در طول روز سفیدی برف پادشاه بی قید و شرط طبیعت سیبریه، وقتی شب از راه میرسه، هزاران رنگ به سیاهی شب و سفیدی روز غلبه میکنه. خوشحالم شفق قطبی رو کنار عشایر قطب شمال تجربه کردم، ننت ها هزاران ساله توی چوم به صورت بدوی زندگی میکنن، اونها وارث زندگی اجدادمون در دوران پارینه سنگی هستند.
پیشنهاد میکنم پیش از مطالعه این سفرنامه، قسمت اولش رو مطالعه کنید:)
عشایر یامال، هنر سفر بی پایان (قسمت اول ننتها و هنر حرکت)
حدود ساعت 12 ظهر رسیدیم به ننتهای کوهستان اورال قطبی، این قبیله تشکیل شده بود از یک مادر، دو پسر و یک دختر به نام گالا. برادر بزرگتر که دوتا بچه داشت در یک چوم مجزا زندگی میکرد و مادر با پسر و دخترش در یک چوم جداگانه زندگی میکردند. ما کنار مادر خانواده و گالا، دو شب بی نظیر رو تجربه کردیم.
در این قبایل سگ عضوی از خانواده به حساب میاد، دوتا سگ ماده به همراه توله هایشون که یک هفته بود به دنیا اومده بودن توی چوم کنار بقیه خانواده زندگی میکردن.
موقع غروب آفتاب با یک ساعت پیاده روی رسیدیم به یک دریاچه یخ زده که به دلیل نداشتن درخت فوق العاده سرد بود، بادهای شدید برف رو حرکت میداد و صحنه خیلی زیبایی خلق میشد.
وقتی برگشتیم به چوم چای داغ و گوشت گوزن خوردیم کمی استراحت کردیم و لحظه شماری کردیم برای دیدن شفق قطبی در گنبد آسمان قطب شمال.
ساعت 7 عصر وقتی همه بچه ها گرم صحبت بودن، برای بار پنجم، لباسم رو پوشیدم، کفش رو پام کردم و به زور درب کوتاه چوم که از دولایه پوست گوزن تشکیل شده و اغلب لایه دوم یخ زده رو انداختم کنار و با یک سوز شبانه که صورتم رو سوزوند از چوم اومدم بیرون، دوربین رو روی سه پایه نصب کردم و کادرم رو تنظیم کردم و اولین عکس رو گرفتم، بله طوفان خورشیدی شروع شد.
وقتی طلوع شفق قطبی شروع شد اول یه هاله ی کم رنگ مایل به سبز توی کوه دیدم، یک ساعت اول بچه هارو صدا نکردم در خلوت عکاسی کردم و بعد به بقیه بچه ها گفتم، اتفاقا وقتی بچه ها اومدن شفق قدرت بیشتری پیدا کرده بود، چهار ساعت به عکاسی ادامه دادم هرچقدر می گذشت رنگ ها بیشتر و پررنگ تر می شد، رنگهای بی نظیری بنفشريال سبز در طیف های متنوع، قرمز، صورتی بهش اضافه شدند و در آخرشب حدود ساعت 11 من حتی با چشم حرکتشون رو میدیدم.
تایم لپس شفق قطبی قرمز رو میتونید توی پیج اینستاگرامم ببینید.
شفق قطبی دمدمی مزاج و گریزان است، پرتونها و الکترونهای خورشید مسافتی طولانی رو طی کردند تا وارد لایه های بالایی جو زدمین شدند. درست زمانی که من برای دیدنشون از چوم بیرون اومدم. نیتروژن به رنگ بنفش و اکسیژن به رنگ قرمز و سبز میدرخشد. شکل شفق قطبی به خطوط میدان مغناطیسی که در امتداد آن ذرات باد خورشیدی پرواز میکنند بستگی دارد.
به قول راهنمای روسی مون و ننت ها این طولانی ترین و قوی ترین شفق قطبی در ده سال گذشته بود. ما خیلی خوش شانس بودیم که چنین تجربه ای رو در یکی از وحشی ترین طبیعت های قطب شمال و در کنار ننت ها داشتیم.
میدونید برای دیدن چنین شفقی چه مقدمات و تشریفات مفصلی لازمه؟ همشون اون شب فراهم بود. یه طوفان خورشیدی قدرتمند، آسمان خالی از ابر، آسمان خالی از ماه، دور بودن از آلودگی نوری، و در نهایت رقص بی نظیر شفق ها در آسمان قطب شمال.
همیشه برام جالبه بود بدونم مردم در گذشته با دیدن شفق قطبی چه خیالاتی به سرشون میزد. تصور کنید چندماه تاریکی مطلق قطب رو فرا میگرفت، خورشید طلوع نمیکرد و بعد نورهای رنگی تمام آسمان شب رو احاطه میکرد. واقعا جز با رویا و افسانه نمیشد این حجم از زیبایی رو تفسیر کرد.
ننت ها بر این باورند که اگر شفق شمالی در آسمان بازی کنه، ماهیگیری قطعا موفقیت آمیز خواهد بود.
اسکیموهای آلاسکا نورهای شمالی را نوری از پنجره های یک قصر بهشتی می دانند که روح شکارچیان مرده در آن زندگی می کنند. هنگامی که آنها دلتنگ سرزمین مادری خود می شوند، پنجره ها را باز می کنند و روی زمین درخششی جادویی در آسمان می بینند.
شفق قطبی به قطب های زمین گره خورده است ولی قدیمی ترین سند تاریخی برای رویت شفق قطبی مربوط به چین است، چون در اواسط قرن دهم قبل از میلاد، قطب شمال مغناطیسی زمین به سمت کشورهای اوراسیا یعنی حدود 15 درجه نزدیکتر به چین متمایل بود. در نتیجه محتمل که مردم چین مرکزی در شمال پکن قادر به مشاهده طوفان های ژئومغناطیسی و نورهای رنگی بوده باشند.
بعد از 5 ساعت عکاسی از شفق قطبی و گرفتن تایم لپس از این پدیده رویایی، بالاخره برگشتم به چادر و باز هم با چای داغ و گوشت گوزن دلی از سرما در آوردم.
ننت ها در طول روز به صورت میانگین 5 وعده غذا میخوردند، در تمام وعده های غذایی گوشت خام گوزن (یخ زده) با نمک سرو میشد گاهی مربا و کره، گاهی پاچه پخته شده هم سر میز میگذاشتن. چیدمان تمام چوم ها شبیه به هم بود. یک میز سمت چپ چادر قرار داشت، قسمت راست چادر متعلق به مهمان بود و سمت چپ محل استراحت خودشون، اول مهمان غذا میخورد بعد خودشون سر میز مینشستن.
ننت ها با استفاده از تکنولوژی تا یه حدی موافق بودن، مثلا اغلبشون موبایل داشتن، یکی از پسرهای خانواده دائم در حال چرخیدن برای پیدا کردن آنتن مناسب بود، دولت به هر خانواده تلفن ماهواره و موتور برق داده، روزی یک ساعت موتور برق روشن میکردن تا وسایلمون رو شارژ کنیم. هر دو قبیله ای که دیدیم، اسنوموبیل داشتن.
صبح روز بعد با سورتمه رفتیم سراغ گوزن ها که حدود یک ساعت از چوم فاصله داشتند. گوزن ها در جایی رها شده بودند که بادهای قوی سیبری برف رو از روی خزه ها کنار میزد تا گوزن ها بتونن غذا بخورن. اونجا سردترین دمارو تجربه کردیم به قدری سرد بود که من توان عکاسی نداشتم ولی با این حال تعدادی عکس گرفتم.
غروب به کوه های اورال قطبی رفتیم نیم ساعتی کوهنوردی کردیم، غروب رو در کوهستان و در ارتفاع 300 متری به نظاره نشستیم و بعد با سورتمه به چوم برگشتیم و به امید دیدن شفق کمی در محوطه قدم زدیم اما جز یک باد خورشیدی ملایم هیچ چیزی ندیدیم.
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه … اما يگانه بود و هيچ کم نداشت./ شاملو
شمال غربی سیبری، جنوب دایره قطب شمال، شبه جزیره یامال، روسیه. اسفند 1402
برای عکس های بیشتر به سایت من سر بزنید.