سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (آغاز کتاب)، اینجا کلیک کنید
فایل صوتی از این صفحه از سایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.
کُنونْ ای خردمند، وصف خرد ... بدین جایْگَه، گفتن اَندر خُورد
کنون تا چه داری، بیار از خرد ... که گوش نْیوشَنده زو بر خورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بِداد ... ستایش خرد را بِه از راهِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگُشای ... خرد دست گیردْ به هر دو سرایْ
از او شادمانی و زویَت غمیست ... و زویت فزونی و زویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان ... نباشد همی شادمانْ، یک زمان
چه گفت آن خردمند، مردِ خرد ... که دانا ز گفتار او بَر خورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش ... دلش گردد از کردهٔ خویش، ریش
هُشیوار دیوانه خواند وُرا ... همان خویشْ، بیگانه داند وُرا
از اویی به هر دو سرایْ ارجمند ... گسسته خرد، پای دارد به بند
خرد چشم جان است، چون بنگری ... تو بیچشمْ، شادانْ جهانْ نَسپری
نخست آفرینشْ خرد را شناس ... نگهبانِ جان است و آنِ سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان ... کز این سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود ... و گر من ستایم، که یارد شنود
حکیما چو کس نیست، گفتن چه سود ... از این پس بگو کآفرینش چه بود
تویی کردهٔ کردگار جهان ... ببینی همی آشکار و نهان
به گفتارِ دانندگان راه جوی ... به گیتی بِپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشیْ چون سخن بشنوی ... از آموختن یک زمان نَغنَوی
چو دیدارْ یابی به شاخ سَخُن ... بدانی که دانشْ نیاید به بُن
کُنونْ ای خردمند، وصف خرد ... بدین جایْگَه، گفتن اَندر خُورد
حالا (بعد از ستایش خدا در بخش قبلی)، بهترین جایگاه است تا عقل و خرد را ستایش کنیم
کنون تا چه داری، بیار از خرد ... که گوش نْیوشَنده زو بر خورد
حالا هرچقدر خرد داری بیاور، تا گوش شنونده از آن برخوردار شود.
خرد بهتر از هر چه ایزد بِداد ... ستایش خرد را بِه از راهِ داد
خرد، بهترین چیزی است که خدا به انسانها داده است. اگر از راه داد و انصاف نگاه کنی، میبینی خرد آن چیزی است که شایستهی ستودن است.
خرد رهنمای و خرد دلگُشای ... خرد دست گیردْ به هر دو سرایْ
خرد، راهنمای انسان است و باعث شادی انسان میشود. عقل و خرد، هم در این دنیا و هم در آخرت، به کمک انسان میآید.
تکرار واژه «خرد» در این بیت، به دلیل بزرگداشت آن است.
از او شادمانی و زویَت غمیست ... و زویت فزونی و زویت کمیست
اگر عقل داشته باشی، شاد هستی و اگر نداشته باشی، ناراحت. عقل و خرد انسان است که میزان دستاوردهایش را در زندگی مشخص میکند.
خرد تیره و مرد روشن روان ... نباشد همی شادمانْ، یک زمان
انسان اگر روشنروان باشد (پاک و بیآلایش باشد) و خرد نداشته باشد، لحظهای در زندگی شاد نخواهد بود.
چه گفت آن خردمند، مردِ خرد ... که دانا ز گفتار او بَر خورد
آن شخص خردمند چه حرف خوبی زده است. تمام افراد دانا میتوانند از حرف او، استفاده کنند (ادامه در بیت بعدی)
کسی کو خرد را ندارد ز پیش ... دلش گردد از کردهٔ خویش، ریش
کسی که خرد را سرلوحه کارهایش قرار ندهد و براساس آن قدم برندارد، از کردهی خود پشیمان میشود
هُشیوار دیوانه خواند وُرا ... همان خویشْ، بیگانه داند وُرا
مردمان باهوش و خردمند، او را دیوانه میپندارند و خویشاوندانش با او غریبه میشوند (از او فاصله میگیرند)
از اویی به هر دو سرایْ ارجمند ... گسسته خرد، پای دارد به بند
عقل و خرد است که باعث میشود که در دنیا و آخرت رستگار شوی. انسان کمعقل، خودش را در این دنیا در دردسر میاندازد و آتش جهنم را برای خودش میخرد (همیشه گرفتار است).
خرد چشم جان است، چون بنگری ... تو بیچشمْ، شادانْ جهانْ نَسپری
اگر دقت کنی، متوجه میشوی که خرد، چشم جان است و باید با استفاده از آن، این جهان را نگاه کنی. و اگر از این چشم استفاده نکنی، برای خودت غم و بدبختی ایجاد کردهای.
نخست آفرینشْ خرد را شناس ... نگهبانِ جان است و آنِ سه پاس
عقل و خرد، اولین چیزی است که خدا آفریده است. خرد، نگهبان جان آدمی و نگهبان سه چیزی است که باید از آنها مراقبت کنی (ادامه در بیت بعدی)
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان ... کز این سه رسد نیک و بد بیگمان
منظور از آن سه چیز، چشم و گوش و زبان است (حواست باشد که چه میبینی و چه میشنوی و چه میگویی. آنها را با عقلت بسنج). مطمئن باش تمام خوبی و بدیهای دنیا، از طریق همین سه عنصر به تو میرسند.
انسان سه نگهبان دارد. و خرد نگهبانِ این سه نگهبان است. وقتی خرد داشته باشی، میدانی کجا باید چشمت را ببندی، کجا گوشت را ببندی و نشونی و کجا دهانت را ببندی و چیزی نگویی
خرد را و جان را که یارد ستود ... و گر من ستایم، که یارد شنود
چه کسی میتواند خرد و جان را - آنگونه که شایسته است - ستایش کند. اگر هم من ستایش کنم، چه کسی میتواند آنها را درک کند. (فردوسی میگوید کسی یارای شنیدن سخنان من را ندارد. برای همین نمیتوانم آنچه میخواهم را به طور کامل دربارهی جان و خرد بیان کنم.)
حکیما چو کس نیست، گفتن چه سود ... از این پس بگو کآفرینش چه بود
ای حکیم (منظور خود فردوسی)، وقتی شنوندهای نیست، گفتن چه فایدهای دارد؟ حالا بگو که هدف از آفرینش چیست؟
تویی کردهٔ کردگار جهان ... ببینی همی آشکار و نهان
ای انسان! تو، آفریدهی خدا هستی. تو میتوانی آشکار و پنهان را ببینی
به گفتارِ دانندگان راه جوی ... به گیتی بِپوی و به هر کس بگوی
از گفتههای افراد دانا، برای پیدا کردن مسیرت استفاده کن. در دنیا سفر کن (ادامه در بیت بعد)
ز هر دانشیْ چون سخن بشنوی ... از آموختن یک زمان نَغنَوی
اگر لذت کسبِ دانش رو مزه کنی، دیگر نمیتوانی از آموختن دست برداری و خسته نمیشوی
چو دیدارْ یابی به شاخ سَخُن ... بدانی که دانشْ نیاید به بُن
(اندیشه به درختی تشبیه شده است که سخن شاخهی آن است) آنگاه که توانستی شاخ سخن را ببینی که بر درخت اندیشه روییده، میفهمی که اندیشه و دانش هیچگاه به پایان نمیرسد و همواره شاخههای جدیدی روی این درخت خواهد رویید.
(این معنی از کتاب استاد کزازی برگرفته شده است.)
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (گفتار اندر آفرینش عالم)، اینجا کلیک کنید