نوجوان!هنوز تلخیه زندگی رو ندیدی اونوقت حرف بزرگتر از دهنت میزنی!نظر نده تو چی میدونی از زندگی!برای این ناراحتی و گریه میکنی؟واقعا این خیلی چیزه پیش پا افتاده ایه!بزرگتر که بشی میفهمی اینها هیچکدوم ارزش ناراحتی نداشته .
بزرگ شدن.تازه یکم از زندگی داری میفهمی بزار بزرگترها برات تصمیم بگیرن.این جامعه خطرناکه بزار برم ببینم چطوریه اونوقت توهم برو.کسب و کار اینترنتی !خنده داره ، دوروز دیگه پشیمون میشی بابتش.مسافرت با دوست هات!! چرا اینقدر میری گردش؟چه لزومی داره دم به دقیقه پیش دوستات باشی؟
پس چطور زندگی کنم ؟تاوقتی که هنوز شکست هم نخوردم؟
این حرف هارو میشنوم و بازهم میشنوم و بازهم نظردهی من، یعنی گستاخی
نه آزادی کامل خوبه و نه محدودیت های زیاد.نوجوان باید نظر بده تا بفهمه کجای نظرش اشتباه بوده.باید گریه کنه یا ناراحت بشه بابت یک چیزه پیش پا افتاده، چون اون لحظه براش مهم بوده. وقتی کار احمقانه میکنیم باید بزرگ باشیم و وقتی کار بزرگ میکنیم باید بچه باشیم؟
اینکه دوره هارو باهم مخلوط میکنیم نه نوجوونی شکل میگیره و نه جوانی و نه بزرگسالی و نه میانسالی ووو...
بهتره به جای این حرفای "ما دوره شما همینجوری باهامون رفتار میکردند .پس حالا قدربدون رو "بزاریم کنار.این تنها باعث میشه که وقتی بزرگ بشیم همه چی بدتر بشه.
وقتی خیلی از اطرافیانم رو میبینم که اجازه نمیدند کودک هاشون اشتباه کنند و بهشون کار درست رو یاد بدند .و وقتی هم جوون میشن و در تلاشند تا تجربه کنند بهشون اجازه ورود به اون تجربیات رو نمیدن چون میدونن غلطه .درصورتی که باید فراتر از قدم ها ، قدم زد تا زندگی کرد.
نمیدونم با اینکه میگن شکست خوبه اما وقتی اطرافیان شکست میخورند نه تنها سرکوب میزنند بلکه پرتش میکنند به قسمتی دور از زندگیشون.
پس انسانیت کجاست؟
مطالبی از من :
و در آخر باشد که کمی تفکر کنیم.