سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجهی جستجوهام رو اینجا مینویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (بخش کردن فریدون جهان را بر پسران)، اینجا کلیک کنید.
نکته: چون این شعر خیلی طولانیه، توی سه چهار قسمت میذارمش که متنمون طولانی و خستهکننده نشه
برآمد برین روزگار دراز ... زمانه به دل در همی داشت راز
فریدون فرزانه شد سالخورد ... به باغ بهار اندر آورد گرد
برین گونه گردد سراسر سخن ... شود سست نیرو چو گردد کهن
چو آمد به کاراندرون تیرگی ... گرفتند پرمایگان خیرگی
بجنبید مر سلم را دل ز جای ... دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آزاندرون ... به اندیشه بنشست با رهنمون
نبودش پسندیده بخش پدر ... که داد او به کهتر پسر تخت زر
به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین ... فرسته فرستاد زی شاه چین
فرستاد نزد برادر پیام ... که جاوید زی خرم و شادکام
بدان ای شهنشاه ترکان و چین ... گسسته دل روشن از به گزین
ز نیکی زیان کرده گویی پسند ... منش پست و بالا چو سرو بلند
کنون بشنو ازمن یکی داستان ... کزین گونه نشنیدی از باستان
سه فرزند بودیم زیبای تخت ... یکی کهتر از ما برآمد به بخت
اگر مهترم من به سال و خرد ... زمانه به مهر من اندر خورد
گذشته ز من تاج و تخت و کلاه ... نزیبد مگر بر تو ای پادشاه
سزد گر بمانیم هر دو دژم ... کزین سان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن ... به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین ... که از تو سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست ... به مغز پدر اندرون رای نیست
هیون فرستاده بگزارد پای ... بیامد به نزدیک توران خدای
به خوبی شنیده همه یاد کرد ... سر تور بیمغز پرباد کرد
چو این راز بشنید تور دلیر ... برآشفت ناگاه برسان شیر
چنین داد پاسخ که با شهریار ... بگو این سخن هم چنین یاد دار
که ما را به گاه جوانی پدر ... بدین گونه بفریفت ای دادگر
درختیست این خود نشانده بدست ... کجا آب او خون و برگش کبست
ترا با من اکنون بدین گفتگوی ... بباید بروی اندر آورد روی
زدن رای هشیار و کردن نگاه ... هیونی فگندن به نزدیک شاه
زبانآوری چرب گوی از میان ... فرستاد باید به شاه جهان
به جای زبونی و جای فریب ... نباید که یابد دلاور شکیب
نشاید درنگ اندرین کار هیچ ... کجا آید آسایش اندر بسیچ
فرستاده چون پاسخ آورد باز ... برهنه شد آن روی پوشیدهراز
برفت این برادر ز روم آن ز چین ... به زهر اندر آمیخته انگبین
رسیدند پس یک به دیگر فراز ... سخن راندند آشکارا و راز
سالها میگذرد و فریدون پیر میشود. آنگاه است که آتش حسادت در سلم شعلهور میشود. با خودش میگوید من پسر بزرگتر بودم و پادشاهی ایرانزمین، شایستهی من بود. فرستادهای برای برادرش تور میفرستد و نظرش را با او هم درمیان میگذارد. به او میگوید که پدر به ما ظلم کرد. پادشاهی اول شایستهی من بود و بعد شایستهی تو که از ایرج بزرگتر هستی.
تور هم تحت تاثیر صحبتهای سلم قرار میگیرد و از او میخواهد که مستقیم باهم صحبت کنند و چارهای بیندیشند.
برآمد برین روزگار دراز ... زمانه به دل در همی داشت راز
روزگار گذشت و سالها طی شدد. اما زمانه رازی را برای خاندان فریدون نگه داشته بود تا مسیر آنها را تغییر دهد.
منظور از راز، حملهی سلم و تور است
فریدونِ فرزانه شد سالخَوْرد ... به باغ بهار اندر آورد گرد
فریدون پیر شد.
برین گونه گردد سراسر سخن ... شود سست نیرو چو گردد کهن
و بنیه و توانش را از دست داد و نیرو و شکوهش کمتر شد.
چو آمد به کاراندرون تیرگی ... گرفتند پرمایگان خیرگی
وقتی که دیگر نمیتوانست اوضاع را مدیریت کند، فرزندانش راه سرپیچی را پیش گرفتند.
بجنبید مر سلم را دل ز جای ... دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آزاندرون ... به اندیشه بنشست با رهنمون
سلم درگیر حسادت و طمع شد و تغییر رویه داد.
نبودش پسندیده بخش پدر ... که داد او به کهتر پسر تخت زر
نسبت به نحوهای که پدرش سرزمین را تقسیم کرده بود، ناراضی بود. چرا که فریدون تخت پادشاهیاش را به پسر کوچکتر (ایرج) داده بود.
به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین ... فرسته فرستاد زی شاه چین
دلش پر از کینه شد و عصبانی بود. فرستادهای را به شاه چین (بردارش تور) فرستاد.
فرستاد نزد برادر پیام ... که جاوید زی خرم و شادکام
بدان ای شهنشاه ترکان و چین ... گسسته دل روشن از به گزین
ز نیکی زیان کرده گویی پسند ... منش پست و بالا چو سرو بلند
گفت: ای برادر همیشه خرم و شاد باشی. اما ای شاه ترکستان و چین که از گزینش درست و عادلانهی پدر ناامید شدهای و به کمترین سهم از سرزمین پدری راضی هستی. اگر ظاهرت نشان بدهد که پادشاهی بلندقد و سالار هستی اما در منش خوار و پستی (چرا که از سرزمینهای پدر، به توران قناعت کردهای).
کنون بشنو ازمن یکی داستان ... کزین گونه نشنیدی از باستان
حالا میخواهم این داستان را طور دیگری برایت تعریف کنم.
سه فرزند بودیم زیبایْ تخت ... یکی کهتر از ما برآمد به بخت
اگر مهترم من به سال و خرد ... زمانه به مهر من اندر خورد
ما سه فرزند بودیم که جوانترینمان به تخت پادشاهی نشست. ولی وقتی من بزرگتر هستم، من باید پادشاه میشدم و پادشاهی ایران سزاوار من بود.
گذشته ز من تاج و تخت و کلاه ... نزیبد مگر بر تو ای پادشاه
حتی اگر از من بگذریم (اگر من میمردم)، پادشاهی ایران سزاوار تو بود.
سزد گر بمانیم هر دو دژم ... کزین سان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن ... به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین ... که از تو سپهدار ایران زمین
اینگونه بود که پدر به ما ستم کرد و اگر عصبانی شویم، حق داریم. چرا او ایران و تازیان و یمن را به ایرج داد و روم و خاور را به من؟ و ترک و چین را به تو؟
بدین بخشش اندر مرا پای نیست ... به مغز پدر اندرون رای نیست
من نمیتوانم این را قبول کنم و به نظرم پدر عاقل نیست و اشتباه کرده است.
هیون فرستاده بگزارد پای ... بیامد به نزدیک توران خدای
پس فرستادهای را با چارپایی سریع، نزد پادشاه توران (تور) فرستاد.
به خوبی شنیده همه یاد کرد ... سر تور بیمغز پرباد کرد
فرستاده، تمام حرفهای سلم را تکرار کرد و باعث شد تور هم طمع کند.
چو این راز بشنید تور دلیر ... برآشفت ناگاه برسان شیر
چنین داد پاسخ که با شهریار ... بگو این سخن هم چنین یاد دار
که ما را به گاه جوانی پدر ... بدین گونه بفریفت ای دادگر
تورِ شجاع از شنیدن این حرفها عصبانی شد. به فرستاده گفت به نزد سلم برو و بگو: آری تو درست میگویی که پدر در جوانی سر ما را کلاه گذاشت.
درختیست این خود نشانده بدست ... کجا آب او خون و برگش کبست
این کاری که پدر کرد، مثل این بود که درختی بکارد و پایش خون ریخت و محصولش چیزی جز تلخی و بدی نیست.
ترا با من اکنون بدین گفتگوی ... بباید بروی اندر آورد روی
زدن رای هشیار و کردن نگاه ... هیونی فگندن به نزدیک شاه
زبانآوری چرب گوی از میان ... فرستاد باید به شاه جهان
باید رودررو صحبت کنیم. مشورت کنیم و به دنبال راهحل باشیم و سریعا فرستادهای را نزد پدر بفرستیم. این فرستاده باید چربزبان باشد و او را راضی کند.
به جای زبونی و جای فریب ... نباید که یابد دلاور شکیب
آنجایی که فریب در کار باشد، انسانهای دلاور ساکت نمیمانند و صبر هم نمیکنند و اعتراض میکنند.
نشاید درنگ اندرین کار هیچ ... کجا آید آسایش اندر بسیچ
باید سریعا اقدام کنیم و صبر دیگر صلاح نیست.
فرستاده چون پاسخ آورد باز ... برهنه شد آن روی پوشیدهراز
برفت این برادر ز روم آن ز چین ... به زهر اندر آمیخته انگبین
فرستادهی سلم، پیش او برگشت و سخنان تور را برایش تکرار کرد. و اینگونه بود که دو برادر از مقر پادشاهیشان خارج شدند تا همدیگر را ملاقات کنند و روزگار را تلخ کنند.
رسیدند پس یک به دیگر فراز ... سخن راندند آشکارا و راز
همدیگر را دیدند و بسیار حرفها با هم زدند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (رشک بردن سلم بر ایرج (بخش 2): پیغام سلم و تور به نزدیک فریدون)، اینجا کلیک کنید.