بود ... ز دانش دل پیر برنا بود
دانایی، توانایی میآورد. و دانش باعث میشود که انسان پیر، مانند جوانها زندهدل باشد
از این پرده برتر سخنگاه نیست ... ز هستی مَر اندیشه را راه نیست
دیگر بیشتر از این، نمیشود در مورد خدا صحبت کرد. چرا که اندیشه و فکر آدمی، نمیتواند بالاتر از این را در عالم هستی درک کند (و به گوهر و نهاد هستی برسد)
برای مشاهده بخش بعدی (گفتار اندر ستایش خرد)، اینجا کلیک کنید.