شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ ماه پیش

نامه نوشتن زال به نزدیک سام - شاهنامه فردوسی

سام در حال خواندن نامه‌ی پسرش - عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی
سام در حال خواندن نامه‌ی پسرش - عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رای زدن زال با موبدان در کار رودابه)، اینجا کلیک کنید.


سِپَهبَد نویسنده را پیش خواند ... دلْ آگنده بودَشْ همه بَرفِشاند

یکی نامه فرمودْ نزدیکِ سام ... سراسر نوید و درود و خَرام

ز خطِ نخست آفرین گُسْتَرید ... بدانْ دادگرْ کو جهانْ آفرید

اَزویَسْتْ شادی، ازویست زور ... خداوندِ کیوان و ناهید و هور

خداوندِ هست و خداوندِ نیست ... همه بندگانیم و ایزد یکیست

ازو بادْ بر سامِ نِیْرَمْ دُرود ... خداوندِ کوپال و شمشیر و خود

چماننده‌ی دِیزه هنگامِ گَرد ... چراننده‌ی کَرْگَسْ اندر نَبَرد

فزایندهٔ بادِ آوردگاه ... فشانندهٔ خونْ زِ ابرِ سیاه

گرایندهٔ تاج و زرین کمر ... نشانندهٔ زال بر تختِ زر

به مردی هنر در هنر ساخته ... خرد از هنرها برافراخته

من او را بسانِ یکی بنده‌ام ... به مهرشْ روان و دل آگنده‌ام

ز مادر بزادم بران سان که دید ... ز گردون به من بَر ستم‌ها رسید

پدر بودْ در ناز و خَز و پَرَنْد ... مرا برده سیمرغْ بر کوه هَنْد

نیازم بُد آنکو شکارْ آورد ... اَبا بچه‌ام در شمار آورد

همی پوستْ از بادْ بر من بِسوخت ... زمان تا زمان خاکْ چشمم بدوخت

همی خوانْدَنْدی مرا پورَ سام ... به اورنگْ بر سام و من در کُنام

چو یزدان چنین راند اندر بُوِش ... بَران بود چرخِ روان را رَوِش

کسْ از دادِ یزدان نیابد گریغ ... وگرچه بِپَرَدْ برآید به میغ

سِنان گر به دندانْ بِخایَدْ دلیر ... بِدَرَدْ زِ آوازِ او چرم شیر

گرفتارِ فرمانِ یزدان بُوَد ... وگر چَنْدْ دندانْشْ سَنْدان بُوَد

یکی کارْ پیشْ آمَدَمْ دلْ شِکَنْ ... که نتوانْ ستودَنْشْ بَر انجمن

پدر گر دلیرست و نَرْاژدهاست ... اگر بشنود رازِ بنده، رَواست

من از دُختِ مهرابْ گریان شدم ... چو بر آتشِ تیزْ بِریانْ شدم

ستاره شبِ تیره یارِ مَنَسْتْ ... من آنم که دریا کنارِ مَنَست

به رنجی رسیدَسْتَمْ از خویشتن ... که بَرْ من بِگِرْیَدْ همه انجمن

اگرچه دِلمْ دیدْ چندین ستم ... نیارَمْ زدنْ جز به فرمانْتْ دَم

چه فرماید اکنونْ جهان پهلوان ... گشایم ازین رَنْج و سختی روان

ز پیمانْ نگردد سِپَهْبَدْ پدر ... بدین کارْ دستور باشد مگر

که من دخت مهراب را جفتِ خویش ... کنم راستی را به آیین و کیش

به پیمانْ چنین رفتْ پیش گروه ... چو باز آوَریدَمْ زِ البرز کوه

که هیچ آرزو بر دِلَتْ نَگْسَلَم ... کنون اندرین است بسته دلم

سواری به کردارِ آذر گُشَسْپْ ... ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ

بفرمود و گفت اَر بماندْ یکی ... نباید تُرا دَم زدن اندکی

به دیگرْ تو پای اندر آورْ برو ... برین سانْ همی تاز تا پیش گُوْ

فرستاده در پیش او بادْ گشت ... به زیر اندرش، چرمه پولاد گشت

چو نزدیکی گُرْگْساران رسید ... یکایک ز دورشْ سپهبد بِدید

همی گشت گِردِ یکی کوهسار ... چَماننده‌ یوز و رَمَنده شکار

چنین گفت با غَمْگُسارانِ خویش ... بدان کار دیده سواران خویش

که آمد سواری دمانْ کابلی ... چمان چرمهٔ زیرِ او زابلی

فرستادهٔ زال باشدْ درست ... ازو آگهی جُست باید نخست

ز دستان و ایران و از شهریار ... همی کرد بایدْ سُخَن خواستار

هم اندر زمان پیش او شد سوار ... به دست اندرونْ نامه‌ی نامدار

فرود آمد و خاک را بوس داد ... بسی از جهان آفرین کرد یاد

بپرسید و بِستَد ازو نامه سام ... فرستاده گفت آنچه بود از پیام

سپهدار بگشاد از نامهْ بند ... فرود آمد از تیغِ کوه بلند

سخنهای دستانٌ سراسر بخواند ... بِپَژْمُرد و بر جایْ خیره بِماند

پَسَنْدَشْ نیامد چنانْ آرزوی ... دگرگونه بایَسْتَشْ او را به خوی

چنین داد پاسخ که آمدْ پدید ... سخن هر چه از گوهرِ بَدْ سِزید

چو مرغِ ژیانْ باشد آموزگار ... چنین کامِ دل جوید از روزگار

ز نخچیر کامد سوی خانه باز ... به دلْش اندر اندیشه آمد دراز

همی گفت اگر گویم این نیست رای ... مَکُنْ داوری سوی دانش گرای

سوی شهریارانْ سرِ انجمن ... شوم خامْ گفتار و پیمانْ شِکَن

و گر گویم آری و کامَتْ رواست ... بپرداز دل را بدانْچَتْ هواست

ازین مرغْ پرورده‌، وان دیوْزاد ... چه گویی چگونه برآید نژاد

سرش گشت از اندیشهٔ دلْ گران ... بخفت و نیاسوده گشت اندران

سخن هر چه بَر بنده دشوارتر ... دلش خسته‌تر زان و تَن زارتر

گشاده‌تر آن باشدْ اندر نهان ... چو فرمانْ دهد کردگارِ جهان


داستان از چه قرار است؟

زال نامه‌ای برای سام می‌فرستد. در ابتدا از خدا و منوچهر یاد می‌کند و سام را می‌ستاید. به بزرگ شدن خودش در آشیانه‌ی سیمرغ اشاره می‌کند و به سام یادآور می‌شود که قول داده بود تمام خواسته‌هایش را برآورده کند.

می‌گوید عاشق رودابه شده؛ اما اجازه‌ی پدر برایش مهم است. اگر سام اجازه بدهد، می‌خواهد با رودابه ازدواج کند. سام از خواسته‌ی پسر، آشفته می‌شود.


معنی ابیات شعر نامه نوشتن زال به نزدیک سامدل

سِپَهبَد نویسنده را پیش خواند ... دلْ آگنده بودَشْ همه بَرفِشاند

زال نویسنده‌ای را به پیشگاهش خواند و هرچه غم و غصه و شکایت در دلش داشت، بیرون ریخت تا نویسنده روی کاغذ بنویسد.

  • دل آگنده بودن: دلی پر از غم و غصه و شکایت داشتن
  • برافشاندنِ آگنده دل: عقده و ناراحتی دل را بیان کردن


یکی نامه فرمودْ نزدیکِ سام ... سراسر نوید و درود و خَرام

نامه‌ای برای سام نوشت که پر از سلام و درود و خبرهای خوش و طنازی بود.

  • نوید: خبر خوش
  • نوید و خرام: فراخواندن به سوی مهمانی


ز خطِ نخست آفرین گُسْتَرید ... بدانْ دادگرْ کو جهانْ آفرید

نامه را با ستایش خداوند که جهان را خلق مرده، آغار کرد.


اَزویَسْتْ شادی، ازویست زور ... خداوندِ کیوان و ناهید و هور

خداوندی که شادی و نیرو و کیوان و ناهید و خورشید را آفریده است. خداوندی که باید توان را از او خواست

  • هور: خورشید


خداوندِ هست و خداوندِ نیست ... همه بندگانیم و ایزد یکیست

خداوندی که پروردگار وجود و عدم (همه‌چیز) است. او یکتاست و ما همه بنده‌ی او هستیم.


ازو بادْ بر سامِ نِیْرَمْ دُرود ... خداوندِ کوپال و شمشیر و خود

درود خداوند بر سام، پهلوان جنگ‌آور

  • کوپال: گرز
  • خود: کلاه خود


چماننده‌ی دِیزه هنگامِ گَرد ... چراننده‌ی کَرْگَسْ اندر نَبَرد

او که اسب سیاه را با وقار و برازندگی و خرامانی در میدان جنگ به حرکت درمی‌آورد (بدون ترس و دلهره از حریف). جنگاوری که آنقدر افراد زیادی از دشمنانش را می‌کشد که گویی ضیافتی برای کرکس‌ها مهیا می‌کند.

  • چماندن: خرامیدن - به ناز رفتن (در اینجا به معنی تازاندن اسب و خوش راندن)
  • دیزه: اسب تیره رنگ
  • هنگام گرد: زمان جنگ
  • چراننده‌ی کرگس: کسی که به کرکس‌ها غذا می‌دهد (یعنی او آنقدر دشمنان را می‌کشد که کرکس‌ها از جنازه‌ی آن‌ها تغذیه می‌کنند.)


فزایندهٔ بادِ آوردگاه ... فشانندهٔ خونْ زِ ابرِ سیاه

سامی که در میدان جنگ طوفان به پا می‌کند و چنان شمشیرش را بر سر دشمنان فرود می‌آورد که انگار از ابرهای سیاه، خون می‌بارد.

گرایندهٔ تاج و زرین کمر ... نشانندهٔ زال بر تختِ زر

کسی که وفادار و نگهبان پادشاهی ایران است و زال را بر تخت پادشاهی نشانده است.


به مردی هنر در هنر ساخته ... خرد از هنرها برافراخته

سامی که در پهلوانی و مردانگی به همه‌ی هنرها دست یافته است و خرد او از همه هنرهایش بیشتر است. (همه هنرهایش را بر اساس خرد به کار می‌برد)


من او را بسانِ یکی بنده‌ام ... به مهرشْ روان و دل آگنده‌ام

من بنده‌ی او هستم و همه‌ی وجودم لبریز از مهر اوست

  • آگندن: پر کردن

ز مادر بزادم بران سان که دید ... ز گردون به من بَر ستم‌ها رسید

همانطور که می‌دانی من اینطور (زال و سپیدمو) از مادرم زاده شدم و ستم‌های زیادی از زمانه به من رسید.


پدر بودْ در ناز و خَز و پَرَنْد ... مرا برده سیمرغْ بر کوه هَنْد

پدرم در نهایت ناز و نعمت بود و من را سیمرغ به آشیانه‌ش برد و به من پناه داد.

  • پرند: ابریشم ساده
  • کوه هند: منظور کوه البرز است


نیازم بُد آنکو شکارْ آورد ... اَبا بچه‌ام در شمار آورد

محتاج این بودم که سیمرغ شکاری بیاورد تا از آن تغذیه کنم و محتاج به این بودم که سیمرغ من را مثل بچه‌هایش به حساب آورد و به من رسیدگی کند.


همی پوستْ از بادْ بر من بِسوخت ... زمان تا زمان خاکْ چشمم بدوخت

باد پوست من را می‌سوزاند و خاک چشمم را آزار میداد.

  • دوختن چشم: سخت بسته شدن چشم


همی خوانْدَنْدی مرا پورَ سام ... به اورنگْ بر سام و من در کُنام

به اسم، فرزند سام بودم. در حالی که او در تخت پادشاهی بود و من در لانه‌ی یک پرنده

  • اورنگ: تخت پادشاهی
  • کنام: آشیانه‌ی پرنده

چو یزدان چنین راند اندر بُوِش ... بَران بود چرخِ روان را رَوِش

اینطور زندگی کردم چون خداوند تقدیر و سرنوشتم را چنین نوشته بود.

  • بوش: بودن، تقدیر

کسْ از دادِ یزدان نیابد گریغ ... وگرچه بِپَرَدْ برآید به میغ

کسی نمی‌تواند از تقدیر الهی فرار کند. حتی اگر به آسمان پرواز کند.

  • گریغ: گریز
  • میغ: ابر


سِنان گر به دندانْ بِخایَدْ دلیر ... بِدَرَدْ زِ آوازِ او چرم شیر

گرفتارِ فرمانِ یزدان بُوَد ... وگر چَنْدْ دندانْشْ سَنْدان بُوَد

پهلوان حتی انقدر زورمند باشد که سرنیزه را با دندان بجود و از ترس شنیدن صدایش، پوست بر تن سیر دریده شود، حتی دندان‌هایش از جنس سندان باشد، باز هم اسیر تقدیر الهی است

  • سنان: سر نیزه
  • بخاییدن: جویدن - با دندان ریز ریز کردن
  • سندان: سطحی فولادی برای پُتک کوبیدن روی شمشیرهای داغ - نماد چیزی بسیار محکم
  • سندان به دندان خاییدن: نهایت زورمندی و جنگاوری
زال به سام می‌گوید اینکه من در لانه‌ی سیمرغ بزرگ شدم، تقصیر تو نبود. این تقدیر الهی من بود و من گله‌ای ندارم :))))))


یکی کارْ پیشْ آمَدَمْ دلْ شِکَنْ ... که نتوانْ ستودَنْشْ بَر انجمن

مشکلی دردناک برایم پیش آمده که نمی‌شود با افتخار از آن در میان انجمن سخن گفت.


پدر گر دلیرست و نَرْاژدهاست ... اگر بشنود رازِ بنده، رَواست

هرچند پدرم دلاور و پهلوان است، اما شایسته است که به درددل من گوش کند.


من از دُختِ مهرابْ گریان شدم ... چو بر آتشِ تیزْ بِریانْ شدم

من از عشق دختر مهراب می‌سوزم


ستاره شبِ تیره یارِ مَنَسْتْ ... من آنم که دریا کنارِ مَنَست

از عشقش شب‌ها خواب ندارم و انقدر اشک می‌ریزم که دریایی از اشک‌هایم در کنارم به وجود می‌آید.

  • یار بودن ستاره در شب تیره: بیدار ماندن از شدت رنج فراغ


به رنجی رسیدَسْتَمْ از خویشتن ... که بَرْ من بِگِرْیَدْ همه انجمن

چونان درد و رنجی از عشق می‌کشم که دل همه به حالم می‌سوزد.


اگرچه دِلمْ دیدْ چندین ستم ... نیارَمْ زدنْ جز به فرمانْتْ دَم

اگرچه ستم‌های بسیاری دیده‌ام، اما در مقابل فرمان‌های تو، دم نزدم و هیچ نگفتم. من حتی نفس کشیدنم هم به فرمان توست

زال در اینجا رها کردنش در نوزادی را به سام یادآور می‌شود. می‌گوید تو به من ستم کردی ولی من هیچ نگفتم :))))


چه فرماید اکنونْ جهان پهلوان ... گشایم ازین رَنْج و سختی روان

حالا سام فرمانروا چه می‌گوید؟ آیا من روان خودم را از بند این رنج و سختی که به آن گرفتار شده‌ام، خواهم رهانید؟


ز پیمانْ نگردد سِپَهْبَدْ پدر ... بدین کارْ دستور باشد مگر

امید دارم که پدر پهلوانم از قول و قرارش برنگردد و اجازه دهد.

  • مگر: امید دارم


که من دخت مهراب را جفتِ خویش ... کنم راستی را به آیین و کیش

که من بنا به رسم دین و آیین، با دختر مهراب ازدواج کنم


به پیمانْ چنین رفتْ پیش گروه ... چو باز آوَریدَمْ زِ البرز کوه

که هیچ آرزو بر دِلَتْ نَگْسَلَم ... کنون اندرین است بسته دلم

یادت هست هنگامی که من از از کوه البرز آوردی، در برابر جمع پیمان بستی که تمام خواسته‌ها و آرزوهایم را برآورده کنی؟ و حالا آرزوی من ازدواج با دختر مهراب است.

سواری به کردارِ آذر گُشَسْپْ ... ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ

زال، پیک تند و تیزی را با دو اسب به سوی سام می‌فرستد.

  • آذرگشسب: یکی از سه آتشکده‌ی بزرگ ایرانیان. آتشکده‌ای در کنار دریاچه ارومیه (دریاچه چیچست) که مخصوص پادشاهان و سپاهایان و سواران بوده است. به همین خاطر در شاهنامه نماد تندی و تیزی و شتاب و دلیری است.
  • دو اسپ: وقتی می‌خواستند کسی را به سرعت به جایی بفرستند، او را با دو اسب می‌فرستادند. سوار روی یکی از اسب‌ها می‌نشسته و وقتی اسب خسته می‌شده، روی اسب دیگر سوار می‌شده است تا وقت هدر نرود.


بفرمود و گفت اَر بماندْ یکی ... نباید تُرا دَم زدن اندکی

گفت اگر یکی از اسب‌ها خسته شد، اصلا زمان را تلف نکن

  • دم زدن: ایستادن و نفس تازه کردن


به دیگرْ تو پای اندر آورْ بَرَوْ ... برین سانْ همی تاز تا پیش گُوْ

سریع سوار آن یکی اسب شو و اصلا توقف نکن تا به نزد سام برسی

  • گو: پهلوان - یل - منظور سام


فرستاده در پیش او بادْ گشت ... به زیر اندرش، چرمه پولاد گشت

فرستاده انقدر سریع و تند به راه افتاد که انگار خودش به باد تبدیل شد و اسبش در استقامت همچون فولاد

  • چرمه: اسب سفید


چو نزدیکی گُرْگْساران رسید ... یکایک ز دورشْ سپهبد بِدید

وقتی به گرگساران نزدیک شد، سام او را دید.

  • یکایک: ناگهان


همی گشت گِردِ یکی کوهسار ... چَماننده‌ یوز و رَمَنده شکار

سام با یوزپلنگ تربیت‌شده‌اش دور کوهی شکار می‌کرد. یوزهای او شکارها را خسته می‌کردند.

  • چماننده یوز و رمنده شکار: نشان این که سام مشغول شکار بوده است (یوزِ سام در پی شکار می‌دوید و شکار خسته و رمنده می‌شد.)


چنین گفت با غَمْگُسارانِ خویش ... بدان کار دیده سواران خویش

که آمد سواری دمانْ کابلی ... چمان چرمهٔ زیرِ او زابلی

سام به یاران و نزدیکانش گفت: سواری که نفس‌زنان از دور می‌آید، به نظر کابلی است و اسبش زابلی است.

  • دمان: نفس‌زنان

فرستادهٔ زال باشدْ درست ... ازو آگهی جُست باید نخست

حتما او فرستاده‌ی زال است و قبل از هرچیزی، باید از زال خبر بگیریم. (سام نگران شده است)

  • درست: بی‌شک


ز دستان و ایران و از شهریار ... همی کرد بایدْ سُخَن خواستار

باید از او درباره زال و ایران و پادشاه و... از او بپرسیم.

  • خواستار: درخواست کردن


هم اندر زمان پیش او شد سوار ... به دست اندرونْ نامه‌ی نامدار

همان موقع سوار به نزد سام رفت. نامه‌ی زال را هم در دست داشت.

  • هم اندر زمان: درجا - در لحظه
  • نامدار: زال

فرود آمد و خاک را بوس داد ... بسی از جهان آفرین کرد یاد

از اسب پیاده شد، به سام سجده کرد و خدا را ستود.


بپرسید و بِستَد ازو نامه سام ... فرستاده گفت آنچه بود از پیام

سام نامه را گرفت و پرس‌وجو گرد. فرستاده هم مضمون پیام را به او گفت.

سپهدار بگشاد از نامهْ بند ... فرود آمد از تیغِ کوه بلند

سام نامه را باز کرد و از قله‌ی کوه پایین آمد.

  • تیغ: قله، چکاد (جایی که برای شکار رفته بود.)

سخن‌های دستانْ سراسر بخواند ... بِپَژْمُرد و بر جایْ خیره بِماند

همه‌ی سخنان زال را خواند و خشکش زد.

  • دستان: لقب زال
  • بپژمرد: ناراحت شد - سخت اندوهگین شد


پَسَنْدَشْ نیامد چنانْ آرزوی ... دگرگونه بایَسْتَشْ او را به خوی

خواهش زال، به مذاقش خوش نیامد. او خوی زال را جور دیگری فرض کرده بود و چنین انتظاری از او نداشت.


چنین داد پاسخ که آمدْ پدید ... سخن هر چه از گوهرِ بَدْ سِزید

با عصبانیت پاسخ داد: زال گوهری بد دارد و در نهایت خودش را نشان داد و سخن‌هایی گفت که نشان‌دهنده‌ی سرشت اوست.

  • گوهر: ذات - تیره و تبار

چو مرغِ ژیانْ باشد آموزگار ... چنین کامِ دل جوید از روزگار

وقتی معلم کسی یک مرغ وحشی باشد، طبیعی است که چنین به دنبال برآورده کردن میل و خواسته‌اش باشد.


ز نخچیر کامد سوی خانه باز ... به دلْش اندر اندیشه آمد دراز

وقتی از شکارگاه به خانه برگشت، فکر و خیال رهایش نکرد.

  • نخچیر: شکارگاه


همی گفت اگر گویم این نیست رای ... مَکُنْ داوری سوی دانش گرای

سوی شهریارانْ سرِ انجمن ... شَوَم خامْ گفتار و پیمانْ شِکَن

با خودش گفت: اگر نه بگویم و او را از این خواسته نهی کنم، در نگاه بزرگانی که در پیششان به زال قول دادم خواسته‌هایش را برآورده کنم، کوچک و شرمسار می‌شوم؛ چون سر عهد و پیمانم نمانده‌ام.

  • داوری: ستیز و لجبازی


و گر گویم آری و کامَتْ رواست ... بپرداز دل را بدانْچَتْ هواست

ازین مرغْ پرورده‌، وان دیوْزاد ... چه گویی چگونه برآید نژاد

و اگر موافقت کنم و بگویم به دنبال خواسته‌ات برو، حاصل ازدواج این مرغ‌پروده و آن دختری که از نژاد ضحاک است، چه نسل و نژادی خواهد بود؟

  • بدانچت: به آنچه تو را
  • مرغ پرورده: استعاره از زال
  • دیوزاد: استعاره از رودابه که از نسل ضحاک است


سرش گشت از اندیشهٔ دلْ گران ... بخفت و نیاسوده گشت اندران

با همین فکرها، سرش سنگین شد و به خواب رفت.


سخن هر چه بَر بنده دشوارتر ... دلش خسته‌تر زان و تَن زارتر

گشاده‌تر آن باشدْ اندر نهان ... چو فرمانْ دهد کردگارِ جهان

هرچیزی که بر بنده سخت و دشوار باشد و دلش را به خسته و تنش را زار کند، خدا دستور گشایشش را می‌دهد. خدا فرمان می‌دهد و گره از کار انسان فروبسته باز می‌کند. پس به دستور خدا، آن دشواریِ چاره‌ناپذیر، در نهایت آسان می‌گردد.

  • گشاده: آسان
داستان زال و رودابهزال و سامشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید