عصر بود ، هوا ابری ، سوار تاکسی بودیم. یه مردی بود چهل و چند ساله ، که حوالی میدون میخواست پیاده بشه ...؛
از عقب دستشو دراز کرد کرایه رو بده ، راننده پرسید: « یه نفری ؟ »؛
گفت : « زمونه یهنفرهام کرد.. نبودم »؛
و پیاده شد ...
حالا و خیلی وقت تر از حالا به اینکه دو نفر و یا چند نفر باشم اما باز هم یک نفر باشم فکر کرده ام
هم فکر کرده ام و هم خیال، ینی تصور، ینی بدون اینکه چشم ها راببندم و تکیه بدهم به پشتی صندلی همانطور که داشتم سر خیابان تاکسی می گرفتم برای مستقیم زندگی کرده ام
چه زندگی تنهایی می شود
چه زندگی فیلم واری
فیلمی بدون کات، بدون فلش بک، بدون استراحت
چند نفری ولی تنهایی،
و چه بد زمانه ایست زمانه ای ک یک نفره ات کند
حالا خیلی بیشتر یک نفره بودن را بازی می کنم، تمرین می کنم برای آن وقتی ک هیچ کات و فلش بک و استراحتی نیست
برای آن زمان ک باید بگویم " زمانه یه نفره ام کرد...نبودم.."
چون باید بی نقص باشد و تاثیرگذار با یک پایان باز، باز به اندازه طول یک زندگی حقیقی....
21 تیر 1395