چند وقتی هست که به این نتیجه رسیدم، بیشتر مردم دنیا (یا حداقل ایران) تبدیل شدند به ماشینهایی که برای بقا دارند میجنگند. البته برای بقا جنگیدن در ذات انسانها و تمام موجودات هست.
چند دورهای بود که انسان از این نوع جنگیدن فاصله گرفته بود ولی در سدههای اخیر داریم به همان روش اجدادمان که در دوره نئاندرتال زیست داشتند، یعنی شکار برای بقا میرسیم.
در آن دوره همه برای بقا غذا شکار میکردند ولی در این دوره نوع چیزی که شکار میکنیم عوض شده است، و الان میل به شکار پول در ما بسیار اوج گرفته، البته اگر شکار نداشته باشیم، بقایی هم نخواهیم داشت :(
مردم در این دوره سه دستهاند:
دسته اول، دستهای هستند که عملا میل به زندگی در لحظه دارند، این دوستان کار میکنند که زمانهای بیکاری، از زندگی خود لذت ببرند. و تمام شکاری که در طول روز (در طول ماه) نصیبشان شده است را همان لحظه یا همان دوره مصرف میکنند و فردا دوباره به شکار میروند. این دسته تا حدودی از زندگی خود لذت میبرند و به عقیده خود بسیار خوشبخت هستند.
دسته دوم، فکر زمستان اند، و همیشه در حال شکار هستند. راه شکارشان هم برایشان مهم نیست. فقط دوست دارند شکار کنند که در زمستانی نامعلوم این شکارشان را صرف کنند و لذت ببرند. عملا زندگی میکنند که شکار داشته باشند. این جور افراد به علت اینکه زیادی به فکر آینده و زمستان هستند، هیچوقت از شکار خود لذت نخواهند برد و شکارشان به نسل بعد میرسد و نسل بعدشان شدیدا از این پیشکش استفاده خواهند کرد.
دسته سوم، هیچ علاقهای به شکار ندارند و فقط دوست دارند لذت ببرند و مصرف کنند، این دسته یا از نوادگان نسل قبلی اند یا پدرانشان صاحب قبیله هستند. در ایران، ما این دوستان را با عنوان "ژنخوب"میشناسیم. این دسته عملا اگر پدرانشان نبودند یا نباشند توسط دستههای دیگر به طرز وحشیانهای شکار میشوند.
یکی با کار کردن و جمع کردن، یکی با خوردن و مصرف کردن دست رنج خود و دیگری هم با خوردن و مصرف کردن دست رنج پدرانش، زندگی میکند.
تمام این دستهها فکر میکنند بهترین سبک زندگی را دارند و به نظرشان سبک زندگی خود از بقیه درستتر است ولی سخت در اشتباهاند، ما انسانها تا در این سه مورد به تعادل نرسیم، به طور درست از زندگی لذت نخواهیم برد و در عمل زندگی نخواهیم کرد.