من به سرنوشت اعتقاد دارم نمی دانم شما باور دارید؟ من اعتقاد دارم در هر نقطه ای از زندگی که ایستادهایم ترکیبی است از سرنوشت و تلاشهای ما. البته در این ترکیب معتقدم وزن بیشتر با سرنوشت است. منظور من از سرنوشت همه رخدادهای بیرونی که خارج از کنترل و اراده ماست.
من به کتاب ها و سخنرانی های موفقیت باور ندارم چون به سرنوشت معتقدم. به نظر من کتاب های موفقیت که معمولا جز به کتب پر فروش بازار هستند در تضاد با باور های من است این کتاب ها معمولا سهم سرنوشت را یا نادیده می گیرند یا بسیار جزئی. این کتاب ها به ما این باور نادرست را القا می کنند که شما به هر رویایی که بخواهید با سعی و تلاش می رسید. آنها گوشه ای از زندگی افراد موفق (البته با معیارها نویسنده کتاب) بازگو می کنند از کارهایی که انجام دادهاند تا به موفقیت دست یابند. به ما می گویند برای رسیدن به موفقیت باید سعی کنیم رفتارها و سبک زندگی قهرمانان را تقلید کنیم. نکته اساسی که این کتاب ها تعمدا از کنار آن می گذرند سرنوشت، شانس یا تقدیر یا هر مفهوم دیگری که شما می پذیرید، است.
این کتابها حداقل موجب بروز دو آسیب اند. اول ایجاد این باور است که شما صرفا با اتکا به سعی و تلاش خود می توانید به هر آرزویی که در سر دارید دست یابید. این باور در ابتدا منفی به نظر نمی رسد اما روی دیگر این باور این است که اگر شما در نقطه ای قرار ندارید که آرزوی شماست مقصر صرفا خود شمایید. این آسیب موجب بروز اضطراب می شود اضطراب و نگرانی که آقای باتن از آن به تشویش منزلت نام می برد. برای آگهی بیشتر از این اضطراب توصیه می کنم کتاب تشویش منزلت آلن باتن را مطالعه کنید.
دومین آسیب این کتاب های فروش رویاهای دروغ است. اصولا رویاها ما را از واقعیت ها دور می کنند واقعیت ها هر چند تلخ، آن چیزی هستند که ما با آن ها زندگی می کنیم. زمانی که رویاها را باور کردیم حتما کسانی پیدا می شوند که این رویاها را بفروشند.
نمونه ای از این رویاها که به نسل ما فروخته شد رویا زندگی آرمانی که از دل دانشگاه می گذشت. در سالهای هشتاد که دهه شصتی ها به سد کنکور رسیده اند موسساتی شکل گرفت به نام کلاس های کنکور، مشاوران تحصیلی و .... هدف آنها کمک به ما برای رسیدن به سرزمین آرزوهایمان، دانشگاه، بود. در آن سال ها یکی از بزرگترین اهداف نسل ما رسیدن به پشت دیوارهای دانشگاه بود و چه شکستی بالاتر از رد شدن در کنکور برای نسل ما. اما حال که زمان گذشته و وارد بازار کار و زندگی شدیم با واقعیت های زندگی مواجهایم. فکر می کنم اکثر کسانی که ناچار در آن سال ها به دانشگاه راه پیدا نکردند و مجبور به ورود بازار کار شدند در شرایط اقتصادی بهتری نسبت به موفقان در کنکور آن سال باشند حداقل در اطرافیان من اینگونه است نظر شما چی؟؟؟
پی نوشت
در آن سالها آرزوی هر دانشجوی گروه ریاضی رفتن به رشته های مهندسی به خصوص برق و مکانیک بود یادم می آید دروس این رشته ها بسیار سخت بودند. نمی دانم چند درصد این دوستان در رشته های کاری مرتبط با تحصیلاتشان مشغول به کار هستند. اما گاهی که در وب آموزش برنامه نویسی، فنون بازاریابی و ... به قلم دانش آموختگان این رشته ها می بینم چه حسرتی می خورم به زمان و انرژی و هزینه ای که از نسل ما گرفته شد این دوستان باهوش ترین ها و پرتلاش ترین های نسل ما بودند.