از اونجایی ک صبح با یه درد عمیق توی سرم بیدار شدم ولی طبق معمول رفتم طبقه پایین تا کارامو انجام بدم و درسای ناتمومم رو بخونم . برخلاف سالهای گذشته در حالی که اتاقم پر از گرد و خاکه و هر گوشهی سقف تار عنکبوت دیده میشه به استقبال سال و قرن جدید میرم. مامان طوری بزرگم کرد که باور داشته باشم موقع سال تحویل همهچیز باید تمیز شده باشه، از خونه و لوازمش گرفته تا بدن و لباسات. و حالا امسال اتاق رو تمیز نکردم، نه دوش گرفتم و نه لباس خاصی برای سال تحویل انتخاب کردم و برخلاف نق زدنایی که گاها میشنوم یک ذره هم حس بدی ندارم.
این اواخر و حتی خیلی قبل ترش ، تمام تلاشم رو کردم ک در حین اینکه دارم آدم بالغ تری میشم ، افکارم رو هم متحول و بالغ تر کنم ک تمام حرف ها و نیش ها و کنایه ها حتی ذره ای اثر منفی روم نداشته باشه بلکه بعنوان ی تلنگر تلقی بشه! ک خودمو ارتقا بدم و بشم اونی ک تو افکارم از خودم ساختم✌
اونا در تلاش برای جمع و جور کردن و آماده شدن هستن و من اینجا تنهایی نشستم و دارم ب آدمایی فکر میکنم ک دوستشون دارم ، اینکه آسوده اند؟ یا اوناهم دارن برای سال جدید آماده میشن و مثل بقیه درحال دویدن هستن؟
خیابون پر از صدای ماشین هایی هستش ک با سرعت حرکت میکنن شاید میرن یا شایدم دارن میان!
هنوز صدای بچه گربه میاد ولی اینجا سکوت عجیبی حاکم شده و گاها صداهایی از در و پنجره میاد ک چند بار میتونم پژواکش رو بشنوم !
صداهای نفس های خودم و بوی قهوه ای ک از دیروز دست نخورده روی میزم جا خوش کرده!
امسال با اینکه اتفاقای زیادی برام نیوفتاد و خب همین چندتایی هم ک اتفاق افتاده زیادی خوب نبود (درواقع اصلا خوب نبود) حتی میشه گفت دستاوردی تو سال گذشته نداشتم جز اینکه یه تغیر بوجود اوردم ک شاید بشه گفت دستاورد سالی که گذشت همین بود!
اینکه به خودم بیشتر باور داشته باشم و کاری که فکر میکنم درسته رو انجام بدم و مسئولیت انتخابم رو قبول کنم. و اعتقاد و اعتماد داشته باشم ب اونی ک اون بالا نشسته و داره نگاهم میکنه!
چند سال اخیر رو با حس گناه و عذاب وجدان گذروندم، حس گناهی که اطرافیان، خودم، جامعه و فرهنگ بهم میدادن. اما الان که با خودم به صلح رسیدم و نگاه بازتری دارم دیگه گناه و بدیای نسبت به انتخابهام و سبک زندگیم حس نمیکنم. امسال تونستم خودم رو قبول کنم و با همهی ضعفهام خودم رو دوست داشته باشم. برای سال جدید برنامه ریختم و هدفگذاری کردم، و از اینکه یه برنامه برای آینده دارم کلی ذوق زدهم. از ته دلم امیدوارم بتونم با همهی اتفاقات پیشبینی نشده و مزخرف زندگی به درستی رو به رو بشم و زود کم نیارم. اینجاست ک شاعر میگه:
چرا شکفته نباشم ک خدا سبب ساز است
دری ک بنده ببندد ، دری دگر باز است
همین ک خدا داره خودش رو روز ب روز ییشتر بهم نشون میده و خیلی نامحسوس میگه ک زهرا ! نشه ک بشی مثل سال قبل و سال قبلش ! نشه افسرده بشی ، نشه تلاش نکنی و بعدش گریه کنی ! تو با قدرت برو جلو ، من همیشه پشتت مثل ی کوه ایستادم :)
با اینکه امسال یه عالمه کار دارم ک باید انجام بدم و همشون رو هم توی دفترم یادداشت کردم ولی هنوز نگران سالی هستم ک نیومده چون حسی ندارم بهش ، مثل روز های عادیه! مثل دیروز مثل یک هفته پیش !
شاید این حس کم کم رفع بشه ، بخاطر جَو جدیدی ک بوجود میاد طی دو سه روز بعد !
از اونجایی ک تقریبا چهار ماه بود ک چیزی ننوشته بودم و حالا هم نزدیک تحویل سال هستش ، خواستم آخرین پست هزار و چهار صد رو بزارم! (خب راستش قرار بود این پست رو اول فروردین بزارم ک ب دلایلی نتونستم!)
•با امید اینکه بتونم تمام تلخی هاش رو فراموش کنم ، تمام شیرینی هاش رو مرور کنم و بخودم بگم ک دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور?
هزار و چهارصد و یکِ عزیز
خوش اومدی رفیق!?
همه ما فوقالعاده و بهطور غیر قابل تحملی حسابگر، بیاعتنا و بیحال شدهایم؛ خوابرفته و یخ زدهایم. اگر کسی برای لحظهای هم شده ما را تکان بدهد و گرم کند، باید از او سپاسگزار باشیم! (کتاب رودین)