✍?یک روز کاری بسیار سخت را پشت یر گذاشته بود بعد از شام به رختخواب رفت
نیمه شب راحت خوابیده بود که متوجه گرمای زیاد هوا شد با بی حوصلگی بلند شد برق قطع شده بود، گرما باعث عرق کردن شده بود وتحملش برایش سخت بود، خواست دوش بگیرد که دید آب هم نیست، کلافه شد از بوی عرق خودش حالش بهم میخورد،،، با خود می گفت، حال با این اوضاع چه کنم، کور مال کور مال دنبال شمع و فندکی می گشت تا فضای اطرافش را روشن کند، ناگهان به خودش گفت اگر این جهان خورشید در روز وماه در شب نبود، زندگی چگونه می گذشت، یادش امد که چقدر ناشکری می کرده
برای داشتن نعمت های بیشمار خداوند، دنیا و جهان هستی بر پایه ی مداری منظم افریده شده هر پدیده ای، دراین جهان مسولیتی را عهده دار است، ذرات همه به تسبیح مشغولند و آنکه غافل است، ما بندگان عاصی وسراپا تقصیر خداوند هستیم، خالقی مهربان که، برای آسایش و رفاه حال مان، همه از حیوانات گرفته تا سنگ وچوب را به خدمت مان گسیل نموده، مغزی متفکر، عقلی سلیم، دانش، و آگاهی وسیع را در نهاد بشر نهاده تا راه درست زندگی کردن راپیداکند، حس نوع دوستی، گذشت و فداکاری، همه را به ما ارزانی فرمود چه مهربان خدایی، فرمود بخوان مرا تا اجابت کنم ترا، اُدعونی استجب لکم،،