به کجا روی که بی تو دل من بهانه دارد،،
همه تار وپود شعرم شور عاشقانه دارد،
به وصال تو نشستم، در خیال گاهی
به تَرَنُم صدایت قلب من نشانه دارد
همه شب نظر به کویت، کنم، و ترا نبینم
تو چه کرده ای به قلبم که ترا جوانه کارد
به کجای این دیاری قدمت شکوفه باران
تو کجا نشسته ای که دل من بهانه دارد
شوق دیدار وصالت به هزارویک رسیده
مدعی مگر بیاید که زتو نشانه دارد،،
گذشته دور است وآینده هنوز در راه،و من ماندم در اوهام خیال های واهی،،
محبوب من،، تو همان پاییز هزاران رنگی، اندوهم که از حد فوران میکند در لابلای تو قدم میزنم عاشقانه ای ، از شعر شاملو،، دو قهوه ی تلخ شعری ازفروغ، پرنده ی خیالم را چه بی پروا به پرواز در می آورم ودر آغوشت، رها میشوم، پاییز من کاش پرستویی بودی وبازگشتت را به خانه ی قلبم جشن می گرفتم،،
تمام شد به همین راحتی،، مدت ها بغضی تلخ در کنج دلم لانه کرده بود،، قصه رفتنت،، اما تمام شد، ومانده ام در انزوای سکوتی تلخ ومرگ بار درصور خیال