مدت زیادی شده که توی ویرگول ننوشتم. توی مدیوم هم ننوشتم. حتی توییتر رو هم دی اکتیو کردم و الان میبینم که چقدر باید فکر کنم و ادیت کنم تا دلم بیاد یک متن رو منتشر کنم و چقدر از این بابت ناراحتم.
قرنطینه ادامه دار شد و کم کم داره نزدیک به یک سال میشه که به معنای واقعی آزادانه بیرون نرفتم، مسافرت نرفتم، قنادی فرانسه، دانشگاه، ونک و پاسدارن نرفتم!
خبرهای بد هر روز از هرجهت حمله میکنن و من؟ تنها کاری که ازم برمیاد خاموش کردن تلویزیون، چک نکردن شبکه های اجتماعی و مدیتیت کردنه. قرنطینه فرصت خوبی بود تا یک سری تغییرات اساسی ایجاد کنم و خب این کار رو کردم. اما تصمیم ها و تغییرات جدیدم دارن ترسناک تر از دارک ساید آدم ها میشن.
رها کردن کار آسونی نیست. رها کردن ها انگار همیشه سخت هستن گویا تصمیم هم ندارن راحت بشن. فکری که توی مغزم میچرخه موقع رها کردن ها اینه که اون حس آزادی بعدش به حسرت از دست دادنش توی آینده می ارزه؟ پاک کردن صورت سوال و یا فرار کردن نیست؟ شجاعته یا حماقت؟
شهر، کشور، خونه، خانواده، دوست ها، شبکه های اجتماعی و آرزوها و ایده آل ها رها میشن. فکر ها رها میشن؟ درد ها رها میشن؟ چقدر میشه رها کرد؟ تا کجا میشه رفت که هیچ رها شدنی به آدم نرسه؟
پ.ن: تعداد خوبی از نوشته های قبلیم رو رها کردم (پاک کردم!)