شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۸ دقیقه·۴ ساعت پیش

رای زدن سام با موبدان در کار زال - شاهنامه فردوسی


برای مشاهده بخش قبلی (نامه نوشتن زال به نزدیک سام)، اینجا کلیک کنید.

چو برخاستْ از خوابْ با موبدان ... یکی انجمن کرد با بِخْرَدان

گشاد آن سخنْ بَرْ ستاره شُمَر ... که فرجامِ اینْ بَرْ چه باشد گذر

دو گوهرْ چو آب و چو آتش به هم ... برآمیخته باشدْ از بُنْ سِتَمْ

همانا که باشد به روزِ شُمار ... فریدون و ضحاک را کارزار

از اختر بجوئید و پاسخ دهید ... همه کار و کردارِ فرخ نَهید

ستاره‌شناسان به روزِ دراز ... همی ز آسمان بازجُستند راز

بدیدند و با خنده پیش آمدند ... که دو دشمنْ از بختْ خویش آمدند

به سامِ نریمان ستاره شُمَرْ ... چنین گفتْ کاْی گُردِ زرینْ کمر

تو را مژده از دختِ مهراب و زال ... که باشند هر دو به شادی هَمال

ازین دو هنرمندْ پیلی ژیان ... بیاید بِبَنْدَدْ به مردی میان

جهان زیر پای اندر آرد به تیغ ... نَهَدْ تخِت شاه از بر پشتِ میغ

بِبُرَدْ پیِ بدسگالان ز خاک ... به روی زمینْ بر نماند

نه سَگْسارْ ماند نه مازندران ... زمین را بشوید به گرز گران

به خواب اندر آرد سرِ دردمند ... بِبَنْدَدْ درِ جنگ و راه گزند

بدو باشد ایرانیان را امید ... ازو پهلوان را خرام و نوید

پی باره‌ای کو چَماند به جنگ ... بمالد برو روی جنگی پلنگ

خُنُک پادشاهی که هنگام او ... زمانه به شاهی برد نام او

چو بشنیدْ گفتارِ اخترشناس ... بخندید و پَذْرُفت ازیشان سپاس

ببخشیدشان بی‌کران زر و سیم ... چو آرامش آمد به هنگام بیم

فرستادهٔ زال را پیش خواند ... زهر گونه با او سخنها بِراند

بگفتش که با او به خوبی بگوی ... که این آرزو را نَبُدْ هیچ روی

ولیکن چو پیمانْ چنین بَدْ نُخُسْتْ ... بهانه نشاید به بیدادْ جُست

من اینک به شبگیرْ ازین رزمگاه ... سوی شهرِ ایران گذارم سپاه

فرستاده را داد چندی دِرَم ... بدو گفت خیره مَزَنْ هیچ دم

گُسی کردش و خود به راه ایستاد ... سپاه و سپهبد از آن کار شاد

ببستند از آن گرگساران هزار ... پیاده به زاری کشیدند خوار

دو بهره چو از تیره شب درگذشت ... خروش سواران برآمد ز دشت

همان نالهٔ کوس با کَره نای ... برآمد ز دهلیزِ پرده‌سرای

سپهبد سوی شهرِ ایران کشید ... سپه را به نزدِ دلیران کشید

فرستاده آمد دوان سوی زال ... اَبا بخت پیروز و فرخنده فال

گرفت آفرین زالْ بر کردگار ... بران بخششِ گردش روزگار

دِرَمْ داد و دینار درویش را ... نوازنده شد مردمِ خویش را

داستان از چه قرار است؟

زال به سراغ اخترشناسان رفت و از آینده‌ی این وصلت پرسید. اخترشناسان رفتند و با خبر خوش برگشتند. گفتند مژده بده که از وصلت زال و رودابه، پهلوانی پدید می‌آید که ایران را به گلستان تبدیل می‌کند. خوشا پادشاهی که در زمان این پهلوان پادشاهی کند.

سام خوشحال شده و برای زال پیام می‌فرستد. می‌گوید این وصلت خوش است، اما عجله نکن و بگذار من به ایران برگردم و با منوچهر صحبت کنم.

معنی ابیات

چو برخاستْ از خوابْ با موبدان ... یکی انجمن کرد با بِخْرَدان

از خواب که بیدار شد، به سراغ بزرگان و خردمندان رفت و آن‌ها را گرد هم ‌آورد.


گشاد آن سخنْ بَرْ ستاره شُمَر ... که فرجامِ اینْ بَرْ چه باشد گذر

به اخترشناسان گفت: به نظرتان عاقبت این ازدواج چه خواهد شد؟


دو گوهرْ چو آب و چو آتش به هم ... برآمیخته باشدْ از بُنْ سِتَمْ

آیا اشتباه نیست که آب و آتش (دو نژاد متضاد) را به وصلت هم درآوریم؟

  • گوهر: نژاد


همانا که باشد به روزِ شُمار ... فریدون و ضحاک را کارزار

قطعا فریدون و ضحاک در روز آخرت هم در حال جنگ با یکدیگر خواهند بود. (مشکل بین این دو نژاد آنقدر ریشه‌ای است که حتی تا روز آخرت هم ادامه دارد.)


از اختر بجوئید و پاسخ دهید ... همه کار و کردارِ فرخ نَهید

بروید و ستاره‌ها را بررسی کنید، ببینید تقدیر پیوند زال و رودابه چگونه است؟ امیدوارم با خبر خوب برگردید.


ستاره‌شناسان به روزِ دراز ... همی ز آسمان بازجُستند راز

ستاره‌شناسان رفتند و تمام روز، رازهای آسمان را بررسی کردند.

به روز دراز: تمام روز


بدیدند و با خنده پیش آمدند ... که دو دشمنْ از بختْ خویش آمدند

با خوشحالی نزد سام برگشتند و گفتند که از قضا این دو دوشمن، قرار است خویشاوند شوند و با هم سازگارند.


به سامِ نریمان ستاره شُمَرْ ... چنین گفتْ کاْی گُردِ زرینْ کمر

تو را مژده از دختِ مهراب و زال ... که باشند هر دو به شادی هَمال

اخترشناس به سام گفت: ای پهلوان به تو مژده می‌دهم که وصلت مهراب و زال خوش است.

  • همال: همسر


ازین دو هنرمندْ پیلی ژیان ... بیاید بِبَنْدَدْ به مردی میان

از وصلت آن‌ها پهلوانی به دنیا می‌آید که کمر به عدل و پهلوانی می‌بندد.

  • هنرمند: بزرگ‌زاده
می‌دونید دارن درمورد چه شخصیتی از شاهنامه حرف می‌زنن؟ یادتونه پسر زال کیه؟


جهان زیر پای اندر آرد به تیغ ... نَهَدْ تخِت شاه از بر پشتِ میغ

همه جهان را با شمشیرش شکست می‌دهد و عظمت پادشاهی ایران را به بالای ابرها می‌رساند.

  • میغ: ابر
  • به پای اندر آوردن: ویران کردن - فتح کردن



بِبُرَدْ پیِ بدسگالان ز خاک ... به روی زمینْ بر نماند مَغاک

بدخواهان را از روی زمین محو می‌کند و همه‌ی ویرانی‌ها را از بین می‌برد.

  • بدسگالان: بدخواهان
  • مغاک: گودال


نه سَگْسارْ ماند نه مازندران ... زمین را بشوید به گرز گران

سگساران و مازندران (دشمنان ایران) را مطیع می‌کند و با گرز سنگین خودش، زمین را از تمام بدی‌ها پاک می‌کند.

  • سگسار: نام سرزمینی در طبرستان


به خواب اندر آرد سرِ دردمند ... بِبَنْدَدْ درِ جنگ و راه گزند

آن‌هایی که دردمند هستند، از امنیتِ وجودش آرامش می‌گیرند و می‌توانند سر راحت روی بالش بگذارند. تمام راه‌ها برای جنگ و آسیب به ایران را می‌بندد.

  • به خواب اندر آوردن: کنایه از مایه آسودگی و آرامش کسی بودن


بدو باشد ایرانیان را امید ... ازو پهلوان را خرام و نوید

او مایه‌ی امید ایرانیان است و سام از وجودش سرافراز می‌شود.


پی باره‌ای کو چَماند به جنگ ... بمالد برو روی جنگی پلنگ

هر کجا بر اسبش سوار باشد (در حال جنگ)، پلنگ‌های جنگی، صورت و سینه‌ی خودشان را به سم او می‌مالند. (پلنگ در مقابل اسبش عاجز است)


خُنُک پادشاهی که هنگام او ... زمانه به شاهی برد نام او

خوشا به حال پادشاهی که در زمان او، حکومت کند.

  • خنک: واژه‌ی ستایشی - خوشا


چو بشنیدْ گفتارِ اخترشناس ... بخندید و پَذْرُفت ازیشان سپاس

ببخشیدشان بی‌کران زر و سیم ... چو آرامش آمد به هنگام بیم

سام شاد شد، خیالش راحت گردید، تشکر کرد و هدایای بسیاری به اخترشناسان داد.

  • آرامش آمدن: آرامش یافتن


فرستادهٔ زال را پیش خواند ... زهر گونه با او سخنها بِراند

فرستاده‌ی زال رو خواست و با او درباره همه‌چیز صحبت کرد.


بگفتش که با او به خوبی بگوی ... که این آرزو را نَبُدْ هیچ روی

ولیکن چو پیمانْ چنین بَدْ نُخُسْتْ ... بهانه نشاید به بیدادْ جُست

گفت: برو پیش زال و با روی خوب با او حرف بزن. بگو پدرت گفت، این خواسته اصلا جایی برای مطرح کردن نداشت؛ اما چون روز اول به تو قول داده بودم، پیمانم را نمی‌شکنم و بهانه‌جویی نمی‌کنم.

  • روی: امکان


من اینک به شبگیرْ ازین رزمگاه ... سوی شهرِ ایران گذارم سپاه

من صبح زود سپاهم را از سوی رزمگاه به سمت ایران روانه می‌کنم.

  • شبگیر: صبح زود


فرستاده را داد چندی دِرَم ... بدو گفت خیره مَزَنْ هیچ دم

سام به فرستاده چند سکه‌ی نقره داد.

رسم بوده که وقتی فرستاده‌ای پیغامی برای کسی می‌برده، گیرنده‌ی پیغام، پیشکشی به او عطا می‌کرده است. در اینجا سام، به فرستاده چند سکه‌ی نقره می‌دهد.


گُسی کردش و خود به راه ایستاد ... سپاه و سپهبد از آن کار شاد

فرستاده را راهی کرد و خودش هم آماده‌ی بازگشت با سپاهش شد.

  • گسی: گسیل - راهی کردن


ببستند از آن گرگساران هزار ... پیاده به زاری کشیدند خوار

سپاهیان سام، هزاران نفر از مردم گرگساران را به بند کشیده بودند. آن‌ها را خوار کرده و پیاده به دنبال خود به ایران بردند.

  • کشیدن: رهسپار شدن


دو بهره چو از تیره شب درگذشت ... خروش سواران برآمد ز دشت

وقتی دو سوم شب گذشت، سروصدای سواران سپاه که آماده‌ی حرکت بودند، دشت را فرا گرفت.

  • بهره: حدود یک سوم زمان


همان نالهٔ کوس با کَره نای ... برآمد ز دهلیزِ پرده‌سرای

و همچنین صدای طبل و شیپور جنگی از دالان پرده‌سرای سام بلند شد (این صدا نشانه‌ی شروع حرکت سپاه است)

  • همان: همچنان، نیز


سپهبد سوی شهرِ ایران کشید ... سپه را به نزدِ دلیران کشید

سام سپاهش را به سمت ایران راهی کرد تا به نزد دلیران ایران برگردد.

  • شهر: کشور


فرستاده آمد دوان سوی زال ... اَبا بخت پیروز و فرخنده فال

فرستاده به سرعت با خبر خوش به سمت زال رسید.


گرفت آفرین زالْ بر کردگار ... بران بخششِ گردش روزگار

زال از بخشش روزگار و از خبر خوشی که گرفت، خوشحال شد و خدا را شکر کرد.

بخشش: بخت و سرنوشت


دِرَمْ داد و دینار درویش را ... نوازنده شد مردمِ خویش را

به فقیران، طلا و سکه و نقره داد و به نزدیکانش هم مهربانی و بخشش کرد.

نواختن: مورد مهر قرار دادن

داستان زال و رودابهشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیزال
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید