اول همین متن بگم این متن قرار نیست بار علمی داشته باشه یا حتی قرار نیست جملات دلنشین از اونایی که یه جا یاداشتش می کنی داشته باشه. صرفاً دل نوشته هست و تعریف کردن یه ماجرا. اگه دوست داشتین بخونین.
به نظر شما درگیری چیز خوبیه؟
منظورم درگیری لفظی یا فیزیکی افراد نیستا منظورم درگیر یه کاری بودنه. خوبه به نظرتون؟
من خودم فکر می کردم خوبه. یعنی فکر می کردم خیلی خوبه. واقعا هم بود، هر روز صبح بلند میشدم یه سری کار مشخص داشتم که باید توی طول روز تحویل میدادم، واسه ای پیجم تولید محتوا می کردم، باشگاه میرفتم، کتاب می خوندم و... . خیلی خوب بود خیلی احساس مفید بودن می کردم. به نظرم کارم درست بود همش با خودم می گفتم (آفرین سارا تو الان که جونی باید صدت رو بزاری که پس فردا که سنت رفت بالاتر راحت یه گوشه بشینی و از دارایی هات لذت ببری. مگه اصلا انسان با تلاش زنده نیست پس باید به خودت سخت بگیری.) من با همین فکر ها نزدیک یک ماه و نیم از تابستونم رو گذروندم. هر روز یه برنامه تازه، یه کار تازه ولی واقعا تهش که چی؟. من فقط به دویدن و درگیر بودن به یه کار توی زندگیم نیاز دارم؟ من احساس ندارم؟ من نباید مثل بقیه دخترا یه ساعت غر بزنم؟. هفته پیش رفته بودم مشهد به طور کاملا رک بگم با امام رضا دست به یقه شدم. از همه چی گفتما، همه چی!. از اینکه چرا من سهیمه کنکور ندارم. از اینکه چرا من باید انقدر جون بکنم و یکی دیگه با پول باباش داره حال میکنه، از اینکه چرا وضع زندگیمون اینه، از اینکه چرا امام زمان نمیاد از هر چی که فکر کنی گله کردم. توی این وسط اثرات دست به یقه شدن با امام رضا هم ظاهر شد مریض شدم، گرمازده شدم، سه روز تموم از سردرد و حالت تهوع داشتم خفه میشدم. روز آخر که داشتیم بر می گشتیم خونه نشستم سنگ هام رو باهاش وا کردم. با اینکه خوب نشدم و همچنان مریضم( فکر کن توی دمایی ۴۰ درجه سرما بخوری جز چوب خدا چیز دیگه ای نمیشه برداشت کرد) ولی سبک شدم. اصلا انگار لازم بود دست به یقه بشم، که هی بگم و بگم و خالی بشم. اصلا گریم نیومد با اینکه فکر می کردم مثل همیشه که برسم مشهد گریم می گیره ولی انگار این دفعه با توپ پر رفته بودم. انگار رفته بودم که فقط غر بزنم. کی گفته غر زدن بده؟ آره اینکه تو از ۲۴ ساعت ۱۰ ساعتش رو غر بزنی بده ولی اگه توی هفته یکی و دوبار در حد یکی دو ساعت باشه که اشکال نداره. چرا میگید دختر نباید غر بزنه؟ یه سری ناراحتی ها تا درموردشون حرف نزنی( غر نزنی) رفع نمیشه حالا تو هی برو کتاب بخون توی باشگاه خودت رو بکش یا هر کار دیگه که فکر می کنی آرومت می کنه ولی تو تا حرف نزنی اون از رو دلت برداشته نمیشه. ماها یادمون رفته که توی همین غر زدنا چقدر با خودمون یک دل میشیم چقدر شفاف تر درد هامون رو، ناراحتیامون رو میبینیم و چقدر راحت تر حلشون می کنیم. خلاصه علاوه بر اینکه این چند روز خودم رو خالی کردم یاد گرفتم خوبه آدم سختی بکشه، خوبه آدم خودش رو درگیر کنه ولی نباید خودش رو سرکوب کنه که یه جا منفجر بشه. که بره با امامش دست به یقه بشه. واسه ای همین توی برنامه هفتگیم گذاشتم که اندازه یک ساعت هم شده فقط غر بزنم. حالا یا توی دلم با خدای خودم یا با یکی دیگه یا اصلا رو کاغذ. نمی خوام بزارم تلنبار بشه که یه جا منفجر بشم.
قبل از اینکه منفجر بشید خودتون رو به جای امن برسونید جایی که هیچ کس نباشه از حرفاتون ناراحت بشه یا ترکشاتون بهش بخوره. مثل من وسط حرم منفجر نشید. :)
پ ن: یه چیزی بگم چقدر پست هام به هم ارتباط ندارند. خودم خجالت کشیدم. :)