چرا این مطلب را مینویسم؟ چون وقتی جستجو کردم «بهترین پادکستهای فارسی»، در صفحه اول گوگل هیچ کس درباره پادکست «رادیو مرز» صحبت نکرده بود. پادکستی که مرضیه رسولی از اعماق جامعه استخراج میکند و به ما هدیه میدهد.
پادکست رادیو مرز درباره موضوعاتی صحبت میکند که موجب اختلاف و پیدایش مرز بین آدمها میشود؛ مرزهایی نامرئی که بر روابط بین آدمها حاکم هستند و با چشم غیرمسلح نمیتوان دید. چند مطلب جالب که در قسمتهای مختلف رادیو مرز که تا الان شنیدم برای شما بازگو میکنم تا کمی بیشتر با فضای این پادکست آشنا شوید:
قسمت اول رادیو مرز به فاصله بین فوتبالیها با غیرفوتبالیها میپردازد. یکی از سوژههای این قسمت یک گروه دوستی پسران دبیرستانی هستند که همهشان عاشق فوتبالاند و دیوانهوار دربارهاش بحث میکنند ولی یک نفر از بچهها فوتبالی نیست و میگوید که گاهی اوقات احساس انزوا میکند.
من بین دوستان و آشنایانم خیلی کسی را سراغ ندارم که فرزند طلاق باشد لذا این قسمت اطلاعات تازهای برایم داشت. مثلاً یکی از گرفتاریهای بچههای طلاق این است که در سنین پایین معمولاً زمان زیادی را باید در خانه اقوام بگذرانند. یکی از مصاحبه شوندگان دختر درباره آزار جنسی صحبت کرد که در خانه اقوام دیده بود و آثار بلندمدتی در روابطش گذاشته بود.
یک دختر دیگر که با پدرش زندگی میکرد درباره اولین تجربه پریود شدنش صحبت کرد که در غیاب مادر تجربه بسیار عجیبی بود.
در این قسمت یکی از پسرها گفته است که در دوران دبیرستان یک خودروی پلیس در روز مشخصی از هفته جلوی مدرسه منتظر او و دوستان افغانستانی دیگرش میماند و آنها را به زور به پاسگاه میبرد تا کل پاسگاه را تمیز کنند. یک بار هم که از دست پلیس فرار کردند، دفعه بعد آنقدر کنم خوردند که دیگر جرأت نکردند فرار کنند.
این قسمت را اول گوش دادم. چرا؟ چون خودم به تازگی سربازی رفتم و خاطرات روشنی از آن دوران دارم. خواستم ببینم که مریضیه رسولی چقدر در انتخاب سوژههایش امانتدار واقعیت کلی حاکم بر زندگی آدمها بوده است؟ جوابم رادر قسمت سربازی گرفتم؛ وقتی مصاحبه شوندگان از تنهایی غریب ساعات نگهبانی، از حجم زیاد تبعیضهای داخل پادگان و چندین مسئله دیگر با جزئیات دقیق و ملموس صحبت کردند. البته...
هر چند همان قسمت سربازی برایم بسیار آشنا بود، ولی سوژههایی را هم که مرضیه رسولی انتخاب کرده بود اکثراً شرایط خاصتری از ما که سربازی عادی بودیم داشتند. من احساس میکنم سوژههای خانم رسولی به «شرایط مرزی» آن دسته از آدمها بیشتر میل میکند تا به اکثریت آنها؛ احساسم فقط این هست، سندی برای این حس ندارم. البته این لزوماً چیز بدی نیست و اتفاقاً باعث میشود بفهمیم که آدمها چه تجربههای عجیبی را ممکن است پشت سر گذاشته باشند.
هر چند مرضیه در تمام قسمتهای رادیو مرز تأکید میکند که قصد تعمیم دادن تجربیات سوژههای محدودش را به همه مردم ندارد، ولی تجربه من شنونده کمی با این حرف زاویه دارد و در ناخودآگاه خودم هر گاه آدمهای با آن مشخصات را میبینم، با پیشزمینهای جدید با آنها برخورد میکنم. در واقع اگر بخواهم دقیقتر بگویم، تلاش زیاد و ستودنی رادیو مرز در حذف یا کمرنگ کردن پیشزمینههای ذهنی آدمها در مورد شخص من موفق نبوده است و باعث جابجایی و اصلاح پیشزمینههای ذهنی من شد، نه حذف آن.
کار مرضیه رسولی بسیار به جان من نشسته و فکر میکنم به خاطر این است که کارش از اعماق دل و وجود مصاحبه شوندگانش برمیآید. هر چند من عطار نیستم ولی مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید. پس خودتان بروید حال متفاوت مرا پیش از شنیدن رادیو مرز و پس از شنیدن آن تجربه کنید. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم مرضیه «معنای زندگی» خودش را در این پادکست پیدا کرده است.
در پایان از مهدیار آقاجانی بابت موسیقی جذاب شروع و پایان پادکست تشکر میکنم؛ مثل مهدیار باشید.