دیروز دیوار را چک کردم که همینجا توی رشت خانه بگیرم، کار و زندگی کنم، این یعنی من امیدی به برگشت ندارم.
بعد با الف در این باره حرف زدیم که توی رشت میتوانیم چهکاره شویم؟ و به کارهای مختلفی فکر کردیم و از بعضی فکرها خندهمان گرفت.
به الف گفتم دلم میخواهد از فردا صبح به کار برگردم، نمیخواهم مدام اخبار را چک کنم، بالاخره که این روزها تمام میشوند، نمیخواهم وقتی به عقب برمیگردم و به این روزها نگاه میکنم ببینم تمام وقتم را با دنبال کردن اخبار و اضطراب و نگرانی سر کردم.
این را میگویم اما همین که میرسم خانه میخواهم اخبار را چک کنم و میبینم نت را محدود کردهاند، به زودی هم نت داخلی میشود. داخلی یعنی مثلا فیلیمو، نماوا، اسنپ، تپسی و سایتها و اپلیکیشنهای ایرانی باز میشوند فقط! این یعنی خبر بی خبر!
دو روز پیش که حالم از خواندن خبرها بد شده بود دوستم پیشنهاد داد بزنم شبکهی شیش، گفت ما توی شبکهی شیشِ خبر، حسابی موفقیم و پیروزیمان نزدیک است.
گفت توی شبکهی شیش، ما هیچ چیز را از دست ندادهایم، خانهمان را ترک نکردهایم، هیچ صدای انفجاری نشنیدهایم، همهچیز گل و بلبل است و داریم اسراییل را تکه و پاره میکنیم.
زدم شبکهی شیش و دیدم بله! همینطور است! همه در حال رجز خواندناند، زنها و مردها قوی و پر از انگیزهاند، از صدای بمب و انفجار نمیترسند و میگویند «اصلا هم درد نداشت» و با لبخند و با اقتدار جلوی دوربین ظاهر میشوند. یک مشت شیرزن و شیرمرد!
(شیرمرد داریم راستی؟ چه بدانم)
به خودم میگویم
دیگر نمیخواهم فکر کنم چه چیزی در انتظارم است
الف میگوید حالا برای ناامید شدن زود استها
میگویم این اسمش ناامیدی نیست
(گرچه من امیدی به برگشت ندارم)
اما شما وقتی بدانید قطار پنج روز دیگر میرسد راحتتر انتظار میکشید تا ندانید پنج دقیقهی دیگر میرسد و همینطور منتظر بمانید
این روزهای ابهام و انتظار سخت است
انفعال و دست روی دست گذاشتن از آن سختتر
باید کاری کنم، اما چه کار؟ هنوز نمیدانم.
صدیقه حسینی - روزهای جنگ