✍?قلمم را بر روی حریر کاغذ دل میلغزانم،، آرام و با آرامشی بی نظیر،، قدم قدم به دنبالت کوه ها و دشت ها را پشت سر میگذارم،، همراه با قلم از مرز حصارهایی که به دست وپای خیال مان ففل زده اند عبور میکنم برایت چای یا قهوه ای از جنس عشق دَم خواهم کرد و تو روبرویم می نشینی و غزل های درهم وبرهم مرا نظاره گر می شوی،، برای تو،، برای لبخندت بنویسم از غربت نگاهت نگاهی که سراسر حرف بود ولی در سکوت، مبهم آینه ها گم شد،چه حرف هایی که تلخ بود و گَزنده ولی با مناعت طبع نادیده گرفتی، خواهم از تو نویسم،، از، فصل بودنت،،فصل شانه هایی که تکیه گاه پاهای ناتوانم بود،، آن نگاه مهربان و صبور، صفای قلب شکسته من، بود،، چقدر نبودت حالم را خراب میکند،، چه واژه های تلخی که طعنه بود وبا لبخندی گذشتی، امروز من هستم و قلمی که حتی از نوشتن عاجز است، ترا با کدام غرل وشعر دوباره بخوانم تا صدایم را بشنوی وسکوت وَهَم انگیز خاطرم را بشکنی، امشب ماه مرا صدا می زند به خلوت حضورت، و تو چه با شکوه هنوز در نهان خانه ی قلبم نشسته ای،، مرا طاقت بیان نبودنت ممکن نیست،، برای تو وآن نگاه شیرینت،
به آن نگاه آخرت به وقت وداع،، به خط به خط، آیه ای از عشق،،
چگونه پر کشیدی به آسمان
آبی
پرید مرغک خیالم از شاخه امید و شکست قلبی که هنوز خاطره هایت را ورق میزند،ومن با همین خیال کنار رویای بودنت
میخواهم،به حال خود بمانم،