قبل از هر چیزی خواستم بگم میتونید برای حمایت از من و نوشته هام، با هر قیمتی، واسم یک فنجون قهوه(شایدم با بیسکوییت) بخرید و خوشحالم کنید :))) کلیک
( تمام حرف هایی ک قراره بخونید، تجربه خودمه !)
فرق بین دونستن و ندونستن فقط یک حرفه ولی اگ بخوای با ذره بین بهش نگاه کنی میفهمی گاها برای رسیدن از مرز دونستن به مرز ندونستن باید فرسخ ها راه بری ، باید صدها کتاب بخونی و بعضا ک خب باید بگم در مواردی حتما باید سالهای سال از عمرت رو بذاری تا برسی ب دونستن و این رسیدن هم یک چیزِ نسبیِ ! یعنی مطلقا بهش نمیرسی فقط یجورایی با نوک انگشتات لمسش میکنی ولی تو چنگت نمیگیری ، این مجموعه کارها باعث میشن ک تو اون حیطه از یه صفرِ نسبی برسی به ی چیزی نزدیکایِ ۴۰ البته اگ تلاشت در مسیر درست باشه ، حالا ۶۰ تایه باقی مونده چی میشه ! اون میشه جمع بندی تجربه های قبلی و رفتنِ مسیری ک تخصصی تر اون حیطه رو بررسی میکنه ک خب حقیقتا اگ عمرِ انسان کفاف بده ک ب اون درجه برسه احتمالا ۸۰ رو بتونه کسب کنه ک خب ۱۰۰ هیچگاه میسّر نخواهد شد ، حتی اون انیشتینی ک اکثر جامعه فیزیکدانان سرش قسم میخورن هم به ۱۰۰ نرسید ، پس کی به ۱۰۰ میرسه ؟ خب جوابش مشخصه ... هیچ کس ! اوهوم ، بقول خودِ جناب انیشتین همه چیز نسبیه حتی این کلمات هم مطلقا سفید یا سیاه نیستن ، ولی خب اگ در رقابتِ دو یا چند نفر کسی بتونه از بقیه جلو تر بره و درصد بیشتری رو کسب کنه بعضا ۱۰۰ خطاب میشه ک خب همه میدونن ک اون ۱۰۰ نسبیِ . یعنی حتی چیزهایی هم هستن ک اون جنابِ ۱۰۰ بهش نرسید!
حالا اینا رو چرا گفتم؟ خواستم بگم تو این دنیایی ک حتی اگ عمرِ نوح رو بهت بدن ، بازم هیچ وقت ۱۰۰ نمیشی ، اینمهمه بیداد کردنِ کمالگرایی یجور ظلم بزرگ در حق بشریت محسوب میشه ، باعث میشه از هیچ چیز زندگی راضی نباشی . توی مسابقه حتی اگ اول بشی بازم نگاه میکنی ب خودت میگی عه چرا توی زمان کمتری اول نشدم ، چرا با درصد بالاتری اول نشدم ؟ و خب من هم مثل هر کس دیگه ای ک این متن رو میخونه و دچار این عارضه هست ، ب کمالگرایی دچارم ولی میدونید ! هر چیزی کنار جنبه های مضرش ، جنبه های مثبت هم داره ، مثلا باعث بشه تلاشت رو بیشتر کنی تا زودتر و یا مفید تر و گاها با خطای کمتری ، ثمره رو کسب کنی !
حالا چرا گفتم اینا رو چون بنظرم اومد ک خیلی ها مثل خودم این مشکل رو دارن البته از نظر خودشونم این مشکل نیست و گاها بهش افتخار هم میکنن و وقتی تو اون مسیر شکست میخورن هیچ وقت تقصیر رو نمیندازن گردن کمالگرایی چون این زمان ها جنابِ کمالگریی میره و تویِ تاریک ترین نقطه قایم میشه و شما هم ابدا فکرتون بهش نمی افته و دست ب دامن بقیه چیزایی میشید ک شاید جزیی ترین اثر رو روی شکستتون داشتن ، یکی شما اضافه میکنید یکی هم ضمیر ناخوداگاهتون و همه اینا دست ب دست هم میدن تا شما وارد یک مرحله ی جدید بعد از شکست بشید ، مرحله پذیرش ، شما اینجا شروع میکنید ک بپذیرید ک عه اره مشکلات همه از من و فلانی بود و باعث شدن ک من شکست بخورم و الان هم مجبورم ک دوباره تلاش کنم و خب اینجا شما میپذیرید ک کمالگرایی هیچ دخلی تو شکستتون نداشته و اگ عزم قوی داشته باشید شروع میکنید ب دوباره بلند شدن وگرنه وارد یک مرحله دیگه میشید مرحله توجیه شکست ، دیگه داری شکست رو توجیه میکنی ک اره شکست خوردم و من بی مصرفم و هیچ وقت برنده نمیشم یعنی دوزِ کُشندگی این مرحله از مرحله پذیرش بیشتره و شما رسما دارید اون شکست رو ب خودتون تحمیل میکنید و اون رو تبدیل میکنید ب یک تابلوی قرمز بزرگ وسط مغزتون ک دور اون چند تا لامپ قرمز نئونی دارن چشمک میزنن حالا اینجا خودتون بعضا نمیتونید از مرحله خارج بشید فقط باید به مقدار انگیزه داشته باشید و یه دوست یا خانواده ای ک بتونن شما رو خارج کنن چون اگ خارج نشید وارد یک مرحله میشید ک در صورتِ طولانی شدنش اتفاقای قشنگی نمیوفته ، خب شما فکر کنید از مرحله توجیه هم خارج نشدید و تبریک میگم یک در ب روی شما باز میشه ک اگ قفل بشه شکستنش تقریبا غیر ممکنه ، بهش میگن مرحله افسردگی ، ک پله پله اس ، اوایل هیچی ازش نمیفهمی اصلا حس ناراحتی و افسردگی نداری چون همه ی این فعل و انفعالات داره توی مغزتون در ضمیر ناخودآگاه انجام میشه و شما کاملا بی خبر از اتفاقاتی ک قراره انجام بشه ، تمام اون توجیه هایی ک نثار مغزتون کردید تبدیل میشه ب غذاهایی برای تغذیه جنابِ افسردگی ، خب اگ یکی تو مسیر همراهتون باشه و درکتون کنه و شما رو همون پله های اول بکشه بیرون ک باید بهتون تبریک بگم و دستتون رو ببوسم ولی اگ تنهایی پیش بری پله ها رو میبینی ک اون تابلوی قرمز همچنان هست و شما کم کم حس میکنید ک دیگ تلاش هایی ک انجام میدید هیچ نتیجه ای نخواهد داشت چون افسردگی دیدِ شما رو نسبت ب اینده کور و نسبت ب چند روزِ اینده تار میکنه و شما حتی با انگیزه های زیاد و حرف های قشنگ ب خودتون میگید برو گمشو بابا چی داری میگی اینا چیه ، مگه ندیدی من چقدر تلاش کردم و الان اینجا ایستادم و دارم زار میزنم . شما پله ها رو یکی یکی بدون اینکه تلاشی کنید ک ازش خارج بشید طی میکنید ، افسردگی مثل یه جاروبرقی بزرگ شما رو میکشونه سمت آخرین در ، بعدا میگم ک اخرین در چیه و کجاست، صبر داشته باشید !
ادامه دارد ...