یکی از دلایل یاد نگرفتن گاهی این است که تفاوت چیزها را نمیدانیم و فکر میکنیم که میدانیم. مثلا کلمههایی مثل همین کلمهی همدلی(Empathy) آنقدر کنار همدردی (Sympathy) و دلسوزی آمده و استفاده شده که ما یقین داشته باشیم هر سه معنایی شبیه به هم دارند و در این یقین تنها هم نیستیم. حتی فلاسفه چنین عقیدهای داشتهاند و این یادداشت توضیحی است برای بیان تفاوت این کلمات تا بتوانیم به همدلی با آگاهی بیشتری نگاه کنیم چرا که همدلی یک مهارت مهم است که معمولا یاد نگرفتهایم.
برای این که بتوانیم بین موضوعات مختلف فاصله بگذاریم باید ابتدا آنها را تعریف کنیم، شما چه تعریفی از دلسوزی، همدردی و همدلی دارید؟
دلسوزی غمِ دیگری را دریافت کردن است. آن هم نه به شکلی که وجود دارد در حقیقت ما دلمان میسوزد که کسی دچار مشکل است و این احساس در همینجا متوقف میشود و نتیجهی آن اندوهگین شدنِ ما است و این موضوع اگر زیاد تکرار شود ایجاد مصونیت میکند. یعنی ما ممکن است رنجِ دیگران را ببینیم و از کنارِ آن عبور کنیم چرا که مگر چهقدر میتوانیم دلسوزی کنیم؟ برای چند نفر؟
همدردی هم مانند دلسوزی یک نگرانی صرفا احساسی است و در بهترین شکل آرزوی بهبود است، نه بیشتر. چرا که احساس به تنهایی راهِ حلِ هیچ ماجرایی نیست و ناخوشی هیچوقت موضوعی صرفا احساسی نیست و نتیجهی شدن/نشدنهای مختلف است. ما برایِ بهبود به چیزی بیش از همدردی نیاز داریم، ما برای بهبود نیازمند راهی برای حل مسئله هستیم، نه دلسوزی و همدردی و آنچه به عنوان راهِ حل از آن یاد میشود همدلی است.
همدلی یک هیجان رفتاری است که احساس و فکر را همزمان در بر میگیرد و زمانی در ما شکل میگیرد که قادر به درک نظر دیگران باشیم و بتوانیم هیجانهای رفتاری آنها را تشخیص دهیم.
در همدلی ما دوست میداریم و دوست داشته میشویم و دوست داشتن به معنای غم خوردن، عصبانی شدن یا ترسیدن از آنچه برای دیگری پیش آمده نیست، بلکه برعکسِ همدردی یا دلسوزی که به سرایت ترس، خشم و غم در فرد میانجامد، آرامش بخش است و طرفین را از نگرانی دور میکند. همدلی از عشق و دوست داشتن به وجود میآید و ناهمدلی بیانگر تنفر، بیاعتمادی و خود محوری است و به همین دلیل همدلی محرک رفتار نوعدوستانه و یاری دهنده است.
هرچند ممکن است فکر کنید اینها تفاوت چندانی با هم ندارند، وقتی در سالهای 980 برای اولین بار مفهوم همدلی مطرح شد فیلسوفها هم همینگونه فکر میکردند و نسبت به آن منتقد بودند چرا که فکر میکردند همدلی نیز چیزی شبیه دلسوزی یا همدردی است و تنها از نظر زبانی متفاوت است. اما وقتی روانشناسان، همدلی را به عنوان انگیزهای برای رفتارهای ارتباطی اجتماعی معرفی کردند، فیلسوفان دوست داشتند بدانند که چگونه چنین انگیزهای در انسان به رفتاری منجر می شود که او را به سمت خوشبختی و سعادت سوق میدهد؟
همدلی شکلی از دوست داشتن است که موجب زایندهگی و تکامل میشود. در حقیقت این دوست داشتن از احساسِ شادی به شکل خودپذیری و اعتماد (مورد اعتماد بودن دیگری) تشکیل میشود و منجر به پیوند جویی میشود، هرچندکسانی که همدلی را به صورت دوست داشتن رمانتیک یا احساسیگری تجربه کنند به این معنا است که به جای خودپذیری، دچار غم و دلسوزی شدهایم و هر لحظه آماده گوشیهگیری و واپسروی به صورت کودکانه در زندگی خواهیم بود.
در ناهمدلی، ما دچار بی اعتمادی (مورد اعتماد نبودن دیگری) ولی شادی (خودپذیری) هستیم که ما را به سوی فساد و تباهی می برد و همه ارزشها را ناچیز می شماریم. کسی که دچار ناهمدلی است، عشق و دوست داشتن را یک بازی می داند که پشیمانی و ندامت را (غم و بیاعتمادی) به همراه خواهد داشت.
همدلی سبب میشود که آدمها یک انرژی زیستی مضاعف داشته باشند که انگیزهای برای بروز (هیجان) دوست داشتن شود و از طرفی ظرفیتی برای انرژی روانی بسیار قدرتمندی ایجاد میکند که میخواهد در قالب انرژی، موجب زایندگی و آفرینندگی شود و به همین دلیل همدلی را به دو شکلِ مختلف تقسیم میکنند. همدلی عاطفی و همدلی شناختی.
همدلی عاطفی که برخی آن را همدلی هیجانی مینامند، ظرفیت فرد در پاسخدهی به شرایط هیجانی دیگری است و توانایی قرار دادن خود به جای دیگری به نحوی که بتوان عواطف و هیجانهای ناشی از رویدادها را در فرد دیگر به همان صورتی که او احساس میکند، درک کرد و با دادن پاسخی مناسب به وضعیت هیجانی پیش آمده به آن فرد کمک کرد که به وضعیت هیجانی پایدار دست یابد.
همدلی شناختی اما به ظرفیت درک و شرایط روانی دیگری گفته میشود طوری که با تغییر زاویه دید بتوان نگرش او را به مسئله تغییر داد و این کار نیازمند قرار گرفتن در جایگاه فکری و روانی فرد دیگر و استفاده از روشهای گفت و شنود موثر است آن طور که دیگر شیوههای مشاوره به کار می رود و یا فرد بتواند قبل از آنکه به رفتاری دست بزند، خود را به جای دیگری بگذارد و بررسی کند که آیا از زاویه دید دیگری همان گونه است که او فکر می کند یا که نه؟
هرچند که این نوشته یادداشت کوتاهی در موردِ تفاوتِ انتخابهای ما به عنوان همدل و همدرد است و نیازمند یادداشتهای دیگری برای تشریح بیشتر ماجرا، اما ما میتوانیم از این به بعد و در مواجهه با خوشحالی و غمِ دیگران انتخابهایی بیش از انتخابهای همیشگیمان داشته باشیم. و میتوانیم با مراجعه به آثاری از دکتر باتسون در اینجا از این موضوع بیشتر بخوانیم و یاد بگیریم.