از آدمها متنفر بودن سخت است؛یا شایدم برای من سخت است ... متنفر بودن از آدما خیلی منطقی تر از دوست داشتن ماه و خورشید هست. واقعا از انسان بودن خسته هستم و کسی نیست که منو درک کنه میدونی همه درون خود یه داستان غمانگیزی دارند؛کی فرصت میکنه حال منو خوب کنه وقتی حال خودش خوب نیست؟ انسان ها نمیدانند که کلماتی که بیان میکنند تیز تر از شمشیر است نمیدانند که یک کلمه و یک جمله حال هر آدمی رو بد میکنه.. نمیتونم بیان کنم نفرتم رو از آنها و این باعث گریه کردنم میشود... به کتاب پنهان میبرم تا از دنیای خودم دور بشوم کتابها بهتر از انسان ها من را درک میکنند چه جالبه که اشک هایم میریزد اما درحال خواندن دنیای دیگه هستم... آه اگر زندگی انتخواب بود قطعا انتخواب نمیکردم و مرگ را میپذیرفتم...
به امید روزی که از بستر غم دور بشوم و به آشیانه عشق و شادی برسم ..