پادکست اسطوره ای تحوت
پادکست اسطوره ای تحوت
خواندن ۱۴ دقیقه·۴ ماه پیش

اپیزود نوزدهم- کتاب اسطوره شناسی - جنگ تروا

روایت شده است که الهه شرارت، اریس، به‌طور طبیعی در المپ محبوب نبود و هنگامی که خدایان ضیافتی برگزار می‌کردند، معمولاً او را نادیده می‌گرفتند. این الهه از این بی‌توجهی عمیقاً ناراحت شده بود و مصمم شد که دردسر ایجاد کند - و واقعاً هم موفق شد. در یک ازدواج مهم، یعنی ازدواج پادشاه په‌لئوس Peleus و نیمف دریایی، تتیس Thetis ، که تنها او از میان همه الهه‌ها دعوت نشده بود، سیبی طلایی را به سالن ضیافت پرتاب کرد که بر روی آن نوشته شده بود "تقدیم به زیباترین". البته همه الهه‌ها خواهان آن بودند و گمان میکردند آن سیب طلایی متعلق به اوست چرا که زیباترین است، اما در نهایت انتخاب به سه نفر محدود شد: آفرودیت، هرا و آتنا. آنها از زئوس خواستند که بینشان قضاوت کند، اما او با خردمندی از دخالت در این موضوع خودداری کرد. زئوس به آنها گفت که به کوه ایدا، نزدیک تروآ، بروند، جایی که شاهزاده پاریس، که همچنین به نام الکساندر شناخته می‌شد، در حال چراندن گوسفندان پدرش بود. زئوس به آنها گفت که پاریس داور خوبی برای تشخیص زیباترین الهه از میان آنهاست.

داوری پاریس

پاریس، با اینکه شاهزاده‌ای سلطنتی بود، کار چوپانی می‌کرد زیرا به پدرش پریام، پادشاه تروآ، هشدار داده شده بود که این شاهزاده روزی باعث ویرانی کشورش خواهد شد، بنابراین او را از شهر دور کرده بود. در حال حاضر پاریس با یک نیمف زیبا به نام اونیونه زندگی می‌کرد. می‌توان تصور کرد که او چقدر شگفت‌زده شد وقتی که سه الهه بزرگ و باشکوه در برابر او ظاهر شدند. با این حال، از او خواسته نشد که به الهه‌های درخشان خیره شود و انتخاب کند که کدام‌یک به نظرش زیباترین است، بلکه تنها به رشوه‌هایی که هر یک پیشنهاد می‌کردند توجه کند و ببیند کدام به نظرش ارزشمندتر است.

با این حال، انتخاب آسان نبود. آنچه مردان بیش از همه به آن اهمیت می‌دهند پیش روی او قرار گرفت. هرا وعده داد که او را فرمانروای اروپا و آسیا خواهد کرد؛ آتنا، قول داد که کاری کند تا پاریس تروا را به پیروزی در برابر یونانیان خواهد رساند و یونان را به ویرانی خواهد کشاند؛ و در نهایت آفرودیت، به شاهزاده گفت که اگراو را انتخاب کند کاری میکند که زیباترین زن در تمام جهان از آن او شود.

پاریس، که همانطور که بعداً حوادث نشان داد، ضعیف و تا حدودی ترسو بود، پس آخرین را انتخاب کرد. او سیب طلایی را به آفرودیت داد. این بود قضاوت پاریس، که در همه جا به عنوان دلیل واقعی جنگ تروآ مشهور است.

جنگ تروا

زیباترین زن جهان هلن بود، دختر زئوس و لدا Leda و خواهر کاستور و پولوکس. این زیبایی چنان بود که هیچ شاهزاده جوانی در یونان نبود که نخواهد با او ازدواج کند. وقتی خواستگاران او در خانه‌اش جمع شدند تا رسماً پیشنهاد ازدواج بدهند، تعداد آنها چنان زیاد و از خانواده‌های قدرتمندی بودند که پدر نامی او، شاه تیندارئوس Tyndareus ، شوهر مادرش، از انتخاب یکی از میان آنها هراس داشت، زیرا می‌ترسید که دیگران علیه او متحد شوند. بنابراین، او ابتدا یک سوگند جدی از همه آنها گرفت که از همسر هلن، هر که باشد، در صورت انجام هرگونه بی‌عدالتی در ازدواجش، دفاع کنند. در نهایت، به نفع هر مردی بود که سوگند بخورد، زیرا هر کدام امیدوار بودند که او فرد منتخب باشد، بنابراین همه آنها تعهد کردند که هر کسی که هلن را برباید ، به شدت مجازات کنند. سپس تیندارئوس ، منلائوس، برادر آگاممنون را انتخاب کرد و او را همچنین شاه اسپارت نمود.

وضعیت چنین بود وقتی که پاریس سیب طلایی را به آفرودیت داد. الهه عشق و زیبایی به خوبی می‌دانست که زیباترین زن روی زمین کجا یافت می‌شود. او جوان چوپان را، بدون هیچ فکری به اونیونه که تنها مانده بود، مستقیم به اسپارت برد، جایی که منلائوس و هلن او را با مهربانی به عنوان مهمان پذیرفتند. روابط بین مهمان و میزبان قوی بود. هر دو موظف بودند به یکدیگر کمک کنند و هرگز به یکدیگر آسیب نرسانند. اما پاریس آن پیوند مقدس را شکست. منلائوس با اعتماد کامل به آن پیوند، پاریس را در خانه‌اش رها کرد و به کرت رفت. سپس،

پاریس که آمده بود وارد خانه مهربان دوست شد، دستی را که به او غذا داده بود شرمنده کرد، و زنی را دزدید.

منلائوس وقتی بازگشت، دید که همسرش هلن ناپدید شده ، و از همه یونان درخواست کمک کرد. سران قوم، همان‌طور که موظف بودند، پاسخ دادند. آنها مشتاقانه برای این مأموریت بزرگ، عبور از دریا و تبدیل تروای قدرتمند به خاکستر، آمدند. با این حال، دو نفر از افراد برجسته حضور نداشتند: اودیسئوس، شاه جزیره ایتاکا، و آشیل، پسر په‌لئوس و نیمف دریایی تتیس. اودیسئوس، که یکی از باهوش‌ترین و عاقل‌ترین مردان یونان بود، نمی‌خواست خانه و خانواده‌اش را برای یک ماجراجویی رمانتیک در آن سوی دریا برای خاطر زنی بی‌وفا ترک کند. بنابراین، وانمود کرد که دیوانه شده است، و وقتی پیام‌آوری از ارتش یونان رسید، شاه در حال شخم زدن یک مزرعه و کاشتن نمک به جای بذر بود. اما پیام‌آور نیز باهوش بود. او پسر کوچک اودیسئوس را گرفت و او را مستقیماً در مسیر گاوآهن قرار داد. پدر بلافاصله گاوآهن را به کنار کشید، و این‌گونه ثابت کرد که عقلش سر جایش است. اودیسئوس با وجود اینکه بی‌میل بود، مجبور شد به ارتش بپیوندد.

آشیل توسط مادرش نگه داشته شده بود. نیمف دریایی یعنی تتیس می‌دانست که اگر او به تروآ برود، سرنوشتش این است که در آنجا بمیرد. او را به دربار لیکومدس، شاهی که به‌طور خیانت‌آمیز تسئوس را کشته بود، فرستاد و آشیل را وادار کرد لباس زنانه بپوشد و در میان دوشیزگان مخفی شود. سران قوم، اودیسئوس را فرستادند تا آشیل را پیدا کند. اودیسئوس در لباس یک دستفروش به درباری رفت که گفته می‌شد پسر در آنجاست، با زیورآلات شاد که زنان دوست دارند، و همچنین چند سلاح زیبا. در حالی که دختران به دور زیورآلات جمع شده بودند، آشیل شمشیرها و خنجرها را لمس می‌کرد. اودیسئوس او را شناخت و هیچ مشکلی برای قانع کردن او به نادیده گرفتن گفته‌های مادرش و همراهی با او به اردوگاه یونانی نداشت.

بنابراین ناوگان بزرگ آماده شد. هزار کشتی میزبان ارتش یونان بودند. آنها در آولیس Aulis ، جایی با بادهای قوی و جزر و مدهای خطرناک، که امکان حرکت نداشتند تا زمانی که باد شمالی می‌وزید، ملاقات کردند. و باد روز به روز همچنان می‌وزید.

قلب مردان شکسته شد، هیچ کشتی را امان نداد. زمان کشدار بود. ارتش ناامید شده بود.

سرانجام کاهن اعظم، کالخاس Calchas ، اعلام کرد که خدایان با او صحبت کرده‌اند: آرتمیس خشمگین بود. یکی از موجودات وحشی محبوبش، یک خرگوش، به همراه بچه‌هایش توسط یونانیان کشته شده بود، و تنها راه آرام کردن باد و تضمین یک سفر امن به تروآ، آرام کردن این الهه با قربانی کردن یک دوشیزه سلطنتی، یعنی ایفی‌ژنی، دختر بزرگ فرمانده کل، آگاممنون برادر منلائوس بود. این برای همه وحشتناک بود، اما برای پدرش تقریباً غیرقابل تحمل.

اگر باید بکشم شادی خانه‌ام، دخترم را. دست‌های یک پدر با جریان‌های تیره جاری از خون دختری که جلوی محراب ذبح شده لکه‌دار می شود.

با این حال، او تسلیم شد. شهرتش در ارتش در خطر بود، و جاه‌طلبی‌اش برای فتح تروآ و اعتلای یونانپس . او جرات کرد این کار را انجام دهد، کشتن فرزندش برای کمک به یک جنگ.

او برای دخترش به خانه پیغام فرستاد و به همسرش نوشت که برای او ازدواج بزرگی ترتیب داده است، با آشیل، که قبلاً بهترین و بزرگترین همه سران قوم را نشان داده بود. اما وقتی ایفی ژنی برای عروسی آمد، به قربانگاه برده شد تا کشته شود.

و همه دعاهایش در کنار فریادهای "پدر، پدر" برای جنگجویان وحشی و دیوانه نبرد هیچ اهمیتی نداشت. او مرد و باد شمالی از وزیدن باز ایستاد و کشتی‌های یونانی بر روی دریای آرام به حرکت درآمدند، اما بهای شومی که پرداختند، روزی شومی را برای آنها به ارمغان می‌آورد.

یونانیان همراه با هزاران کشتی ، به دهانه رود سیمویس Simois ، یکی از رودهای تروآ، رسیدند، اولین کسی که به ساحل پرید پروتسیلائوس Protesilaus بود. این کار شجاعانه‌ای بود، زیرا پیش‌گویی گفته بود که کسی که اول به خشکی برسد، اولین کسی خواهد بود که می‌میرد. بنابراین وقتی او با نیزه‌ای از سمت یک تروآیی کشته شد، یونانیان به او احترام گذاشتند گویا او جاودان و الهی بود و خدایان نیز او را بسیار مورد تجلیل قرار دادند. آنها هرمس را فرستادند تا پروتسیلائوس را از مرگ برگرداند تا دوباره همسر داغدارش، لائودامیا، را ببیند. اما همسرش برای بار دوم که شوهرش که در جنگ کشته شد دیگر او را رها نکرد. یعنی زمانی که مرد و به دنیای زیرزمینی بازگشت، زن نیز با او رفت؛ او خودکشی کرد.

هزار کشتی میزبان بزرگ مردان جنگجو بودند و ارتش یونان بسیار قدرتمند بود، اما شهر تروآ نیز قدرتمند بود. پریام، پادشاه، و ملکه‌اش، هکوبا Hecuba ، پسران شجاع بسیاری داشتند که حمله را رهبری و دیوارها را دفاع می‌کردند، یکی از همه برجسته‌تر یعنی هکتور بود، که هیچ مردی در هیچ کجا نجیب‌تر یا شجاع‌تر از او نبود، و تنها یک جنگجو بزرگ‌تر از او بود، قهرمان یونانیان، آشیل. هر دو می‌دانستند که قبل از تصرف تروآ خواهند مرد. آشیل از مادرش شنیده بود: "سرنوشت تو بسیار کوتاه است. ای کاش می‌توانستی از اشک‌ها و مشکلات رها باشی، زیرا عمر تو طولانی نخواهد بود، فرزندم، کوتاه‌تر از همه مردان و سزاوار ترحم." هیچ الهه‌ای به هکتور نگفته بود که سرنوشتی شبیه آشیل خواهد داشت اما او به همان اندازه مطمئن بود. او به همسرش، آندروماخه، گفت: "من خوب می‌دانم در قلب و روح خود، روزی خواهد آمد که تروای مقدس به زمین خواهد افتاد به همراه پریام و مردم پریام." هر دو قهرمان زیر سایه مرگ حتمی جنگیدند.

قهر آشیل

برای نه سال پیروزی در نوسان بود، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف. هیچ‌کدام قادر نبودند برتری قطعی به دست آورند. سپس نزاعی بین دو یونانی، آشیل و آگاممنون، شعله‌ور شد و برای مدتی جزر و مد را به نفع تروایی‌ها تغییر داد. باز هم زنی دلیل این اختلاف بود، کریسئیس Chryseis ، دختر کاهن آپولو، که یونانیان او را به برده گی گرفته بودند و به آگاممنون داده بودند. پدرش آمد تا برای آزادی او التماس کند، اما آگاممنون اجازه نداد دختر برود. سپس کاهن به خدای بزرگ خود دعا کرد و آپولو دعای او را شنید. خدا از ارابه خورشیدی خود، پیکان‌های آتشین به سمت ارتش یونان پرتاب کرد و مردان بیمار شدند و مردند، به‌طوری که آتش‌های خاکسپاری به‌طور مداوم می‌سوخت.

سرانجام آشیل جمعی از سران قوم را فراخواند و به آنها گفت که نمی‌توانند در برابر هم بیماری و هم تروایی‌ها، مقاومت کنند و یا باید راهی برای آرام کردن آپولو پیدا کنند یا به خانه برگردند. سپس کاهن کالخاس بلند شد و گفت که می‌داند چرا خدا خشمگین است، اما می‌ترسد حرف بزند مگر اینکه آشیل تضمین کند که او در امان باشد. آشیل گفت: "این کار را می‌کنم، حتی اگر آگاممنون را متهم کنی." هر مردی که آنجا بود فهمید که این به چه معناست؛ آنها می‌دانستند که با کاهن آپولو چگونه رفتار شده است. وقتی کالکاس اعلام کرد که کریسئیس باید به پدرش بازگردانده شود، تمام سران قوم پشت او بودند و آگاممنون، با خشم بسیار، مجبور شد موافقت کند ولی به آشیل رو کرد و گفت :"اما اگر او را که جایزه افتخار من بود از دست بدهم یکی دیگر را به جای او خواهم گرفت."

بنابراین وقتی کریسئیس به پدرش بازگردانده شد، آگاممنون دو تن از پیشکاران خود را به چادر آشیل فرستاد تا جایزه افتخارش، دخترک بریسئیس Briseis را، از او بگیرند. پیشکاران با اکراه شدید رفتند و در سکوت سنگین مقابل قهرمان ایستادند. اما آشیل که از مأموریت آنها آگاه بود گفت که این آنها نیستند که به او ظلم می‌کنند. بگذارید بدون ترس این دو پیشکار دختر را ببرند، اما ابتدا حرف او را بشنوند در حالی که در برابر خدایان و مردان سوگند می‌خورد که آگاممنون بهای سنگینی برای این عمل خواهد پرداخت.

آن شب، مادر آشیل، تتیس پای نقره‌ای، نیمف دریایی، نزد پسرش آمد. او به اندازه پسرش خشمگین بود. به او گفت که دیگر با یونانیان کاری نداشته باشد و سپس به آسمان رفت و از زئوس خواست تا به تروایی‌ها موفقیت بدهد. زئوس بسیار بی‌میل بود. جنگ اکنون به المپ رسیده بود - خدایان علیه یکدیگر صف‌آرایی کرده بودند. آفرودیت، البته، طرفدار پاریس بود. به همان اندازه، هرا و آتنا علیه او بودند. آرس، خدای جنگ، همیشه با آفرودیت همراهی می‌کرد؛ در حالی که پوزیدون، خدای دریا، طرفدار یونانیان بود، مردمی دریانورد و همواره بزرگ در دریا. آپولو به هکتور علاقه داشت و به خاطر او به تروایی‌ها کمک می‌کرد و آرتمیس، به عنوان خواهرش، نیز چنین می‌کرد. زئوس در کل تروایی‌ها را بیشتر دوست داشت، اما می‌خواست بی‌طرف بماند زیرا هرا هرگاه زئوس علناً با او مخالفت می‌کرد، بسیار ناخوشایند می‌شد. با این حال، زئوس نمی‌توانست در برابر تتیس مقاومت کند. او با هرا که مثل همیشه حدس می‌زد که چه در سر دارد، به مشکل برخورد. سرانجام مجبور شد به او بگوید که اگر دست از حرف زدن برندارد، او را خواهد زد. هرا آن‌گاه ساکت شد، اما فکرش مشغول بود که چگونه می‌تواند به یونانیان کمک کند و زئوس را دور بزند.

طرح زئوس ساده بود. او می‌دانست که یونانیان بدون آشیل ضعیف‌تر از تروایی‌ها هستند، و او یک رویای دروغین به خواب آگاممنون فرستاد که به او وعده پیروزی می‌داد اگر حمله کند. در حالی که آشیل در چادرش می‌ماند، نبردی شدید درگرفت، سخت‌ترین نبردی که تاکنون صورت گرفته بود. بر روی دیوار تروآ، شاه پیر پریام و دیگر پیرمردان، که در جنگ‌ها خردمند بودند، نشستند و جنگ را تماشا می‌کردند. نزد آنها هلن آمد، علت همه این رنج و مرگ، اما وقتی به او نگاه کردند، نمی‌توانستند او را سرزنش کنند.

پیران به یکدیگر گفتند: "مردان باید برای چنین زنی بجنگند، چرا که چهره‌اش مانند روحی جاودانه بود." هلن در کنارپیران ماند و نام این و آن قهرمان یونانی را برایشان می‌گفت، تا اینکه به حیرتشان نبرد متوقف شد. ارتش‌ها از هر دو طرف عقب‌نشینی کردند و در فضای بین آنها، پاریس و منلائوس یعنی دو رقیب اصلی رو در روی هم قرار گرفتند. مشخص بود که تصمیم منطقی گرفته شده است که دو نفر که بیشترین اهمیت را داشتند، به تنهایی مبارزه کنند.

نبرد منلائوس و پاریس

پاریس ابتدا ضربه زد، اما منلائوس نیزه تند او را با سپرش مهار کرد و سپس نیزه خودش را پرتاب کرد. نیزه لباس پاریس را پاره کرد، اما به او آسیبی نرساند. منلائوس شمشیرش، که تنها سلاحش بود، را بیرون کشید، اما در حالی که این کار را می‌کرد، شمشیر از دستش افتاد و شکست. بی‌واهمه و بدون سلاح، بر روی پاریس پرید و او را از تاج کلاه‌خودش گرفت و از پای بلند کرد. اگر آفرودیت نبود، او را به پیروزی به سوی یونانی‌ها می‌کشاند. الهه بند کلاه‌خود را پاره کرد تا کلاه‌خود در دست منلائوس باقی بماند. خود پاریس، که جز پرتاب نیزه هیچ مبارزه‌ای نکرده بود، در ابری پنهان شد و به تروآ بازگشت.

منلائوس با خشم در میان صفوف تروایی‌ها به دنبال پاریس می‌گشت و هیچ‌کس نبود که به او کمک نکند، چون همه از پاریس متنفر بودند، اما پاریس رفته بود، هیچ‌کس نمی‌دانست چگونه و کجا. بنابراین آگاممنون به هر دو ارتش گفت که منلائوس پیروز است و از تروایی‌ها خواست که هلن را بازگردانند. این عادلانه بود و تروایی‌ها موافقت می‌کردند اگر آتنا، به تحریک هرا، دخالت نمی‌کرد. هرا مصمم بود که جنگ تا نابودی تروآ پایان نیابد. آتنا، به میدان جنگ نازل شد و قلب نادان پانداروس، یک تروایی، را قانع کرد تا پیمان صلح را بشکند و تیری به سوی منلائوس پرتاب کند. او چنین کرد و منلائوس را به طور جزئی زخمی کرد، اما یونانی‌ها از این خیانت به خشم آمده و به تروایی‌ها حمله کردند و نبرد دوباره آغاز شد. ترس، ویرانی و نزاع Terror and Destruction and Strife ، دوستان خدای جنگ قاتل، همگی آنجا بودند تا مردان را به کشتن یکدیگر تشویق کنند. سپس صدای ناله و پیروزی از قاتلان و کشته‌شدگان شنیده شد و زمین با خون پوشیده شد.

در سمت یونانی‌ها، پس از از دست دادن آشیل، دو قهرمان بزرگ آژاکس و دیومدس بودند. آن روز به شجاعت جنگیدند و بسیاری از تروایی ها در برابر آنها به خاک افتادند. بهترین و شجاع‌ترین بعد از هکتور، شاهزاده آئنیاس Aeneas ، نزدیک بود به دست دیومدس کشته شود. او بیش از خون سلطنتی بود؛ مادرش خود آفرودیت بود و وقتی دیومدس او را زخمی کرد، آفرودیت به سرعت به میدان جنگ آمد تا او را نجات دهد. او را در آغوش نرم خود بلند کرد، اما دیومدس که می‌دانست آفرودیت یک الهه بزدل است و مانند آتنا که در جنگ مهارت دارد، نیست، به سمت او پرید و دستش را زخمی کرد. آفرودیت با فریاد آینئاس را رها کرد و با درد گریه کنان به المپوس رفت، جایی که زئوس با لبخند به دیدن الهه‌ای که عاشق خنده است و در حال گریه است، او را به دور ماندن از جنگ و یادآوری کارهای عشق و نه جنگ توصیه کرد. اما اگرچه مادرش به او کمک نکرد، آینئاس کشته نشد. آپولو او را در ابر پیچید و به پرگاموس مقدس، مکان مقدس ترویا، برد، جایی که آرتمیس زخم او را درمان کرد.

ادامه را در پادکست تحوت بشنوید.

اپل پادکست

کست باکس

پادبین

اسپاتیفای

شنوتو

آمازون موزیک

لینک کانال تلگرام پادکست : https://t.me/ThothPodcast

آدرس پیج اینستاگرام پادکست تحوت : http://Instagram.com/thoot.podcast

جنگ تروا
جنگ تروا


تحوتاساطیر یونانایلیاداسطوره شناسیپادکست
. تحوت یک پادکست اسطوره ایه – که توش قصد داریم با هم به مطالعه کتب مرتبط با اسطوره شناسی بپردازیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید