شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

پادشاهى دادن سام زال را - شاهنامه فردوسی

زال (عکس با هوش مصنوعی ایجاد شده)
زال (عکس با هوش مصنوعی ایجاد شده)

سلام. من برگشتم با یه بخش دیگه از شاهنامه.

برای خواندن بخش قبلی شاهنامه (بازگشتن زال به زابلستان)، اینجا کلیک کنید.


جهاندیدگان را ز کشور بخواند ... سخن‌های بایِسته چندی بِراند

چنین گفت با نامورْ بِخْرَدان ... که ای پاک و بیدارْ دلْ موبَدان

چنین است فرمان هُشیار شاه ... که لشکر همی رانْد باید به راه

سوی گُرْگْساران و مازندران ... همی راند خواهم سپاهی گران

بماند به نزد شما این پسر ... که همتای جان است و جفت جگر

دل و جانم ایدَر بماند همی ... مژه خونِ دل برفشاند همی

به گاه جوانی و کُند آوری ... یکی بیهُده ساختم داوری

پسرْ دادْ یزدان، بیانداختم ... ز بی‌دانشی ارج نشناختم

گرانمایه سیمرغْ برداشتش ... همان آفریننده بُگْماشتش

بِپَرورد او را چو سرو بلند ... مرا خوار بُد مرغ را ارجمند

چو هنگام بخشایشْ آمد فراز ... جهاندارِ یزدانْ به من داد باز

بدانید کاین زینهارِ من است ... به نزد شما یادگارِ من است

گرامیش دارید و پندش دهید ... همه راه و رایِ بلندش دهید

سوی زال کرد آنگهی سام روی ... که داد و دهش گیر و آرام جوی

چنان دان که زابُلْسِتان خان تُسْتْ ... جهان سر به سر، زیرِ فرمان تست

تو را خان و مان باید آبادتر ... دل دوستدارانِ تو شادتر

کلیدِ در گنج‌ها پیش تو است ... دلم شاد و غمگین به کمْ بیشِ توست

به سام آنگهی گفت زالِ جوان ... که چون زیست خواهمْ من ایدر نَوان

جدا پیش‌ترْ زین کجا داشتی ... مَدارم که آمد گهِ آشتی

کسی کو ز مادر گُنَهْ کار زاد ... من آنم سِزَدْ گر بِنالم ز داد

گهی زیر چنگالِ مرغ اندرون ... چَمیدنْ به خاک و چریدن ز خون

کنون دور ماندم ز پروردگار ... چنین پروراند مرا روزگار

ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست ... بدین با جهاندارْ پیگار نیست

بدو گفت پرداختنْ دل سزاست ... بِپَرداز و بَر گوی هرچَت هواست

ستاره شُمَرْ مردِ اخترگرای ... چنین زد تو را ز اختر نیک رای

که ایدر تو را باشد آرامگاه ... هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه

گذر نیست بر حکمِ گردان سپهر ... هم ایدر بِگُسْتَرْدْ بایدْت مهر

کنون گردِ خویش اندر آور گروه ... سواران و مردانِ دانش پژوه

بیاموز و بشنو ز هر دانشی ... که یابی ز هر دانشی رامشی

ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ ... همه دانش و داد دادنْ بسیچ

بگفت این و برخاست آوای کوس ... هوا قیرگون شد زمین آبنوس

خروشیدنِ زنگ و هندی درای ... برآمد ز دهلیزْ پرده سرای

سپهبد سوی جنگ بنهاد روی ... یکی لشکری ساخته جنگجوی

بِشُد زال با او دو منزلْ به راه ... بدان تا پدرْ چون گذارد سپاه

پدرْ زال را تنگ در برگرفت ... شگفتی خروشیدن اندر گرفت

بفرمود تا بازگردد ز راه ... شود شادمان سوی تخت و کلاه

بیامد پر اندیشه دستانِ سام ... که تا چون زیَد تا بُوَد نیک نام

نشست از برِ نامور تختِ عاج ... به سر بر نهادْ آن فروزنده تاج

ابا یاره و گرزهٔ گاوسَر ... ابا طوقِ زرّین و زرّین کمر

ز هر کشوری موبدان را بخواند ... پژوهید هر کار و هر چیز راند

ستاره‌شناسان و دین آوران ... سواران جنگی و کین‌آوران

شب و روز بودند با او به هم ... زدندی همی رای بر بیش و کم

چنان گشت زال از بس آموختن ... تو گفتی ستاره است از افروختن

به رای و به دانش به جایی رسید ... که چون خویشتن در جهان کس ندید

بدین سان همی گشت گردانْ سپهر ... اَبَر سام و بر زال گسترده مهر


داستان از چه قرار است؟

سام به دستور منوچهر به سمت گرگساران و مازندران می‌رود تا با مخالفان بجنگد. قبل از رفتن،‌ بزرگان را جمع می‌کند و زال را به عنوان جانشینش به آن‌ها معرفی می‌کند. به آن‌ها می‌گوید من خطای بزرگی کردم ولی خدا پسرم را دوباره به من برگداند. او را به شما امانت می‌سپارم. گرامی بداریدش و راه و رسم زندگی به او یاد بدهید.

بعد هم از زال می‌خواهد دانشمندان را پیش خودش جمع کند و مشغول آموختن علم و هنر شود. سپس به راه می‌افتد. زال دستور پدر را اجرا می‌کند و آن‌قدر در خصوص علوم و فنون می‌آموزد تا مثل ستاره‌ای درخشان می‌شود.


معنی شعر پادشاهی دادن زال سام زر را

جهاندیدگان را ز کشور بخواند ... سخن‌های بایِسته چندی بِراند

سام بزرگان کشور را به مقر پادشاهی فراخواند و سخن‌های مهمی به آن‌ها گفت.

  • بایسته: ضروری - لازم - سزاوار و مهم


چنین گفت با نامورْ بِخْرَدان ... که ای پاک و بیدارْ دلْ موبَدان

چنین است فرمان هُشیار شاه ... که لشکر همی رانْد باید به راه

سوی گُرْگْساران و مازندران ... همی راند خواهم سپاهی گران

گفت:‌ «ای بزرگان خردمند و موبدان مخلص و بی‌کینه، پادشاه دستور داده است که با لشکری بزرگ به گرگساران و مازندران بروم.»

  • هشیارشاه: پادشاه بیدار و هشیار - منوچهر
  • گرگساران: نام سرزمینی در طبرستان. برخی می‌گویند اسم این سرزمین گرگساران بوده چون مردم فکر می‌کردند که ساکنین این سرزمین شبیه به گرگ بوده‌اند و پیوندی با گرگ‌ها داشته‌اند.


بماند به نزد شما این پسر ... که همتای جان است و جفت جگر

پسرم (جگرگوشه‌ام) را اینجا نزد شما امانت می‌گذارم


دل و جانم ایدَر بماند همی ... مژه خونِ دل برفشاند همی

او جان من است و از اینکه باید اینجا تنهایش بگذارم، غمگینم و اشک می‌ریزم

  • ایدر: اینجا
  • دل و جان: استعاره از زال (سام، زال را مثل دل و جانش دوست دارد)
  • مژه: کنایه از چشم


به گاه جوانی و کُند آوری ... یکی بیهُده ساختم داوری

قبلا که پهلوانی جوان بودم، بیهوده با خدا به جنگ و ستیز برخواستم و کار خدا را قضاوت کردم

  • کندآوری (گندآوری): پهلوانی
  • داور: در شاهنامه به معنی جنگ است؛ ولی امروز معنی قضاوت می‌دهد. (در این بیت به هر دو صورت معنی می‌دهد.)
  • یکی بیهده داوری: یک قضاوت نادرست و الکی


پسرْ دادْ یزدان، بیانداختم ... ز بی‌دانشی ارج نشناختم

خداوند به من پسری داد و من آنقدر بی‌عقل بودم که او را بی‌ارزش فرض کردم و رهایش کردم


گرانمایه سیمرغْ برداشتش ... همان آفریننده بُگْماشتش

بِپَرورد او را چو سرو بلند ... مرا خوار بُد مرغ را ارجمند

سیمرغ آن را پیدا کرد. همان پسری که در نزد من خار و خفیف بود، در نزد سیمرغ ارزشمند بود. سیمرغ او را پرورش داد تا به سرو بلندی که امروز هست،‌ تبدیل شد.

  • همان: بدون شک
  • را (در مرا و مرغ را): به معنی در نزدِ من و در نزدِ سیمرغ


چو هنگام بخشایشْ آمد فراز ... جهاندارِ یزدانْ به من داد باز

و در نهایت خدا من را بخشید و پسرم را به من برگرداند.


بدانید کاین زینهارِ من است ... به نزد شما یادگارِ من است

و حالا، زال امانت و یادگار من نزد شما است.

  • زینهار: امانت


گرامیش دارید و پندش دهید ... همه راه و رایِ بلندش دهید

او را گرامی بدارید و نصیحتش کنید. راه و روش زندگی را به او بیاموزید.


سوی زال کرد آنگهی سام روی ... که داد و دهش گیر و آرام جوی

سام سپس به سمت زال نگاه کرد و گفت: عدالت و بخشش در پیش گیر و صلح‌طلب باش.

  • آرام جوی: صلاح‌اندیش - صلح‌طلب - آشتی‌خواه
  • داد و دهش: عطا و بخشش- عدل و سخا

چنان دان که زابُلْسِتان خان تُسْتْ ... جهان سر به سر، زیرِ فرمان تست

بدان که زابلستان خانه‌ی تو است و مردم تحت فرمان تو هستند.

  • خان: خانه


تو را خان و مان باید آبادتر ... دل دوستدارانِ تو شادتر

تو باید تلاش کنی که خانه‌ات را از قبل آبادتر کنی تا مردم و فرمانبرداران تو هر روز شادتر از قبل باشند.


کلیدِ در گنج‌ها پیش تو است ... دلم شاد و غمگین به کمْ بیشِ توست

حالا همه‌چیز در اختیار تو است و من هم همیشه نگرانت هستم

  • کم بیش: کنایه از همه‌چیز


به سام آنگهی گفت زالِ جوان ... که چون زیست خواهمْ من ایدر نَوان

زال در جواب می‌گوید: من چنین زندگی‌ای را بدون تو نمی‌خواهم

  • نوان: نالان


جدا پیش‌ترْ زین کجا داشتی ... مَدارم که آمد گهِ آشتی

تو قبلا من را از خودت جدا کردی، حالا که دوباره با هم آشتی کرده‌ایم، من را تنها نگذار.


کسی کو ز مادر گُنَهْ کار زاد ... من آنم سِزَدْ گر بِنالم ز داد

من از همان وقتی که به دنیا آمدم، گناهکار بوده‌ام و حق دارم از زمین و زمان و عدالتِ خدا شکایت کنم.


گهی زیر چنگالِ مرغ اندرون ... چَمیدنْ به خاک و چریدن ز خون

من آنی هستم که زیر چنگال سیمرغ بزرگ شدم و در خاک و خون (نه در قصر) زندگی کردم.

  • چمیدن: به معنی خرامیدن است؛ ولی اینجا معنی «زندگی کردن» می‌دهد


کنون دور ماندم ز پروردگار ... چنین پروراند مرا روزگار

حالا هم که قرار است از پدر دور بمانم و به دست روزگار تربیت شوم (پدری بالای سرم نخواهد بود که من را تربیت کند.)

  • پروردگار: یعنی کسی که چیزی را پرورش می‌دهد. اینجا کنایه از سام است.


ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست ... بدین با جهاندارْ پیگار نیست

از تمام چیزهای خوب دنیا، فقط بدی‌ها و زشتی‌ها قسمتِ من می‌شود و در این باره نمی‌توانم با خدا بجنگم

  • جهاندار: خدا
  • گل: نماد تمام چیزهای خوب
  • خار: نماد تمام چیزهای بد و آزاردهنده


بدو گفت پرداختنْ دل سزاست ... بِپَرداز و بَر گوی هرچَت هواست

سام می‌گوید: هر چه بگویی حق داری. خودت را خالی کن.

  • پرداختنِ دل: خالی کردن دل
  • هرچت: هر چه تو را


ستاره شُمَرْ مردِ اخترگرای ... چنین زد تو را ز اختر نیک رای

که ایدر تو را باشد آرامگاه ... هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه

اخترشناسان گفتند که تو آینده‌ی خوبی داری. خانه‌ی تو اینجاست و این سپاه و این تخت پادشاهی برای تو است.

  • ستاره‌شمر: منجم و اخترشناس
  • کلاه: کنایه از تاج پادشاهی
  • ایدر: اینجا


گذر نیست بر حکمِ گردان سپهر ... هم ایدر بِگُسْتَرْدْ بایدْت مهر

نمی‌شود از سرنوشت فرار کرد و تو باید همینجا باشی


کنون گردِ خویش اندر آور گروه ... سواران و مردانِ دانش پژوه

بیاموز و بشنو ز هر دانشی ... که یابی ز هر دانشی رامشی

حالا گروهی از مردان جنگی و دانشمندان را نزد خودت جمع کن و به دنبال کسب دانش و یادگیری مهارت‌های آن‌ها باش.

  • رامش: آرامش - آسودگی


ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ ... همه دانش و داد دادنْ بسیچ

به فکر پرورش خودت و بخشش به مردم باش.

  • بسیچ: مهیا کردن - تدبیر کردن


بگفت این و برخاست آوای کوس ... هوا قیرگون شد زمین آبنوس

خروشیدنِ زنگ و هندی درای ... برآمد ز دهلیزْ پرده سرای

این را گفت و آماده‌ی عزیمت شد. صدای طبل جنگی بلند شد تا سپاهیان آماده‌ی نبرد بشوند. از سُم اسب‌ها و فیل‌های جنگی گردوخاکی به هوا بلند شد که آسمان را تیره کرد و زمین سیاه‌رنگ. سپاه حرکت کردند و از قصر خارج شدند.

  • زنگ و درای: ابزارهای جنگی (یک کاسه بزرگ فلزی که با چکش به آن می‌کوبیده‌اند)
  • دهلیز: دالان


سپهبد سوی جنگ بنهاد روی ... یکی لشکری ساخته جنگجوی

به این ترتیب، سام با لشکری جنگجو عازم شد.


بِشُد زال با او دو منزلْ به راه ... بدان تا پدرْ چون گذارد سپاه

زال تا دو اتراق‌گاه بعدی هم همراهش رفت تا ببینید پدر چطور سپاه را حرکت می‌دهد.

  • منزل: مسافت بین دو اتراق‌گاه را منزل می‌گویند. (مسافتی که یک کاروان در یک روز طی می‌کند)
  • گذاردن: گذراندن - به حرکت درآوردن و گذر دادن
  • بدان: برای این که


پدرْ زال را تنگ در برگرفت ... شگفتی خروشیدن اندر گرفت

سام پسرش را محکم بغل کرد و شگفت‌انگیز اینکه به گریه افتاد.

  • شگفتی: به شیوه‌ای شگفت


بفرمود تا بازگردد ز راه ... شود شادمان سوی تخت و کلاه

به او گفت تا به قصر برگردد و شاد باشد و نگران و اندوهگین نباشد.


بیامد پر اندیشه دستانِ سام ... که تا چون زیَد تا بُوَد نیک نام

زال هم با فکری مشغول برگشت. مدام به این فکر می‌کرد چطور باید زندگی کند تا نام نیک از او باقی بماند.

  • دستانِ سام: زال که ملقب به دستان است.


نشست از برِ نامور تختِ عاج ... به سر بر نهادْ آن فروزنده تاج

بر تخت پادشاهی زابل نشست و تاج بر سر گذاشت.


ابا یاره و گرزهٔ گاوسَر ... ابا طوقِ زرّین و زرّین کمر

با دستبند و گرزه‌گاوسر و گردنبند طلا و کمربند زرین (در نهایت آراستگی)

  • یاره: بازوبند - دستبند
  • ابا: همراه و همدوش


ز هر کشوری موبدان را بخواند ... پژوهید هر کار و هر چیز راند

موبدان و بزرگان کشور را فراخواند تا تمام علوم و فنون را یاد بگیرد.

ستاره‌شناسان و دین آوران ... سواران جنگی و کین‌آوران

شب و روز بودند با او به هم ... زدندی همی رای بر بیش و کم

اخترشناسان و بزرگان دینی و پهلوانان و جنگجویان شبانه‌روز به او آموزش می‌دادند.

  • بیش و کم: کنایه از همه چیز


چنان گشت زالْ از بس آموختن ... تو گفتی ستاره است از افروختن

به رای و به دانش به جایی رسید ... که چون خویشتن در جهان کس ندید

آنقدر یاد گرفت که دیگر هیچکسی به پایش نمی‌رسید و از همه بهتر شده بود (همه‌چیز را به بهترین و کامل‌ترین حالت آموخت). او مثل ستاره‌ای درخشان بود و به چنان جایگاهی رسید که کسی را همپای خود نمی‌دید.


بدین سان همی گشت گردانْ سپهر ... اَبَر سام و بر زال گسترده مهر

و زمان برای سام و زال اینگونه گذشت و دنیا به کام آن‌ها بود.

  • ابر: برای


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (آمدن زال به نزد مهراب کابلی)، اینجا کلیک کنید.
داستان زال و سامشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیزال و سیمرغ
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید