كلا انسان ها كنجكاو هستن تا درمورد زندگی هم دیگه بیشتر بدونن . مثلا من خودم دوست دارم بدونم تکتک شماهایی که این متن رو میخونید چه شکلی هستید یا کلا چکار میکنید !؟
فکر میکنم یکی از دلایلی که ما دوست داریم درمورد هم دیگه بیشتر بدونیم اینه که بفهمیم سبک زندگی مون درسته یا مثلا شبیه بقیه است یا داریم اشتباه میزنیم! یا مثلا من خودم همش دوست دارم بدونم هم سن هام دارن چکار می کنن ، تا بفهمم من که ازشون عقب نیستم یه وقت !؟
فکر میکنم این عادت مقایسه خودمون با دیگرانه که ما رو به این کنجکاوی وا میداره!
بگذریم من میخوام توی این پست درمورد خودم بگم تا همه تون منو بشناسید و دلم میخواد شما هم درمورد خودتون توی صفحه تون همینطوری توضیح بدید و منو هم دعوت کنید تا بیام بخونم و بشناسمتون!(خدا رو چه دیدید شاید سبب یه آشنایی دراز مدت شد :)) (نمی دونم چطوری دعوتم کنید! میتونید تگم کنید یا بعد از نوشتن پستتون برام کامنت بذارید من حتما چک میکنم)
من یک پسر آذر ماهی هستم! ( در واقع بسیار آتشین و عاشق بودن از ویژگی های آذریاست فکر میکنم)
از بچگی فکر میکردیم خیلی باهوشم ولی وقتی توی مدرسه استعداد های درخشان زیاد ندرخشیدم فهمیدیم از اون خبرا هم نیست :) ولی جدی خیلی به خودم تلقین باهوشی میکنم و به خودم باور دارم که هرکاری رو میتونم بکنم! (واقعا هر کاری رو...) البته فقط باوره :)
تا جایی که یادمه توی مدرسه سعیمو میکردم تا شاگرد متوسطی باشم یعنی جوری درس بخونم که جزو آخری های کلاس نباشم و همیشه هم (دقیقا) نفر وسط کلاس بودم از نظر درسی ( البته به جز دبستان و آخرای دبیرستان)
شاگرد متوسط بودن بهم این فرصت رو میداد تا بتونم چیز های مختلفی رو تجربه کنم مثلا شرکت در کلاسایی مثل جوشکاری یا اسمبل کامپیوتر یا خطاطی و نقاشی ... و ورزش هایی مثل کشتی و باستانی و ژیمناستیک و شطرنج و ... رو یادبگیرم .
من دوستان زیادی دارم ولی رفیق های زیادی ندارم که البته فکر میکنم بخاطر طبع سرد و S پایینم در تست شخصیت DISC و همچنین درونگرا بودنم باشه ... از بچگی هر سال با یک نفر رفیق میشدم ولی بعد از یک مدت چون من زیاد اهل رفیق بازی و بیرون رفتن یا حتی احوال پرسی و زنگ زدن و اس ام اس دادن و ... نبودم معمولا از هم جدا می شدیم :)
اون اواخر (سوم راهنمایی) که یکم احساس تنهایی میکردم و توی چت روم ها و سایت های دوستیابی میگشتم، یک دوست اینترنتی پیدا کردم ( به اسم مصطفی ) .
مصطفی با بقیه دوستام فرق میکرد و حتی وقتی من ازش سراغی نمیگرفتم اون بهم پیام میداد ( در واقع من آدمی نبودم که شروع کننده پیام ها یا تماس ها باشم ) همیشه رفیقام افرادی بودن که باید یکبار بهشون زنگ میزدی تا بهت زنگ بزنن یا مثلا یک بار باهات بیرون قرار میذارن دفعه بعد باید تو بیرون رو هماهنگ کنی ولی مصطفی بدون محاسبه همینطوری مهربونی میکنه و بهت پیام میده و حالتو میپرسه و لطف میکنه در حقت :)
یادم رفت بهتون بگم مصطفی دیگه دوست اینترنتی نیست و یک دوست واقعی شدیم سفر کرد اومد مشهد پیشم و همو دیدیم چندبار و همین الان هم همیشه از راه دور و گه گاهی سفر میکنیم و از نزدیک باهم در ارتباطیم...
خلاصه که خواستم بگم من زیاد رفیق ندارم ولی تا جایی که دلتون بخواد دوست دارم :)
اگر بخوام راجع به الانمم بگم باید بدونید که هم دانشجو مهندسی مکانیکم و هم دیجیتال مارکتینگ میکنم و دوست دارم ( و البته میخوام ) برنامه نویسی یاد بگیرم و در زمینه دیتا ساینس هم کار کنم...
در واقع هم اکنون کلا گیجم و نمیدونم چیکار میکنم دارم یه عالمه کار باهم انجام میدم و نمیدونم تهش چی میشه ...
آخرین چیز هایی که مطالعه کردم و میکنم درمورد فروش و بازاریابی بوده و درمورد هک رشد و تبلیغ نویسی هم دارم مطالعه میکنم . یک کانال فوق العاده یوتیوبی هم پیدا کردم حد نداره از خوبی حتما با فیلترشکن از اینجا ببینیدش درمورد موفقیت و ثروته .... ( برای هک رشد و تبلیغ نویسی هم هرکدوم یک لینک روش گذاشتم که آموزش های فوق العادهای در همون زمینه میدن)
یکم برنامه نویسی به زبان پایتون یادگرفتم ولی باید بیشتر یاد بگیرم و گذاشتمش یه سه ماهه دیگه که توی یسری چیزا ماهر شدم شروع کنم...
من از اول دوم دبیرستان همه اهدافمو نوشتم و اونقدر هم اهداف بزرگی نوشتم که برای رسیدن بهشون بی انگیزه نشم! معمولا آدم وقتی اهداف کوچیک میذاره هنگام رسیدن بهشون بی انگیزه میشه و دیگه نمی تونه رشد کنه و به همین خاطر یکی از توصیه های افراد فعال در این زمینه اینه که اهداف معنوی تعیین کنید که هیچ وقت تموم نتونه بشه مثلا کمک به بی سرپرستان یا کمک به خانواده که هرچی هم کمک کنید باز هم جا داشته باشه و تموم نشه...
یادمه همون اوایل به سخنرانی های انگیزشی احمد هلت (نمیدونم درست نوشتم یانه ) گوش میکردم و اون گفت آرزو هاتون رو تبدیل به هدف کنید با نوشتن دقیق و منم یه دفتر برداشتم و یه چیزی حدود 40 تا فکر میکنم هدف تا آخر زندگیم گذاشتم (واقعا خیلی زیاده 40 تا خودتون شروع کنید به نوشتن سر 20 تا کم میارین =)) و همین الان دارم یکی یکی به همونا تحقق می بخشم و واقعا هم تاثیر داره نوشتن اهداف...
ببینید وقتی همون اهداف رو مرور میکنید کلی انرژی و انگیزه میگیرید تا کلی کار کنید و اصلا ناخوداگاهتون شروع میکنه به رسوندنتون به اون اهداف و اصلا یه اتفاقات شگفت انگیزی براتون رخ میده ( فقط یادتون باشه که اهدافتون بزرگ باشه ننویسید یه خونه بزرگ توی فلان جا بنویسید 10 تا برج توی 10 تا کشور اروپایی و خارجی ... البته یه جوری باشه که برای خودتون قابل باور باشه و قابل رسیدن هم باشه برای شما...)
سبک زندگی الان من اینطوریه که هر شب یک لیست از کار های فردام + عاداتی که دارم روی ساختنشون کار میکنم (مثلا الان خوندن روزانه زبان) می نویسم بهعنوان تودولیست.
صبح که بیدار میشم بعد نماز و صبحونه مفصل و کش و قوس شروع میکنم به انجام دادن ... ( قبلا فقط کار میکردم و آموزش میدیدم ولی الان کلاس های دانشگاهمم شروع شده !)
فكر ميكنم 80درصد زندگی من توی اتاقمه و کلاس های دانشگاهم و کارم و آموزش هایی که میبینم همه و همه اونجا انجام میشه ... یه فضای ساکت و آروم با چندتا گلدون و البته کتاب :)
آدم یک بعدی نیستم سعی میکنم هر روز ورزش کنم (با این نرم افزار سیکس پک 30 دِی یا دوچرخه سواری یا پیاده روی با مامانم :) و آخر هفته ها هم بیرون میرم یا خونه اقوام و...
خلاصه که فعلا بعد از کرونا زندگیم خیلی مینیماله و توی چند سطر روزم خلاصه میشه :)
فکر میکنم همه چیزو گفتم و چیز دیگه ای هم خواستید بدونید به شرط گذاشتن همچنین پستی توی صفحه خودتون میتونید توی کامنت بپرسید تا بهش اضافه کنم :))
همیشه میگن هرچی آدما ازت کمتر بدونن برای خودت بهتره و منم اینو میدونستم ولی با این حال آتیش زدم به مالم و بی خیال همه چیز شدم :))
ممنونم که تا اینجا همراهیم کردید
امروز خیلی کار داشتم ولی با این حال این پست رو منتشر کردم چون دلم ویرگول میخواست :)