تقدیم به کسی که تقصیر خودش نبود!
میخواهم دربارۀ 17 سال مقایسه شدن حرف بزنم. 17 سالی که هنوز اذیتم میکند. امیدوارم تحت فشار قرار نگیری که تو را مخاطب این متن قرار میدهم. نوشتن، روش من برای کنار آمدن با مسائل است. همۀ بدبختیهای من و شاید بشر، از پسوند «تر» و همینطور پسوند «ین» شروع میشود.
مسئله این بود که تو «اولین» بودی. اولین در هر چیز، اولین در به دنیا آمدن، اولین در دیدن. اولین در فهمیدن. اولین در فرزند اول خانواده بودن. اولین در بالغ تر و فهمیده تر بودن. اولین در شاگرد اول بودن و مذهبیتر بودن.
به عبارت دیگر «حس دومی بودن». برای راحتی نام آن را میگذارم: «بعدی». بعدی یعنی کسی در جایگاه دوم، کسی که اول نیست. به من نگو مریض عقده ای، بذر این تفکرات را خودم در ذهنم نکاشتم. تو خودت خوب میدانی که چه کسی این بذرها را به ترتیب، کاشت، داشت و برداشت.
هماکنون، هرچیزی اولینش برایم سخت است. مثلا اولین باری که مرا در پاساژی بردی تا خودم سیم هندزفری بخرم. اما نتوانستم. از پله ها به پایین میدویدم. از شرم رو به رو شدن. همینقدر مسخره و تو پشت سرم در پلهها میدویدی و بلند بلند صدایم میکردی. بعدش هم دعوایم کردی. انگار یک جورهایی نسبت به اولین هر چیز، فوبیا پیدا کردهام. اما نه، این ترس و فوبیا نیست. این انزجار است.
پس همین شد که بارها و بارها پس از تجربۀ اولینها نتوانستم خوشحال باشم. نتوانستم. من فکر میکردم پس از هر تجربۀ اولین، میتوانم مانند تو، حس خوب پیروزی و شور و شعف داشته باشم. عصبی شدم. عصبی از این که نمیتوانستم مانند تو حس خوب داشتهباشم. و همینطور خشمگین از اینکه برای اولین ساخته نشدهبودم. میتوانم همان لوح تقدیر سرامیکیات را در سرت بکوبم. تعجب نکن! در ذهنم این کار را انجام میدهم. در واقعیت تو را اذیت نمیکنم. در سرت میکوبم چون از این مقایسهشدن و این حس الگو بودن خوشت میآمد. انکار نکن. میدانم که دوست داشتی برتر تلقی شوی.
قبل ترها عصبانی که میشدم سعی میکردم خشمم را مخفی کنم. چون اگر بروز میدادمش، ملزم میشدم که که این اعتراف را بکنم که چون اولین نیستم عصبانی ام. همان طور که عصبانیتم را مخفی میکردم، وانمود میکردم به اولین بودن و بهتر بودن. مهم تر از همه «بعدی نبودن». خودم را گول زدم. تو را گول زدم. مامان را گول زدم. پدر را هم همینطور. و موفق هم بودم در این بازیگری.
دیشب بین حرفهایت متوجه شدم که جدی جدی فکر میکنی من بهترم. بابا هم گول خوردهاست. متنفرم ازبهتر بودن. این «بهتر و اولین بودن» نیست. این تنها بهتر است. الان میفهمم که علاوه بر اولین نبودن و برتر قلابی بودن، حسود هم هستم.
برگردیم به 10 ماه پیش. داستان شروع کردن به «بهتر قلابی بودن». ده ماه پیش را به یاد داری؟ که به واسطۀ افسردگی و شوک بدی که بهمان وارد شده بود، ترک تحصیل کرده بودم؟ حتی به زور غذا میخوردم و به دستشویی میرفتم. با اصرار و کمک تو پیش مشاور رفتم. اولین بار، اه باز هم گفتم اولین. مهم نیست. اولین باری بود که اعتراف میکردم که از این مسئله که «بهتر اولی» نیستم. ناراحتم. انتظار داشتم که باور بهتر بودن یا نبودن و این صفتهای نسبی مسخره را در ذهنم بشکند.
میدانی چه شد؟ گریهآور است. حتی او هم مرا با تو مقایسه کرد. با واکنش بی نظیرت در برابر بحرانی که برایمان پیش آمده، با تحصیلاتت، با شغلت و موفقیت هایت، بیشتر سقوط کردم. اما در بین سقوط کردنهایم حسودی از تو را کردم انگیزۀ حرکتم. این شد که خودکشی نکردم.
واقعا خودم هم مازوخیسم نداشتم که بخواهم با مقایسه با تو خودم را رنج دهم. اما انگار سرنوشت ما این بود که تو خورشید باشی و من ماه. که تو هابیل باشی و من قابیل. تو خورشیدی بودی که توجه ها را به خودت جلب میکردی و یک نکتۀ منحصر به فردی که داشتی این بود که استعداد داشتی، استعداد درخشیدن. استعداد در بزرگتر، بهتر و اولی بودن.
اما من هیچ استعدادی نداشتم یا همان اول در نطفه خفه شد. خیلی بدبختم چون در واقع نور ماه از جانب خورشید ساطع میشود. ماه به خودی خودش هیچ استعدادی ندارد. فکر کنم علتی که خداوند هدیۀ پیشکش قابیل را قبول نکرد، این بود که او قلابی بود. پس اورا تحقیر کرد. مثل من.
از ماه بودن خسته شدم. مشخص است که توهم بابت خورشید بودن، انرژی زیادی مصرف میکنی. امروز و امشب بیا از خورشید و ماه بودن، از هابیل و قابیل بودن، از اولین و بعدی بودن انصراف دهیم. بیا به این نمایش مسخرۀ مورد علاقۀ دیگران پایان دهیم. بدون ما دونفر هم، افرادی هستند که جای خورشید و ماه را پر کنند. به من گوش کن. به جای آسمان، روی زمین بودن و معمولی بودن، چه اشکالی دارد؟
نگارش: حنانه مظاهری (من حسود)