کی باید باشم؟
کی باید باشم؟
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

اتوبوس نوشت.

امروز فقط شیشه ی پنجره ی من توی اتوبوس مات و کدر بود و قطره های بارون خط خطیش کرده بودن
اول فکر کردم گیر افتادم فرقی نداره توی تابوت دفن شده گیر افتاده باشی یا پشت شیشه ی بخارگرفته
هوا کم شد و گریم گرفت.تازه اون موقع نمیدونستم فقط پنجره ی منه که اینطوریه
بعد سعی کردم کولی بازی رو کنار بزارم و همون طوری ازش لذت ببرم.نشد.فیلم دیدم اهنگ گوش دادم ولی نشد که نشد
خواستم جامو عوض کنم ولی هم خجالت میکشیدم هم فاطمه موافق نبود و خب توان یه بحث جدید رو نداشتم
بعدش دیدم چقد تو دنیا تنهام و خانوادم ...
خلاصه که او و دوستانش جمعی شدن که دست انداختن دور گردنم و بردنم سفر بردنم باغ گیلاس و بهم گفتن تمام موسیقی های مورد علاقتو به یاد بیار و سکوت
غروب زیبا با تیکه های آتیشش قلبمو گرم کرد اما خیلی زود خاکستر شد اتوبوس بنزین میخواست و واقعیت خیالمو خورد
چیزی که برام باقی موند پنجره ی مات و خیس و خورشیدی بود که خاکستر شده بود
حتی پنجره هم گریه میکرد و قطره های آب رو شیشش سر میخوردن و او و دوستانش یک صدا میخوندن که دیر کردی و خورشید رفته.
ولی من بعدش این تابلو تقاشی درهم رو دیدم که رنگ واقعیت روی خیال ریخته بودند و بعد به جادو ایمان اوردم

اتوبوسواقعیتآب شیششآتیشش قلبموافتادم فرقی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید