نویسنده ای بعد از آخرین نوشته خود که باعث انتقادات زیادی به او شده بود با عصبانیت و ناراحتی خودنویس خود را کنار گذاشت و قصد کرد دیگر به سمت قلم و کاغذ نرود اما همه ما میدانیم دل کندن از یک عشق قدیمی چقدر سخت و طاقت فرسا است .
او ماه ها با خود کلنجار میرفت که بنویسد یا نه ؛ گویی منظر یک دلگرمی بود برای اینکه دوباره به اکتشاف تمام قله ها و اقیانوس های ذهنش برود .
یکی از دوستانش که چند سالی از آشنا شدنشان می گذشت بعد از فهمیدن این موضوع بی درنگ به سراغش آمد و بعد از احوال پرسی و صحبت های عامیانه با زیرکی تمام به آرامی ، سر صحبت را با نویسنده باز کرد ؛ ابتدا از علاقه خود به نوشته هایش گفت و یا اینکه چقدر احساس خوبی با نوشته هایش دارد و ... .
آنقدر ادامه داد و داد تا جرقه ی آتش امید دوباره در دل نویسنده روشن شد .
بعد از خداحافظی دوستش که حال باعث دلگرمی او شده بود بی درنگ سراغ خودنویس کوچکش رفت اما ؛ انگار جوهر قصد لغزیدن بر روی کاغذ را نداشت .
گویی خودنویس هم شاکیست و میخواهد نارضایتی خود را با پیروی نکردن از قانون جاذبه بیان کند ؛
اما بیشتر که توجه کرد فهمید دوست کوچکش از شدت اشک در دوری اوست که چشمه های جوهرش خشک شده .
انگار خودنویس هم به دلگرمی و نوازش و محبت احتیاج دارد و نویسنده به خوبی از این موضوع خبر داشت .
برای همین در آغوشش گرفت و آرام و همراه با نوازش آن را سرشار از جوهر عشق کرد ، تا دوست کوچکش جانی تازه بگیرد و توان هم مسیر شدن با اور را داشته باشد .
پس از این کار نویسنده می تواند دست دوست و همراه همیشگی کوچکش را بگیرد و با او بر روی صفحه سفید زندگی قدم بگذارد و این تازه آغاز ماجرا است .
حال نوبت خودنویس می شود که با سروده جاری شده از افکار نویسنده با عشق برقصد و آنقدر ادامه دهد تا سرود به پایان برسد .
و در پایان هر دو ایستاده از دست زدن چشمان خیره شده به صحنه ای که خلق کرده اند ، لذت می برند .
در زندگی ما پر است از این خودنویس های کوچک و مهربان که بدون توقعی در کنار ما می ایستند . بیاییم کمی قدر خودنویس های زندگیمان را بدانیم و از وجودشان در کنارمان بیشتر لذت ببریم ، شاید یک روز جوهر خودنویسمان برای همیشه تمام شود و دیگر قادر به نوشتن نباشیم .
9/ بهمن ماه / 1399
آقای نویسنده